Document Type : علمی- ترویجی
Authors
Abstract
Abstract
Since the Holy Quran is the last divine book and its teachings are for all times, in addition to the literal meaning, it has deep inner layers which, in order to be realized, requires their own style and technique. One of these techniques is the spoken and conceptual style. Spoken here means a meaning which can be easily inferred from the verses. In simpler words, spoken refers to the apparent literal meaning of the verse which is stated with different reasoning. Concept means a meaning which has not been stated in the discourse and can only be inferred by the structure of the discourse which includes the proponent and opponent concepts. In the proponent concept, the verdict is spoken regarding abdication and affirmation and vice-versa in the opponent concept. Therefore, it can be claimed that Quranic verses have different inner meanings, and they are also divine knowledge and it is in light of understanding these methods and being aware of the differences of these reasonings in Quranic verses that the performance of the interpreter in achieving reference-based verses will be increased.
Keywords
1ـ مقدّمه
قرآن کریم حقیقتی متعالی است در لوح محفوظ و کتاب مکنون که برای امکان برقراری ارتباط با انسان از آن مرتبة عالی تنزّل یافته است و در قالب الفاظ و عبارات زبان بشری ریخته شده است و زبان بشری به علّت نواقص و محدودیّتهایی که دارد نمیتواند گویای آن معانی عمیق و عظیم باشد. برخی از مطالب و حقایق قرآنی در پس پردة ابهام یا اجمال و یا مثل و استعاره بیان شدهاند. برای دستیابی به معانی واقعی باید به وسیلهای این حجابها را کنار زد و معنای واقعی را دریافت. بنابراین، شناخت مفاهیم و معانی قرآن ضروری است.
در اسلوب منطوق و مفهوم، خداوند ابتدا معنای مورد نظر خود را که یک معنای کلّی است، به صورت منطوق بیان میفرماید و آنگاه با روش مفهوم موافق و مخالف، امری که برای جامعة اسلامی مهمّ و حیاتی است، گوشزد میکند که این امر مخالف آن حُکمی است که در منطوق گفته بود و از این طریق، خداوند تمام ابعاد سخن خود را کامل میکند.
با توجّه به بررسیهای انجام شده، پیرامون منطوق و مفهوم در قرآن، تحقیقات جامعی صورت نگرفته است و کتابهای علوم قرآنی، علم اصول، کُتُب بلاغت و آیاتالأحکام از جمله الإتقان فی علوم قرآن سیوطی، مباحثی در علوم قرآن از صبحی صالح، مبانی استنباط حقوق اسلامی از ابوالحسن محمّدی، اصول فقه محمّدرضا مظفّر و ... به منطوق و مفهوم به صورت پراکنده پرداختهاند و از محمّدعلی خالدیان و سیّدجعفر بوشهری دو مقاله تحت عنوان «منطوق و مفهوم» در نشریّة کانون وکلا منتشر شده که در رابطة با علم اصول است و کمتر به تأثیر آن در تبیین معارف الهی پرداخته شده است. در مقالة حاضر سعی شده که با بهرهگیری از منابع موجود، اسلوب منطوق و مفهوم در قرآن در ابعاد مختلف و به شکل جامعتری به تصویر کشیده شود.
2ـ معنای لغوی منطوق و مفهوم
«منطوق: یعنی مدلول منطوقی و آنچه از محل نطق فهمیده میشود که در اصطلاح اصولی، مقابل «مفهوم» است» (دهخدا،1372، ج2: 1289)، «نَطَقَ النَّاطِقُ یَنْطِقُ نَطْقاً، و هو مِنْطِیقٌ بَلیغ» (فراهیدی،1410ق.، ج 5: 144)؛ «منطوق در اصل از «نطق» مشتق شده که در عُرف سخن صداهای جداجدایی است که زبان آن را آشکار میکند و گوشها آن را میشنوند و حفظ میکنند» (راغب اصفهانی، 1412ق.، ج4: 354)؛ «الفاء و الهاء و المیم عِلْم الشَّیءِ، کذا یقولون أهلُ اللّغة و فَهمٌ: قبیلة. «ابنفارس» نیز «مفهوم» را از ریشة «فهم» میداند و آن را علم به چیزی معنا کرده است و این معنا را به لغتشناسان نسبت میدهد» (ابنفارس، 1404ق.، ج 5: 441)؛ «الفَهْمُ: معرفتک الشَّیءِ بالقلب. فَهِمَهُ فَهْماً و فَهَماً و فَهامة: عَلِمَه. فهم را علم به چیزی از راه قلبی میداند» (ابنمنظور، 1414ق.، ج10: 354)؛ «فهم: علم و دانستن. «فَهِمَهُ فَهْماً عَلِمَهُ وَ عَرَفَهُ بِقَلْبِهِ» و آن متعلّق به معانی است، نه ذوات. گویند «فَهِمْتُ الکلام»، ولی «فَهِمْتُ الرّجل» صحیح نیست، بلکه «عَرَفتُ الرَّجُل» درست است (أقرب)» (قَرَشی، 1371، ج 7: 79).
3ـ منطوق و مفهوم در اصطلاح
«منطوق آن است که لفظ در محلّ نطق و گفتار بر آن دلالت کند» (سیوطی، 1380، ج 2: 107)؛ «در تعریف منطوق به نظر رسیده است که تلفّظ آیه به تنهایی روزنهای است که ما را به دلالت آیه رهنمون میگردد» (صالح، 1379: 432). مقصود اصولیون از «منطوق» معنایی است که خود لفظ ذاتاً بر آن دلالت کند، آنگونه که لفظ گفته شده آن معنی را حاوی و قالبی برای آن باشد. بنابراین، معنی از باب نامگذاری مدلول به اسم دال، منطوق نام گرفته است؛ یعنی «معنی» را که مدلول است به «منطوق» که لفظ دال است نامگذاری کردهاند (مظفّر، 1371: 107ـ109).
«مفهوم عبارت است از معنایی که در کلام بیان نشده، ولی با توجّه به ساختمان ترکیبی آن فهمیده میشود و موضوع آن نیز در جمله ذکر نشده است» (محمّدی، 1368: 69)، مفهوم عبارت است از «آن مدلول التزامی که بیانگر این نکته باشد که اگر بعضی از قیدهایی که مدلول مطابقی را مقیّد کرده، از بین رود و مختل گردد، حُکم منطوق نیز منتفی خواهد شد؛ یعنی انتفای قید، موجب انتفای حُکم خواهد بود» (صدر، 1386، ج2: 100).
