Document Type : علمی- ترویجی
Authors
Abstract
Abstract
Investigation of the meaning of words in the Quran is one of the needs of the translation and interpretation of the Quran in view of Philologists and commentators.This necessity will be double about common words are spiritualIn other words;There is noexact and specified equivalent for them.In this article, we try to study Quranic words with common meaning that usually all of them are translated as “sin’’ in Persian language. Also, their translations and their differencestogether will be determined in view of the philologistsandcommentatorsofthe Holy Quran.This work will show its benefits in the translation and interpretation of the Quran.
Keywords
مقدّمه
یکی از روشهای تفسیر قرآن، تفسیر موضوعی است. این تفسیر به نوبة خود بر سه نوع است: 1ـ تفسیر موضوعی در یک سورة کامل؛ مانند تفسیر تقوا در سورة بقره. 2ـ بررسی نظریّات مختلف قرآنی در عرصههای مختلف در کُلّ قرآن؛ مانند آزادی. 3ـ تفسیر موضوعی مصطلحات قرآنی. این تحقیق بنا بر نوع سوم (تفسیر موضوعی) سامان یافته است و واژههای مربوط به مفهوم «گناه» در قرآن کریم مورد بررسی قرار گرفته است. در این پژوهش، 28 واژه که دارای بار معنایی «گناه» بوده (مشترک معنوی) بررسی شده است و در هر عنوان هم لغاتی که با یکدیگر همخانواده بوده، در زیرمجموعة یک واژه قرار گرفته است. اشتراک معنوی اصطلاحی است که گاه از آن در معناشناسی واژگان قرآن به صورت وصف برخی واژهها یاد میشود و به لفظی که دارای اشتراک معنوی باشد، مشترک معنوی گفته میشود. مشترک معنوی واژهای است که برای مفهوم عامّ مشترک میان افراد و مصادیق وضع شده باشد (ر.ک؛ سجّادی، 1357، ج 1: 200).
1ـ إثم
یگانه معنای این واژه، «کُندی و به تأخیر افتادن» است. گفته میشود: «نَاقَةٌ آثِمَة: شتر تأخیرکننده» و إثم (به معنای گناه) مشتقّ از آن است، چراکه صاحب إثم از رسیدن به خیر بازمانده است (ر.ک؛ ابنفارس، 1422ق.: 45). بنابراین، Pآثمٌ قلبُهO (البقره/ 283)، یعنی از رفتن به سوی حق، کُند شده و از آن محجوب است. همچنین، معنای Pأَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِO (همان/ 206) آن است که در مرحلة تقوی، کُندی و به تأخیر افتادن به خاطر حفظ عزّت و منزلت خیالی و موهوم آشکار میشود (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 1: 21ـ20).
نظرهای متفاوتی در باب مفهوم «إثم» ذکر شده که عبارتند از:
1ـ إثم به آن حالتی گفته میشود که در روح و عقل انسان به وجود میآید و او را از رسیدن به نیکیها و کمالات بازمیدارد و به عبارت دیگر، به معنی هر گونه کاری است که زیانبخش باشد و موجب انحطاط انسان شود و او را از رسیدن به ثواب و پاداش نیک باز دارد. بنابراین، هر نوع گناهی در مفهوم وسیع «إثم» داخل است (ر.ک؛ شریعتمداری، 1372، ج 1: 31). 2ـ کار زشت که مرتکب آن مورد ملامت است؛ کاری که مردم از آن نفرت دارند (ر.ک؛ کلانتری، 1363: 12). 3ـ إثم گناهی است که مستوجب مکافات و تنبیه است (ر.ک؛ بیضاوی، 1418ق.، ج 5: 136). 4ـ در اصطلاح، «إثم» آثار سوئی است که بعد از گناه برای آدمی باقی میماند (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 15: 131) و نیز عملی است که وبال آن موجب محرومیّت انسان از خوبیهای بسیار است؛ مانند شرب خمر، سرقت و کلّیّة کارهایی که نمیگذارد آدمی خوبیهای حیات را کسب کند (ر.ک؛ همان، ج 5: 125). 5ـ در روایتی از پیامبر(ص) نقل شده است: «إثم چیزی است که در قلب ناراحتی و اضطراب ایجاد کند» (همان: 195). 6ـ زیان و منقصت نفسانی است که از مخالفت امر پروردگار برای انسان حاصل میشود (ر.ک؛ شعرانی، 1398، ج 1: 7ـ6).