4ـ اسلوب منطوق
قرآن کریم یک معجزة ادبی است، به طوری که فصیح بودن آن در حدّ اعلای فصاحت و بلیغ و رسا بودن آن نیز کامل است، بهطوریکه قبل و بعد از ظهور اسلام، هیچ شعر یا خطبه و کلام عربی به پایة آن نرسیده، لذا دانشمندان علوم قرآنی و علم اصول برای درک و فهم حقایق لغوی و شرعی آیات قرآن، دلالتهایی را که از لفظ دریافت میشود، با عناوین «نص»، «ظاهر»، «مجمل»، «مؤوّل»، مدلول «مطابقی»، «تضمّنی»، «التزامی»، مدلول «اقتضا»، «تنبیه» و «اشاره» ذکر کردهاند.
1ـ4) دلالت نص
«عبارت از آن لفظ یا عبارت قرآنی است که افادة معنایی کند که غیر آن به هیچ وجه محتمل نیست و فقط یک معنا را محتمل باشد و بر غیر آن منطبق نگردد» (خرّمشاهی، 1377: 107)؛ «هر گاه دلالت کلام بر معنی مراد طوری واضح و آشکار باشد که احتمال معنای دیگری در آن نرود، آن را نص گویند» (فتح الهی، 1389: 387)؛ مثال قرآنی: ﴿...فَمَن لَّمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ...﴾ (البقره/196). در تفسیر این آیه آمده است: «قربانی حجّ تمتّع، بدون تردید و اختلاف واجب است، به نصّ آیة کریمه، ولی اختلاف در این است که آیا قربانی، خود یکی از اعمال است یا جبران و فدیه میباشد. به عقیدة ما (شیعه) خود قربانی یکی از اعمال مستقلّ حج است و این آیه راجع به کسی است که قربانی پیدا نکند: ﴿فَمَن لَّمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ﴾. لذا حجکننده باید سه روز در حج، یعنی روز هفتم، هشتم و نهم ذیالحجه را روزه بگیرد ـ که ما بر این عقیده هستیم ـ اگر در اوّل دهة ذیالحجّه هم روزه بگیرد نیز کافی است، ولی اگر روز هشتم و نهم را روزه گرفت، یک روز باقیمانده را بعد از «ایّام تشریق»1باید قضا کند و اگر هشتم هم روزه نگرفت باید پس از «ایّام تشریق»سه روز به دنبال هم روزه بگیرد» (طبرسی،1360، ج2: 245ـ244)؛ «لذا، این نصّ قرآنی، فقط افادة یک معنا میکند و آن «یک دهة کامل» است و امکان ندارد که از الفاظ آیه، جز تمام روزهای دهگانه که آیه ناطق بدان است و نص در آن است، احتمال دیگری داده شود. چنانچه ملاحظه میشود، نصّ و منطوق قرآنی به تمام معنای آن دلالت میکند و دلالت آن با معنایش مطابقت حقیقی دارد، به گونهای که هر معنای دیگری که کمتر از «ده» است، به نسبت این آیه، نوعی مجاز است» (خرّمشاهی، 1377، ج2: 2162).
4ـ2) دلالت ظاهر
«هرگاه دلالت کلام بر معنای مراد به آن درجه از وضوح و قطعیّت نرسیده باشد که دو معنا از آن محتمل گردد. در این صورت، معنای راجح را ظاهر گویند»(فتحاللّهی، 1389: 387).بنابراین، «ظاهر» معنایی است که از لفظ به ذهن متبادر میشود. حال آنکه از سیاق آن معنای دیگری مورد نظر است و در عبارت آن قرینهای وجود ندارد که به آن معنا دلالت کند. مثال قرآنی آن چنین است: ﴿...وَلاَ تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّىَ یَطْهُرْنَ...﴾ (البقره/ 222). «بدیهی است که «طهارت» بر معانی «انقطاع حیض، غسل و وضو» دلالت میکند. امّا دلالت آن بر«غسل» روشنتر و غالبتر است. بنابراین، «غسل و وضو» راجح و «انقطاع حیض» مرجوح است» (سیوطی، 1380، ج 2: 108)، «لذا جهت تأیید این گفته، نظر مفسّران شیعی را ذکر خواهیم کرد: « (طهر و تطهّر) هر دو به معنی پاک شدن است، ولی به قرینة ﴿... وَإِن کُنتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُواْ...ْ: و اگر جُنُب باشید، خود را بشویید (و غسل کنید)﴾ (المائده/6)، «میشود گفت: مراد از «طُهر»، «انقطاع حیض» و پاک شدن از آن و مراد از «تطهّر»، «غسل کردن» است؛ یعنی به آنها نزدیک نشوید (مقاربت نکنید) تا از حیض پاک شوند» (قرشی، 1371، ج 7: 410).
«در قرائت کلمة «یطهّرن» بعضی با تشدید و بعضی بدون تشدید خواندهاند که معنای آن در دو صورت فرق میکند. اگر بدون تشدید باشد (یَطْهُرْنَ)، به معنای پاکی و تمام شدن خون است نه غسل کردن، ولی اگر با تشدید خوانده شود (یَطَّهُرْنَ)، معنای آن غسل کردن میباشد که مذهب ما (شیعه) و عقیدة «مجاهد» و «طاووس» بر همین است» (طبرسی، 1360، ج 2: 307).
4ـ2ـ1) تفاوت نص با ظاهر
اختلاف میان «نص» با «ظاهر» در این است که «نص» فقط دارای یک معنا میباشد، حال آنکه «ظاهر» چنین نیست؛ به عبارت دیگر، فرق «نصّ» و «ظاهر» در این است که معنایی که از «نص» استفاده میشود، مقصود اصلی شارع است، ولی معنایی که از «ظاهر» به دست میآید، مقصود اصلی شارع نیست، بلکه آن را به صورت فرعی و جنبی در راستای زمینهسازی برای القای معنای اصلی قصد نموده است.
4ـ3) دلالت مؤوّل
«آن لفظ قرآنی است که در اثر وجود دلیلی از معنای راجح منصرف به معنایی دیگر است. پس مؤوّل را نمیتوان حمل بر ظاهر کرد، بلکه منصرف به معنایی است که از سیاق فهمیده میشود» (خرّمشاهی، 1377، ج 2: 2162)؛ «زیرا ظاهر آن که محال است، رجحان عقلی ندارد و معنای دیگری که سیاق آن را مشخّص میکند، دارای رجحان است، به طوری که گویی خود لفظ میخواهد همان معنا را گویا شود و بازگو کند» (صالح، 1379: 432). مثال قرآنی آن چنین است: ﴿وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ...﴾ (الإسراء/ 24). «همانگونه که ملاحظه میشود، منطوق این آیه حمل بر معنای مرجوح شده است؛ یعنی به تواضع و فروتنی و حُسن خلق و رفتار نیکو. به بیان دیگر، از معنای راجح که همان گستردن بال ذُل بر پدر و مادر است و ـ محال است آن را بر ظاهرش حمل کنیم ـ به معنای مرجوح منصرف گشته است و دلیل این امر آنکه محال است انسان دارای بال باشد» (سیوطی، 1380، ج 2: 108).
«کلمة «خفض جناح» (پر و بال گستردن) کنایه است از مبالغه در تواضع و خضوع زبانی و عملی است و این معنا از همان صحنهای گرفته شده که جوجه بال و پر خود را باز میکند تا مهر و محبّت مادر را تحریک نماید و او را به فراهم ساختن غذا وادار سازد و از همینروی، کلمة جناح را مقیّد به ذلّت کرد» (طباطبائی، 1374، ج 13: 110). در تفسیر نور آمده است: «فرزند در هر موقعیّتی که هست، باید متواضع باشد و کمالات خود را به رُخ والدین نکشد؛ ﴿وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ﴾. تواضع در برابر والدین باید از روی مهر و محبّت باشد، نه ظاهری و ساختگییا برای گرفتن اموال آنان. ﴿وَاخْفِضْ لَهُمَا... مِنَ الرَّحْمَةِ﴾. فرزند باید نسبت به پدر مادر هم متواضع باشد، هم برایشان از خداوند رحمت بخواهد» (قرائتی، 1383، ج 7: 43).
4ـ4) دلالت مجمل
گاهی لفظ به طور مساوی و مشترک بر دو معنای حقیقی یا یک معنای حقیقی و یک معنای مجازی دلالت میکند و حمل لفظ بر هر دو معنا نیز صحیح میباشد. این نوع لفظ را مجمل خوانند و ما مجاز هستیم آیه را به هر دو معنای آن حمل کنیم، خواه معتقد به جواز استعمال لفظ در هر دو معنای آن باشیم، خواه نباشیم؛ زیرا در صورتی که معتقد به جواز استعمال لفظ در هر دو معنای آن نباشیم، فرض میگیریم که خداوند با آن لفظ مجمل دو بار به مخاطب خود خطاب و در مرتبة اوّل، یک معنا را و در مرتبة دوم، معنای دیگر را قصد کرده است. مثال قرآنی آن چنین است: «...وَلاَ یُضَآرَّ کَاتِبٌ وَلاَ شَهِیدٌ...» (البقره/ 282)؛«در این آیه فعل «لاَیُضَارَّ» مشترک میان دو صیغة معلوم و مجهول و محتمِل هر دو معناست. در صورت نخست، معنای آیه این است که کاتب و شاهد به صاحب حق ضرر نرسانند و برخلاف حقّ کاتب کتابت نکند و شاهد شهادت ندهد و در صورت دوم، معنای آیه این است که صاحب حق (طرفین معامله) به کاتب و شاهد ضرر نزنند؛ یعنی به گونهای این دو را وادار به کتابت و شهادت نکنند که به آنها ضرر بخورد؛ مثلاً در اوج کار و فعّالیّت کاتب و شاهد از آنان درخواست نکنند که به کارشان رسیدگی کنند و در نتیجه، از کار خود باز مانند و یا اگر دعوت کردند، حقّالکتابه و حقّالشّهاده بپردازند» (سیوطی، 1380، ج2: 190).
نمودار زیر بیانکنندة توضیحات ارائه شده است:
لفظی که متضمّن معنایی است
|
معنای دیگری نمیپذیرد
|
معنای دیگری میپذیرد
|
(نص) |
محکم |
دلالتش بر معنای دوم راجح است
|
دلالتش بر معنای دوم راجح نیست
|
دلالتش بر معنای دوم مساوی نیست |
دلالتش بر معنای دوم مساوی است
|
مؤوّل |
(ظاهر) |
مجمل |
متشابه |
4ـ5) منطوق صریح (مدلول مطابقی، تضمّنی، التزامی)
4ـ5ـ1) دلالت مطابقی
«دلالت لفظ بر تمام مفاد موضوعٌله را دلالت مطابقی گویند. بسیاری از الفاظ قرآن کریم دارای دلالت مطابقی است؛ مثلاً مفهوم آیة شریفة ﴿...أَهْلَکْنَاهُمْ إِنَّهُمْ کَانُوا مُجْرِمِینَ﴾ (الدّخان/ 37)، به دلالت مطابقی آن است که ما همة ایشان را بدان دلیل که گنهکار بودند، نابود کردیم.
4ـ5ـ2) دلالت تضمّنی
دلالت لفظ بر یک قسمت از موضوعٌله را دلالت تضمّنی گویند؛ مثلاً در آیة شریفه ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ: اى کسانى که ایمان آوردهاید! چرا سخنى مىگویید که عمل نمىکنید؟!» (الصّف/2)؛ «از آن رو که لفظ «الَّذِینَ آمَنُواْ» بر جزء معنای خود یعنی کسانی که گفتارشان مطابق کردارشان نیست، دلالت دارد، به آن دلالت تضمّنی میگویند» (محمّدی، 1368: 66).
4ـ5ـ3) دلالت التزامی
«دلالت لفظ را بر معنایی که از موضوعٌله خارج بوده، امّا ارتباط و ملازمة بین موضوعٌله و آن معنی برقرار است، دلالت التزامی گویند؛ مثلاً در آیة شریفة ﴿...مَا کَانُواْ یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ...﴾ (هود/20) از آن رو که همة آدمیان ـ به استثنای کَران ـ استطاعت شنیدن را دارند، امّا بعضی از ایشان نمیتوانند ـ پس از شنیدن ـ آن را بپذیرند، میگویند: «سمع به لازمة معنای خود، یعنی قبول، دلالت دارد» (پهلوان، 1380: 95). بنابراین، معنایی که فوراً از کلام فهمیده میشود، اگر بر تمام و کُلّ لفظ دلالت کند، آن را «دلالت مطابقی» و اگر جزء کوچکی از کلام را شامل شود، «دلالت تضمّنی» میگویند (ر.ک؛ ولایی، 1377: 206ـ205).