ایزوتسو معتقد است معنای واژة «إثم»، فوقالعاده گنگ و مبهم و فوقالعاده فرّار است و تنها در کاربرد عملی این واژه در قرآن میتوان به معنای آن دست یافت. ایشان معانی زیر را برای واژة «إثم» برمیشمارد: 1ـ واژة «إثم» اغلب به صورت مشخّص در بخشهای قضایی و حقوقی کتابالله به کار رفته است؛ مانند (البقره/ 182ـ180، 188و 283؛ المائده/ 106 و النّساء/20). 2ـ شکستن حرمت (البقره/ 173و 219). 3ـ واژة «إثم» دربارة وجوه مختلف کفر نیز به کار میرود؛ مانند (آلعمران/178) (ر.ک؛ همان، 1378: 506ـ502).
أثام (الفرقان/68) به معنی عذاب و عقوبت است، گویا به عذاب از آن جهت «أثام» اطلاق شده که مسبَّب از «إثم» است و از باب تسمیة مسبَّب به اسم سبب است. «آثم»یعنی گناهکار و به ضرر افتاده است (البقره/ 283). «أثیم»(الجاثیه/7) نیز صیغة مبالغه است؛ یعنی بسیار گناهکار؛ کسی که در گناه اصرار دارد (ر.ک؛ کلانتری، 1363: 12) و «تأثیم» (الواقعه/ 25) یعنی نسبت دادن گناه به دیگری است. کلمة «إثم» با دیگر مشتقّات آن، 48 بار در قرآن به کار رفته است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 1: 24).
2ـ بغی (باغی ـ بغاء)
ایزوتسو مینویسد: «معنای واژة بَغی در اساس از روی بینیازی بیش از حد، برخلاف شرع و قانون و نیز بیدادگرانه عمل کردن علیه دیگران است» (ایزوتسو، 1378: 293). بیضاوی در تفسیر خود، ذیل آیة 27 سورة شوری، واژة «بغی» را با کلمة «تکبّر» توضیح میدهد (بیضاوی، 1418ق.، ج 5: 81).
یگانه معنای این واژه عبارت است از طلب شدید و ارادة استوار (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 1: 309) و این معنا با وجود قرائن، بر مفاهیم مختلف منطبق میشود. اگر این واژه با حرف «عَلَی» بیاید، بر معانی زیر دلالت میکند: 1ـ تعدّی و تجاوز چه ارادی و چه عملی: P...فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى...: و اگر یکى از آن دو بر دیگرى تجاوز کند...O (الحجرات/9). 2ـ منع و تحریم: P...وَلَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ...: و کنیزان خود را براى دستیابى متاع ناپایدار زندگى دنیا مجبور به خود فروشى نکنید...O (النّور/33)؛ P...فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ...: ... امّا کسى که مضطر (به خوردن این محرّمات) شود، بىآنکه خواهان لذّت باشد و یا زیادهروى کند...» (الأنعام/145) (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 1: 310ـ309). پس «بغی» به معنای طلب توأم با تجاوز از حدّ است. این معنی با مطلق تجاوز قابل جمع است، چون تجاوز از طلب جدا نیست و هر جا که تجاوز هست، طلب نیز هست. بیضاوی در ذیل آیة 27 سورة شوری میگوید: «اَصلُ البَغیِ طَلَبُ تَجَاوُزِ الإِقتِصَادِ فِیمَا یُتَحَرَّی کَمِّیَّةً أًو کَیفِیَّةً: ریشة بغی همان تجاوز از اعتدال است در آنچه از نظر کمّیّت یا کیفیّت قصد میشود» (بیضاوی، 1418ق.