4ـ6) منطوق غیرصریح(دلالت اقتضاء، دلالت تنبیه، دلالت اشاره)
1ـ4ـ6) دلالت اقتضاء
«هر گاه در یک جملة خبری، صدق و راستی گفتار یا در یک جملة انشایی، صحّت و درستی آن مقتضی و مستلزم تقدیر گرفتن کلمهای باشد، آن را دلالت اقتضاء گویند؛ مثلاً: «لا ضَرَرَ وَ لا ضَرارَ فِی الْإسْلامِ: ضرر و ضرر رساندن در اسلام نیست». چه صدق این کلام متوقّف است بر اینکه «احکام و آثار شرعیّه» در تقدیر گرفته شود تا در حقیقت اینها نفی شده باشند؛ زیرا قطعاً ضرر و ضرار در میان مسلمانان وجود دارد. بنابراین، نفی ضرر به اعتبار نفی آثار شرعی و احکام آن است. مثال دیگر: ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ...﴾ (یوسف/82). میدانیم که از «قریة: دِه» نمیتوان سؤال و پرسش نمود و برای درستی کلام ناچار باید کلمة «أهل» را تقدیر گرفت. این چیزی است که خود کلام اقتضاء دارد که بدین ترتیب، از باب «حذف مضاف» میشود. باید توجّه داشت که دلالت اقتضاء در عین حالی که از دلالتهای التزامی است، مقصود متکلّم نیز میباشد و این معنا به خوبی از مثال زیر که از باب دلالت اقتضاء شمرده شده، روشن میشود: «إِشْتَرِ بِمالِی هذِهِ طَعامَاً لِنَفْسِکَ: با این مال من برای خودت غذایی بخر»؛ زیرا فقها (شهید ثانی، مسالک، احیای موات) میگویند در این مورد باید مقصود متکلّم این باشد که یا این مال را به تو میبخشم یا قرض میدهم و آن مال به نحوی به مخاطب منتقل میشود تا او بتواند برای خودش با آن چیزی بخرد» (مظفّر، 1371: 109ـ107).
2ـ4ـ6) دلالت تنبیه
«عبارت از این است که کلام دارای دارای قیدی است و به نظر میرسد آن قید، علّت حُکم است وگرنه نباید ذکر شود؛ به عبارت دیگر، هرگاه حُکمی بر وصف و علّتی مترتّب باشد، به گونهای که علّت آن حُکم همان وصف تشخیص داده شود، به آن دلالت تنبیه و ایماء گویند» (ولایی، 1377: 206)؛ مانند این حدیث نبوی: «لا یَقْضَی الْقاضِیَ بَیْنَ إِثْنَینِ وَ هُوَ غَضْبَانٌ: قاضی نباید در حال عصبانیّت حُکم دهد» (محمّدی ریشهری، 1377، ج10: 4958). از این عبارت فهمیده میشود که علّت حُکم نکردن، خشم و عصبانیّت است. این دلالت همچون دلالت اقتضاء است. در این جهت که قصد (شدن دلالت) عرفاً در آن، شرط است، لکن با این فرق که صدق یا صحّت کلام بر آن متوقّف نیست و تنها با «سیاق کلام»2است که قطع به اراده شدن آن «لازم» حاصل میشود یا اراده نشدن آن بعید به شمار میرود (برازش، بیتا، ج 2: 844).
3ـ4ـ6) دلالت اشاره
«هر گاه متکلّم برای بیان مقصود خود کلامی را ادا نماید که آن کلام عقلاً افادة معنای دیگری نیز داشته باشد، این نوع افاده و دلالت را، دلالت اشارهای نامند: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِیَ أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ...: ماهِ رمضان ماهى است که قرآن در آن فروفرستاده شده است...﴾ (البقره/185). نیز آیة دیگر میفرماید: ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ: ما آن [= قرآن] را در شب قدر نازل کردیم﴾ (القدر/1). لازمة جمع دو آیه این است که شب قدر [قطعاً] در ماه رمضان میباشد» (محمّدی، 1368: 67).
4ـ4ـ6) تفاوت دلالت اقتضاء و تنبیه و اشاره
مدلول سیاقی در دلیل اشاره مقصود متکلّم نیست و در دلیل تنبیه و اقتضاء مقصود میباشد. حجّیّت دلیل اقتضاء و تنبیه از جهت ظهور، لفظی است و در دلیل اشاره از باب محاسبة عقلی و داوری خِرَد است؛ زیرا دلالت لفظیّة فرع بر ارادة متکلّم است؛ به عبارت دیگر، دلالت تابع اراده است. توجّه به انواع دلالت فوق، معانی و مفاهیم گستردة قرآن کریم را به دنبال دارد و ما را به مفاهیم و معانی ارزشمند این کتاب آسمانی آشنا میسازد.
5) اسلوب مفهوم
مفهوم بر دو قِسم است: مفهوم موافق و مفهوم مخالف؛ «مفهوم موافق قضیّهای است که حُکم آن نفیاً و اثباتاً موافق حُکم منطوق باشد. مفهوم مخالف قضیّهای است که حُکم آن نفیاً و اثباتاً مخالف حُکم منطوق باشد» (قمی، 1378، ج 1: 171). مفهوم موافق را فحوای خطاب یا لحن خطاب و مفهوم مخالف را دلیل خطاب هم میگویند.
1ـ5) اقسام مفهوم موافق
این مفهوم خود بر دو قِسم است: «گاهی علّت حُکم در مفهوم قویتر و شدیدتر از علّت حُکم در منطوق است، آن را اصطلاحاً قیاس اولویّت (فحوای خطاب) نامند، لیکن گاهی چنین نیست و قضیّه یک قیاس سادة اصولی یا تمثیل منطقی است، «لحن خطاب» مینامند.