، ج 5: 81). راغب میگوید: «البَغیُ طَلَبُ تَجَاوُزِ الإِقتِصَادِ فِیمَا یُتَحَرّی» (راغب اصفهانی، بیتا: 136). ابناثیر نیز در النّهایة آورده است: «اَصلُ البَغی مُجَاوِزَةُ الحَدِّ». کسانی که آن را به معنی مطلق طلب گرفتهاند، ناچارند آن را در تعدّی، ظلم و زنا از باب اشتراک لفظی بگیرند. در آیة P...وَلَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا...O (النّور/33)، به زنا از آن روی «بغاء» گفته شده که آن یک نوع تجاوز از حدّ است، چون حدّ زن آن است که زنا نکند (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 1: 209ـ 208). راغب در مفردات، «بغی» را به دو شعبه تقسیم میکند: شعبة ممدوح و شعبة مذموم که اوّلی تجاوز از حدِّ عدالت و رسیدن به احسان، ایثار و تجاوز از واجبات و رسیدن به مستحبات است و دومی، تجاوز از حقّ و تمایل به باطل است (ر.ک؛ همان، بیتا: 53). «باغی» در آیة 115 سورة نحل به «طلب لذّت و یا حلال شمردن حرام الهی» تفسیر شده است (شریعتمداری، 1372، ج 1: 223).
شعرانی «بغی» را به معنی «ستم و درگذشتن از حدود» آورده است (ر.ک؛ همان، 1398ق.، ج 1: 90). از آیات 78ـ76 سورة قصص روشن میشود که واژة «بغی» به ویژه بدین واقعیّت اشاره دارد که قارون از ثروت و دارایی خود مغرور، و به قدرت دنیایی خویش غرّه شده است و «فساد» به عنوان تجلّی ملموس و مادّی آن حالت درونی که به وسیلة «بَغی» توصیف شده، ذکر گردیده است. معنای واژة «فساد» نیز در بافت خود با در تقابل نهادن آن با «احسان» یعنی انجام عمل نیک و خیر تعریف شده است (ایزوتسو، 1378: 295).
3ـ ثقل
«ثقل» بر وزن «فعل» به معنی «سنگینی» است. اصل آن در اجسام است و در معانی نیز میآید (ر.ک؛ راغب اصفهانی، بیتا: 76) و در آیة 13 سورة عنکبوت (Pوَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَّعَ أَثْقَالِهِمْ...: نها بار سنگین (گناهان) خویش را بر دوش مىکشند، و (همچنین) بارهاى سنگین دیگرى را اضافه بر بارهاى سنگین خودO) به معنی «گناه» است (قرشی، 1367، ج 1: 309).
4ـ جرم
یگانه معنای این واژه عبارت است از «بریدن بر خلاف اقتضای حق»، و «گناه را جرم میگویند، چون بزرگترین سبب بریدن از خدای متعال است» (مصطفوی، 1360، ج 2: 77) و به جسد، جِرم میگویند، چراکه اندازه و بُرشی دارد (ر.ک؛ ابنفارس، 1422ق.: 194). جُرم در اصل به معنای قطع میوه از درخت است، ولی بعداً به استعاره برای انجام دادن کارهای ناپسند استعمال شده است. جرم (به ضمّ و فتح جیم) به معنی انجام دادن کارهای ناپسند، یعنی معصیت است. وقتی گفته میشود: «جرمه یجرمه» به معنای «حمله: بر او بار کرد» است و به معصیت هم که «جریمه» اطلاق میشود، از همین باب است، چون وبال معصیت بر دوش انسان بار میشود به عقوبت مالی و امثال آن هم جریمه میگویند، چون اینها را بر مجرم بار میکنند (تاجدینی، 1382: 185).