1ـ1ـ5) فحوای خطاب
مفهوم موافقی است که بهتر است در آن به مفهوم حُکم شود نه به منطوق؛ زیرا گاهی علّت حُکم در مفهوم قویتر و شدیدتر از علّت حُکم در منطوق است؛ یعنی اگر مفهوم موافق دلالت بر مطلبی داشته باشد که به طریق اولی از سخن مفهوم میشود، باید در نظر گرفته شود که اصطلاحاً آن را در علم اصول، «قیاس أولویّت» مینامند. به عنوان مثال، اگر بگویند: «به گلها دست نزنید» حُکم مفهوم آن است که چیدن و پایمال کردن گلها حرام است. بنابراین، اگر معنایی که از آیه فهمیده میشود، بر منطوق آن برتری و اولویّت داشته باشد، آن را «فحوای خطاب» میگویند» (محمّدی، 1368: 75)؛ مانند این فرمان حق تعالی: ﴿...فَلاَ تَقُل لَّهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا...﴾ (الإسراء/23)، «منطوق این آیه همان ﴿...فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا...﴾ و حُکم منطوق، همان تحریم تأفّف و از خود راندن پدر و مادر و چیزهایی مانند آن که اهانت و آزارش از اُف گفتن ـ که به حُکم این آیه، حرام است ـ شدیدتراست. امّا مفهوم این آیه، حرمت و نهی از ضرب و شتم پدر و مادر است که از آن سخنی به میان نیامده است» (سیوطی، بیتا، ج1: 170).
2ـ1ـ5) لحن خطاب
«مفهوم موافقی است که حُکم مفهوم دلالت بر معنای دیگری بکند که با حُکم منطوق برابر و مساوی باشد» (الحسن، 1408ق.:224)؛ مانند این فرمودة حق تعالی: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا﴾ (النّساء/10). در این آیه، خداوند خورندة مال یتیم را از آتش جهنّم بیم داده و فرموده است: «کسانی که از اموال یتیمان سود میبرند و به ناحق و از روی ظلم در ثروت ایشان تصرّف میکنند...»؛ «منظور از أکل مال یتیم تنها خوردن و بلعیدن آن نیست. علّت اینکه از میان منافع مال، تنها خوردن را ذکر فرموده، این است که این فایده غالبتر و مهمتر است و فواید دیگر تابع آنند. علّت اینکه خوردن مال یتیم را مقیّد ساخته به اینکه ظالمانه باشد، این است که گاهی خوردن آن از روی استحقاق و به عنوان اُجرت یا قرض میباشد، چنانکه گذشت و بنا بر این، ظلم نیست و عیبی ندارد» (طبرسی،1360، ج 5: 41ـ38). «صاحب تفسیر المیزان اینگونه بیان کرده است که: از آیة مورد بحث به دست میآید که مال خورده شدةیتیم در این دنیا، در آخرت به صورت خوردن آتش مجسّم میشودو شاید منظور آن مفسّر هم که گفته: جملة ﴿إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا﴾ بر مبنای حقیقت است نه مجاز، همین باشد و اگر مراد او این باشد، دیگر اشکالی که بعضی از مفسّران به وی کردهاند، وارد نیست. او اشکال کرده که جملة «یَأْکُلُونَ» به قرینة اینکه جملة «سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» بر آن عطف شده، دلالت بر حال دارد؛ زیرا جملة دوم به خاطر حرف «سین» برای «آینده» است، اگر اوّلی هم به معنای حقیقتأکل و برای زمان آینده بود، باید حرف «سین» بر سر آن نیز در میآمد، بلکه باید میفرمود: ﴿سَیَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا﴾ و چون چنین نفرموده، پس حق این است که بگوییم مراد از جملة «یَأْکُلُونَ» معنای مجازی است و میخواهد بفرماید کسانی که اموال ایتام را میخورند، همانند کسانی هستند که آتش در شکم خود کنند، این بود خلاصة اشکال آن مفسّر و این خود غفلت از معنای تجسّم اعمال است، اگر معنای آن را فهمیده بود، این اشکال را نمیکرد. امّا اینکه فرمود: «وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» اشاره است به عذاب اُخروی و کلمة «سعیر» یکی از اسماء آتش آخرت است و وقتی گفته میشود: «صلی النّار، یصلی النّار، صلی و صلیا» معنایش این است که فلان با آتش سوخت و عذاب آن را چشید» (طباطبائی، 1374، ج4: 322).
1ـ3ـ5) حجّیّت مفهوم موافق
با توجّه به تبیین مفهوم موافق اکنون میخواهیم بررسی کنیم که آیا مفهوم موافق در بین دانشمندان حجّت است یا آن را رد کردهاند. از این رو، دو نوع مفهوم موافق را از دید دانشمندان مورد ارزیابی قرار میدهیم.
«نوع اوّل مفهوم موافق که مشهور است به قیاس اولویّت به عقیدة تمام اصولیون حجّت است، تنها از «فرقة ظاهری» نقل خلاف شده است، ولی در نحوة حجّیّت آن بحث است: گروهی آن را دلالت لفظی و گروه دیگر آن را دلالت عقلی و قیاس میدانند. نوع دوم مفهوم موافق قیاس اصولی، فقهی و تمثیل منطقی است و از نوع قیاس مستنبطالعلّةمیباشد که در حجّیّت آن بین اصولیون و به خصوص بین شیعه و سنّی اختلاف است» (محمّدی، 1368: 73).
2ـ5) اقسام مفهوم مخالف
برای مفهوم مخالف، اصولیون شیعه شش نوع بیان نمودهاند که عبارتند از: مفهوم شرط، غایت، حصر، وصف، عدد، لقب، زمان، مکان. «از میان مفاهیم یاد شده، مفهوم شرط، غایت و حصر به نظر دانشمندان اصول فقه، حجّت است و مفاهیم دیگر (مفهوم وصف، مفهوم لقب، مفهوم عدد، مفهوم زمان، مفهوم مکان) حجّت نیست» (صادقی، 1386: 70).
2ـ1ـ5) تعریف مفهوم شرط
«اگر حُکم با یکی از ادات شرط مانند «إن» و«إذا» وابسته به حصول چیزی شود، آن را «مفهوم شرط» میگویند. بدین معنا که مشروط جز با حصول شرط حاصل نمیشود و اگر شرط از بین برود، مشروط نیز از میان میرود؛ به عبارت دیگر، حُکم شرعی، یعنی «جزا» وجوداً و عدماً دائر مدار این شرط باشد تا مادامی که این شرط وجود دارد، حُکم هم برای موضوع، ثابت باشد و همین که شرط منتفی شد، حُکم هم منتفی شود» (محمّدی، 1368: 78)؛ مثلاً: «اگر درس بخوانی، قبول خواهی شد». در این مثال، شرط قبولی، درس خواندن است که با عدم درس خواندن، شرط (قبولی) هم از میان میرود و منتفی میشود. مثال قرآنی آن چنین است: ﴿...إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا...﴾ (النّور/54). منطوق این جملة شرطیّه این است که هرگاه انسانها از رسول اکرم (ص) اطاعت کنند، هدایت مییابند و مفهوم این جملة شرطیّه آن است که انسانها در صورت اطاعت نکردن از رسول اکرم (ص) گمراه میشوند» (اردبیلی، بیتا: 482). نیز میفرماید: ﴿...وَإِن کُنَّ أُولَاتِ حَمْلٍ فَأَنفِقُوا عَلَیْهِنَّ...﴾ (الطّلاق/6). منطوق این آیه، مقتضی وجوب انفاق بر زنان باردار مطلّقه است که مفسّر بزرگ، طبرسی، میفرماید: «به علّت اینکه عدّة آنها فقط به وضع حمل و زاییدن ایشان منقضی میشود، خداوند سبحان امر به انفاق و خرجی دادن بر زن مطّلقة آبستن نموده، خواه «رجعیه»3باشد و خواه «بائنه»4و قطع شده» (طبرسی،1360، ج 25: 110). قَرَشی نیز سخنی شبیه مرحوم «طبرسی» دارد» (ر.ک؛ قَرَشی، 1371، ج 11: 215). «مفهوم مخالف این آیه، مقتضی عدم وجود نفقه بر زنان غیر حامله است؛ زیرا شرط گذاشتن آبستنی میرساند که بر زنان مطلّقة غیر آبستن انفاق واجب نیست» (خرّمشاهی، 1377، ج2: 2163).
2ـ2ـ5) تعریف مفهوم غایت
«غایت: یعنی نهایت و انتهای چیزی و «مفهوم غایت» به این معنا است که اگر حُکمی را وابسته به حصول غایی سازیم، در این صورت، مابعد آن مخالف ماقبل است؛ یعنی جملات غائیّه به وسیلة منطوق خود دلالت میکنند بر ثبوت «مُغیّا»5تا زمان حصول غایت»(فیض، 1361: 246). قرآن کریممیفرماید: ﴿قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ (التّوبه/29). «منطوق آیه این است که جنگ با اهل کتاب تا هنگامی که با خواری به دست خود جزیه دهند، واجب است. با توجّه به آنکه غایت، «حَتَّى یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ...» پس از ذکر لزوم قتال با اهل کتاب بیان شده، استفاده میشود که قید حُکم است و بر اساس هر دو مبنا، دلالت میکند که وقتی اهل کتاب با خواری به دست خود جزیه دهند، کارزار با آنان واجب نیست» (صادقی، 1386: 70).
1ـ2ـ2ـ5) ادات غایت
«ادات غایت عبارت است از دو حرف «إلی» و «حتّی» در عربی و «تا» در فارسی؛ مثلاً اینکه در فارسی گفته میشود: «من از قم تا مشهد مسافرت کردم» (صادقی، 1386: 72) یا خداوند متعال میفرماید: ﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّىَ تَنکِحَ زَوْجًا غَیْرَهُ...﴾ (البقره/230). منطوق آیه دلالت دارد بر اینکه زن بعد از سومین طلاق نمیتواند به شوهر سابق خود برگردد و مفهوم مخالف آن دلالت بر این دارد که بعد از ازدواج با دیگری، میتواند بعد از طلاق، به همسر اوّل خود بازگردد» (طبرسی،1360، ج 3: 18). مثال دیگر: ﴿...ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّیَامَ إِلَى الَّلیْلِ...: ...سپس روزه را تا شب تکمیل کنید...﴾ (البقره/187). منطوق آیة یاد شده، وجوب اتمام روزه از صبح صادق تا درآمدن شب است که در این صورت، تقدیر آن چنین است: ﴿ثُمَّ أَتِمُّواْ الصِّیَامَمِنَ الْفَجْرِ إِلیَ الَّیْلِ﴾ و مفهوم مخالف آن، عدم وجوب روزه گرفتن در شب میباشد که علاوه بر آن، میتوان این نکته را نیز دریافت که اعمالی که در روز بر روزهدار حرام است؛ در شب بر او حلال میشود» (خرّمشاهی، 1377، ج2 : 2163).
3ـ2ـ5) تعریف مفهوم حصر
حصر، در لغت به معنی «در مضیقه و تنگنا قرار دادن» (راغب اصفهانی، 1374، ج 1: 497)، «محدود کردن، احاطه کردن و بسنده کردن است» (دهخدا، 1372، ج8: ذیل حصر) و «حصر در اصطلاح دانش اصول فقه، همان قصر در اصطلاح علم بلاغت است»6(مظفّر،1371، ج 1: 127).
1ـ3ـ2ـ5) ادات حصر
«بیشتر دانشمندان اصول عقیده دارند که واژگان ذیل بر مفهوم حصر دلالت میکنند: الف) «بل» اضرابیّه. ب) «الاّ استثنائیّه». ج) «انّما». د) «مقدّم شدن ضمیر فصل». هـ) «مقدّم داشتن معمول». و) «نفی و استثناء».
الف) بَلِ اضرابیّه
﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ﴾ (الأنبیاء/26). منطوقِ «بل...» این است که فرشتگان، بندگانی ارجمندند و مفهوم آن این است که فرشتگان جز بندگان ارجمند نیستند.
ب) إلاّ استثنائیّه
﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا کَبِیرًا لَّهُمْ...﴾ (الأنبیاء/58). منطوق آیه این است که حضرت ابراهیم (ع) جز بزرگترشان را ریزریز کرد و مفهوم آن این است که «حضرت ابراهیم (ع) بُت بزرگ را قطعهقطعه نکرد» (صادقی، 1386: 72).
ج) إنَّما
این ادات هم مانند کلمة «إلاّ» ادات حصر است و در لغت فارسی مرادف به صورت یک کلمه ندارد، لذا بدون شک دلالت بر مفهوم دارد، «منتهی در صورتی دلالت بر حصر و مفهوم دارد که در «قصر» صفت بر موصوف استعمال شود؛ مانند قول تعالی: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ...﴾ (الکهف/110) که به واسطة ادات إنّما که بر سر جمله آمده، افادة حصر میکند و مفهوم مخالف آن اینکه من غیر بشر نیستم» (اصغری، 1368: 181).