در معنای جرم، اشارة لطیفی به این حقیقت است که هر انسانی در ذات خود پیوندی با حق، پاکی و عدالت دارد و آلودگی به گناه در واقع، جدایی از فطرت الهی است (ر.ک؛ شریعتمداری، 1372، ج 1: 363). به عقیدة قرشی، گناه را بدان سبب جرم گویند که شخص را از سعادت و رحمت خدا قطع میکند و گناهکار را مُجرم میگوییم، چون در اثر گناه، خود را از رحمت، سعادت و راه صحیح انسانیّت قطع میکند (قرشی، 1367، ج 2: 28ـ27). ایزوتسو مینویسد: «واژة جرم مسلّماً مترادف «ذَنب» است. در قرآن بیشتر به صورت اسم فاعل یعنی مُجرِم (کسی که مرتکب جرم میشود،) به کار رفته است و مصداق نهایی آن تقریباً بیهیچ تغییری همیشه کُفر است. وی مصادیق جرم را با توجّه به آیات قرآن چنین میشمارد: 1ـ تکذیب (الأنعام/147). 2ـ استکبار (الجاثیه/31؛ الأعراف/38 و المطفّفین/ 32ـ29). 3ـ نفاق (التّوبه/66). 4ـ افترا به دروغ (یونس/17 و هود/35).
5ـ جُناح (لا جناح)
یگانه معنا در این واژه عبارت است از میل و رغبت به چیزی یا کاری یا طرفی. «جناح» در اصل، مصدر یا اسم مصدر است، به معنی انحراف و میل از عدل و استقامت یا آنچه از آن حاصل میشود (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 2: 117). «جنوح» نیز همان میل با عمل است، در حالی که میل، مطلق است و رغبت عبارت است از میل با علاقة درونی و محبّت (ر.ک؛ همان: 119). وجه تسمیة «جناح» به گناه این است که از راه حق میل میکند (ر.ک؛ ابنفارس، 1422ق.: 209). «جناح» در اصل به معنای «تمایل به یک سمت» است و از آنجا که گناه انسان را از حق منحرف میکند، به آن «جناح» گفته میشود. بنابراین، «جناح» روگردانی از حق و یا انحراف از حقّ است و تعبیر «لاجناح» در آیات (البقره/ 158) و (النّساء/ 101) برای نفی توهّم تحریم است (ر.ک؛ شریعتمداری، 1372، ج 1: 395) و معنای جایز بودن را افاده میکند (ر.ک؛ تاجدینی، 1382: 190).
ایزوتسو معتقد است «جناح» بر گناه و جرمی دلالت دارد که درخور تنبیه و مجازات است و مترادف با «إِثم» است و بیشتر در بخشهای تشریعی قرآن (احکام و دستورهای مربوط به ازدواج، طلاق و کوتاه کردن نماز در موارد اضطراری) مانند آیات 198، 203 و 235ـ 234 از سورة بقره، آیة 51 از سورة احزاب و آیة 107 از سورة نساء به کار رفته است (ایزوتسو، 1378: 513ـ512). واژة «جناح» 25 بار در قرآن مجید آمده است و در آیات قرآن تقریباً با محذور و مسئولیّت و گناه مترادف است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 2: 56). «جناح» مُعرّب گناه فارسی است. این واژه در دورة پیش از اسلام به زبان عربی به کار رفته است و مستقیماً از فارسی گفتاری آن دوره به زبان عربی داخل شده است؛ زیرا این واژه در زبان سریانی نیامده است (ر.ک؛ جفری، 1372: 170ـ169).
6ـ جنف (متجانف)
یگانه معنای آن همان میل است (ر.ک؛ ابنفارس، 1422ق.: 210). مصطفوی یگانه معنای «جنف» را میل از حق گرفته است و راغب اصفهانی آن را «میل در حُکم» دانسته است (راغب اصفهانی، 1360: 99).