د) مقدّم شدن ضمیر فصل
اگر «ضمیر فصل» مقدّم بر خبر شود، از آن افادة حصر میشود؛ مانند آیة ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ﴾ (الشّوری/9)؛ «تقدیم «هو» در این آیه برای حصر ولایت در خداست» (قرشی، 1371، ج 9: 462)، «ولی کسی است که در ولایت یگانه است و اعتقاد بر این باشد که تنها او سزاوار ولایت است نه دیگری» (طبرسی، 1377، ج 5: 482)، لذا غیر از خداوند، ولی نیست و تنها کسی که سزاوار ولایت داشتن است، ذات باریتعالی است نه کس دیگری» (سیوطی، بیتا، ج 1: 171).
هـ) مقدّم داشتن معمول
«تقریباً اهل بیان متّفق هستند بر اینکه مقدّم داشتن معمول، حصر را میرساند، خواه مفعول باشد یا ظرف و یا جارّ و مجرور؛0 مانند آیة شریفة ﴿إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾ (الفاتحه/5). از مفهوم مخالف این آیه است که درمییابیم عبادت و استعانت منحصراً برای خداست و نباید جز او کسی را پرستید و جز او از کسی استعانت و یاری جست» (القطان، بیتا: 261). «تقدیم مفعول علاوه بر اینکه معنی تخصیص دارد، میفهماند که ما به آن اسمی که مقدّم شده، اهمیّت بیشتر میدهیم» (شیرازی، 1371، ج 2: 28 و زرکشی، بیتا، ج 3: 235). در آیة ﴿لَإِلَى الله تُحْشَرُونَ﴾ (آلعمران/ 158) که جار و مجرور (معمول) مقدّم شده و افادة حصر میکند که فقط به سوی پروردگار محشور میشوید نه کس دیگری.
و) نفی و استثناء
﴿...وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ﴾ (العنکبوت/18) که نفی و استثناء در این آیة شریفه افادة حصر میکند و معنای منطوقی آیة چنین است: «فقط ابلاغ پیام بر عهدة پیامبر است و معنای مفهومی آن این است که غیر ابلاغ پیام چیزی بر عهدة پیامبر نیست» (سیوطی، 1380، ج 2: 110).
4ـ2ـ5) تعریف مفهوم وصف
«مفهوم وصف» عبارت است از منتفی شدن حُکمی که برای موضوع به وصفی ثابت شده هنگام انتفاء آن وصف از آن موضوع؛ یعنی هرگاه موصوفی در کلام ذکر شود که برای آن صفتی بیان شده، سپس حُکمی برای آن ثابت گردد، اگر این صفت از موضوع (موصوف) منتفی شد، آن حُکم هم از بین میرود و باطل میشود (ر.ک؛ فیض، 1361: 245).
در لسان روایات از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است: «فِی الْغَنَمِ السَّائِمَةِزَکَاةٌ: در گوسفندانی که تمام سال در صحرا بچرند، زکات واجب است»؛ یعنی زکات داشتن در گوسفند، موصوف به سائمه بودن است، کما اینکه معنای منطوق آن چنین است که تا این موصوف (گوسفند) دارای این صفت است (چریدن در صحرا) باشد، دارای این حُکم (واجبالزّکات) نیز خواهد بود» (شیخ بهایی، 1381: 151).
1ـ2ـ4ـ5) انواع وصف
«منظور از «وصف» تنها جملات صفت و موصوف نیست، بلکه هر جملهای که قیدی را برای موضوعی بیان کند و از آن افادة وصفیّت کند، «وصف» نامیده میشود که شامل نعت، حال و ظرف خواهد بود» (صالح، 1379: 434). در این موضع، برای هر کدام آیهای از قرآن کریم به عنوان مثال ذکر میشود.
الف) نعت
﴿الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِینَ هُمْ یُرَاؤُونَ * وَیَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ﴾ (الماعون/ 7ـ5). در صورتی که «الّذین» صفت برای موصوف «مصلّین» باشد، دارای این معنای منطوقی است: وای بر نمازگزارانی که این صفات را دارند، در امر نماز ساهی و ریاکارند و از پرداخت زکات ممانعت میکنند و مفهوم آن که با انتفای نعت حاصل میشود، چنین است: نمازگزارانی که در امر نماز ساهی و ریاکار نیستند و از پرداخت زکات ممانعت نمیکنند، تهدیدی بر ایشان نیست.
ب) حال
﴿...وَلاَ تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنتُمْ عَاکِفُونَ فِی الْمَسَاجِدِ...: ... و در حالىکه در مساجد به اعتکاف پرداختهاید، با زنان آمیزش نکنید...﴾ (البقره/187). این آیه دارای این معنای منطوقی است: در حالیکه معتکف در مساجد هستید، با ایشان مباشرت نکنید. امّا مفهوم آنکه با انتفای جملة حالیّه حاصل میشود، این است: مباشرت در حال غیر اعتکاف منهی نیست» (پهلوان، 1380: 102).
ج) ظرف مکان
﴿...فَاذْکُرُواْ اللّهَ عِندَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ...﴾ (البقره/ 198). آیه آن ظرف مکانی را که باید ذکر خداوند با ذکر خاصّی انجام پذیرد، تعیین کرده است، چنانکه اگر خداوند را جز در این مکان ذکر گویند، تحصیل چیزی را کردهاند که مطلوب نبوده است و امر تعبّدی چون و چرا برنمیدارد؛ زیرا اجرای آن به همان نحوی که شارع اراده کرده، دلالت بر طاعت خداوند دارد و افزودن آن مانند کاستن از آن، معصیت است و قرار دادن چیزی است در غیر محلّ آن. لذا آیه دلالت بر وجوب توقّف در مشعرالحرام دارد؛ زیرا ظاهر صیغة امر دلالت بر وجوب دارد و چون خدای متعال گفتن ذکر در مشعر را واجب دانسته، وقوف در آن را نیز واجب کرده است» (طبرسی، 1377، ج 1: 275). مفهوم مخالف آن اینکه واجب نیست خداوند را در غیر مشعرالحرام یاد کنید، چون از منطوق آن دریافت میشود که ذکر خداوند فقط در مشعرالحرام واجب است و در غیر آن مستحبّ است.
د) ظرف زمان
﴿الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَّعْلُومَاتٌ...﴾ (البقره/197). این آیه ظرف زمانی احرام بستن حجّاج را تعیین میکند که وقت حج ماههای معیّنی است و تغییرپذیر نیست و مقدّم و مؤخّر نمیشود؛ مانند اینکه گفته شود: «البرد شهران»؛ یعنی: «وقت سرما دو ماه است» و کسانی که آن را تأخیر میانداختند، مورد سرزنش قرار گرفته و آیة کریمه در حقّ آنان میفرماید: ﴿إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ...﴾ (التّوبه/37) «نسیء (یعنی ماهی را تغییر و تبدیل کردن به ماهی دیگر و حُکم ماه حرامی را در هر سه سال، سالی ده روز به ماهی متأخّر انداختن که بدعت زمان جاهلیّت بود) افزایش در کفر است (ر.ک؛ طبرسی، 1360، ج 2: 205 و همان، 1377، ج 1: 255).
5ـ2ـ5) مفهوم عدد
«اصولیون معتقدند که عدد مفهوم ندارد، مگر جایی که قرینهای وجود داشته باشد؛ از جملة قراین آن است که بدانیم گوینده در صدد بیان حدّ و اندازة حُکم است» (کریمی، 1377: 52). آیة شریفة ﴿الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ...﴾ (النّور/2) دارای این معنای منطوقی است: حدِّ زن و مرد زناکار هر یک صد تازیانه است و مفهوم آن که با انتفای عدد حاصل میشود، این است: ایشان را بیشتر و کمتر از یکصد تازیانه نزنید؛ «مثال برای مفهوم نداشتن عدد، حدیث نبوی «أَنتَ بِالخِیارِ ثَلاثَ لَیالٍ» است که بیشتر فقها خیار شرط را به سه روز محدود نکردهاند، اگرچه برخی از فقهای اهل سنّت بر این عقیدهاند» (محمصانی، 1392ق.: 468).
6ـ2ـ5) مفهوم لقب
مقصود از لقب، هر گونه اسمی است که به تنهایی موضوع حُکم قرار گیرد؛ مثل «اَکرَمَ زَیداً» یا «اَکرَمَ عَالِماً». مسلّماً در اینگونه موارد مفهوم وجود ندارد، چون اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند (ر.ک؛ کریمی، 1377: 52).
1ـ6ـ2ـ5) آیا لقب دلالت بر مفهوم دارد؟
لقب دالّ بر مفهوم نیست، چون نه علّت منحصره مطرح است، نه ادوات حصر و نه چیزی که دلالت نماید سنخ حُکم اختصاص به زید دارد و تنها در آن قضیّه، وجوب اکرام زید بیان شده، نه اینکه غیر از زید وجوب اکرام ندارد و «اَکرَمَ زیداً» دلالت بر انتفاء وجوب اکرام غیر زید دارد؛ یعنی غیر از زید کسی نفیاً یا اثباتاً مورد تعرّض و بیان واقع نشده است (ر.ک؛ حسینی قمی، 1385، ج 3: 349).
نتیجهگیری
منطوق در لغت از نطق گرفته شده است، به معنای صداهای جداجدایی که زبان آنها را آشکار میکند و در اصطلاح، معنایی است که خود لفظ ذاتاً بر آن دلالت میکند.مفهوم از ریشة «فهم» گرفته شده، به معنی «علم به چیزی داشتن» و در اصطلاح، معنایی است که در کلام بیان نشده، ولی با توجّه به ساختمان ترکیبی کلام میتوان آن را فهمید.در اسلوب منطوق، خداوند از طریق دلالت (نص، ظاهر، مجمل، مؤوّل)، منطوق صریح (دلالت تطابقی، تضمّنی، التزامی)، و منطوق غیرصریح (دلالت اقتضاء، تنبیه، اشاره) معنای مورد نظر خود را بیان میکند. در اسلوب مفهوم که شامل مفهوم موافق (فحوای خطاب، لحن خطاب) و مفهوم مخالف (شرط، غایت، حصر، وصف، عدد، لقب) است، تمام ابعاد سخن خداوند کامل میشود. از میان مفاهیم متعدّد برای مفهوم مخالف، مفهوم شرط، غایت و حصر، حجّت است و مفاهیم وصف و عدد و لقب به عقیدة اکثر دانشمندان علم اصول حجّت نیست. برخی آیات قرآن علاوه بر معانی ظاهری، معانی باطنی متعدّدی دارند و آنها نیز مراد الهی هستند که مفسّر در پرتو شناخت مفاهیم متعدّد و آگاهی از تفاوت آنها میتواند به مدلول آیات پی ببرد و تفسیری صحیح ارائه دهد. منطوق و مفهوم دو صفت هستند برای معنا؛ یعنی میگوییم معنای منطوقی و معنای مفهومی این جمله چنین است و منظور از مفهوم، مفهوم جمله است نه مفهوم مفرد و چنان نیست که هر جملهای منطوق داشته باشد، مفهوم هم داشته باشد، در حالیکه هر جملهای مفهوم داشته باشد، قطعاً منطوق هم دارد. در منطوق، حُکم به صراحت بیان میشود، ولی در مفهوم چنین نیست، بلکه باید آن را با اندکی تأمّل دریافت.
پینوشتها
1ـ روزهای یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ذیالحجّه را از آن روی ایّام تشریق گویند که گوشتهای قربانی را بر مشرقه (نخ یا تاوه یا سنگها) قرار میدهند تا با خشک کردن سرخ شوند یا در آفتاب سرخ شوند (مدیر شانهچی، 1378: 221).
2ـ مراد از سیاق، سیر کلّی یک جمله یا مجموعهای از جملههاست که از رهگذر آن به مفهوم خاصّی به هم میرسد (شاکر، 1376: 279).
3ـ طلاق رجعی آن است که بعد از طلاق، مرد میتواند به زن خود رجوع کند، بدون اینکه او را مجدّداً به عقد درآورد (فاضل لنکرانی، 1377: 536).
4ـ طلاق بائن آن است که بعد از طلاق، مرد حق ندارد به زن خود رجوع کند؛ یعنی بدون عقد او را به زنی قبول نماید (همان).
5ـ «مغیّا» به ضمّ میم و فتح غین و یاء مشدّد (بر وزن معمّا)، حُکم یا موضوعی را گویند که دارای غایت باشد؛ یعنی آنچه محدود به آینده شده است (محمّدی، 1368: 80).
6ـ به نظر برخی از دانشمندان، حصر در اصول فقه اعمّ از قصر در علم بلاغت است؛ زیرا حصر در اصول فقه، شامل استثناء میشود، در صورتی که استثناء در اصطلاح اهل بلاغت، قصر نامیده نمیشود.