فرق «جنف» و «إثم»
فرق «جنف» و «إثم» آن است که «جنف» میل به باطل از روی خطاست و «إثم» میل به باطل از روی عمد میباشد (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج2: 60) و در آیة Pفَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلاَ إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ: و کسى که از انحرافِ وصیّتکننده (و تمایل یکجانبة او به بعض ورثه)، یا از گناه او (که مبادا وصیّت به کار خلافى کند،) بترسد و میان آنها را اصلاح دهد، گناهى بر او نیست (و مشمول حکم تبدیل وصیّت نمىباشد). خداوند، آمرزنده و مهربان استO (البقره/ 182)، اشاره به انحرافهایی است که ناآگاهانه دامنگیر وصیّتکننده میشود (ر.ک؛ شریعتمداری، 1372، ج 1: 397) و در آیة P...غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ...: بیآنکه به گناه متمایل باشدO (المائده/3)، یعنی غیرمتمایل از حقّ و حُکم به منظور ارتکاب عصیان و عمل به گناه است (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 2: 129).
7ـ حرج
راغب اصفهانی مینویسد: «اصل آن، محلّ جمع شدن شیء است و از آن تنگی به نظر آمده، لذا به تنگی و گناه حرج گفتهاند» (همان، بیتا: 111). یگانه معنای «حَرَج» همان فشار معنوی است که تکلّف و تحمّل مشقّت حاصل میشود (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 2: 202). ابنفارس ریشة معنایی آن را جمع شدن شیء و تنگ شدن آن دانسته است (ر.ک؛ ابنفارس، 1422ق.: 240). برخی آن را گناه معنی کردهاند؛ مانند آیة 91 سورة توبه (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 2: 202). ایزوتسو مینویسد: «این اصطلاح تقریباً با «إثم» مترادف است و بیشتر در بخشهای تشریعی قرآن به کار رفته است، به نظر میرسد که این واژه بر گناه و جرمی دلالت دارد که درخور تنبیه و مجازات است (همان، 1378: 512).
8ـ حوب
یگانه معنای این واژه عبارت است از ضایع کردن حقوق از سوی کسی که بر او اعتماد شده است و از بدترین مصادیق گناه میباشد (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 2: 327). «حوب» به فتح اوّل و ضمّ آن، هر دو به معنی گناه آمده است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 2: 190). در آیة Pوَآتُواْ الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُواْ الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًاO (النّساء/2)، خوردن مال یتیم با عنوان گناه کبیره مطرح شده است.
9ـ خطا (خاطی، مُخطئ، خطیئة و خِطأ)
یگانه معنای این واژه عبارت است از آنچه که در مقابل صواب است و «خطا» یا در حُکم است؛ مانند (الأحزاب/5) یا در عمل؛ مانند (البقره/286) یا در تعیین مصداق و موضوع (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 3: 80ـ79). ابنفارس میگوید: «یَدُلُّ عَلَی تَعدِّی الشَّیءِ وَ الذِّهَابِ عَنهُ» و خطا از این باب است، چراکه آن تجاوز از حدّ صواب است. گفته میشود: «أخطَأَ»، زمانی که از صواب تعدّی کند و «خَطَیءَ یَخطَاُ» زمانی که گناه کند» (ابنفارس، 1422ق.: 304). «خطا» معمولاً به کارهایی گفته میشود که از روی غفلت و عدم توجّه از انسان سر میزند. امّا «خِطأ» که در آیة 31 سورة اسراء آمده (وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُم إنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْءًا کَبِیرًا: و فرزندانتان را از ترس فقر نکُشید! ما آنها و شما را روزى مىدهیم. مسلّماً کشتن آنها گناه بزرگى است)، گناه از روی عمد است (ر.ک؛ شریعتمداری، 1372، ج 1: 693 و شعرانی، 1398، ج 1: 223).
کلمة «خاطئین» جمع «خاطی»، اسم فاعل از (خَطَی یَخطَأُ) است. همچنانکه «مُخطیء» اسم فاعل از باب اِفعال، یعنی از «أَخَطَأَ یُخطِیء» است. فرق بین خاطی و مُخطی به گونهای که راغب گفته، این است که خاطی بر کسی اطلاق میشود که بخواهد کاری را بکند که از عهدة انجام آن برنمیآید و آن را به صورت ناقص انجام میدهد. همچنانکه در قرآن آمده است: P...إنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْءًا کَبِیرًا: ... مسلّماً کشتن آنها گناه بزرگى استO (الإسراء/31) و فرمود: P...وَإِن کُنَّا لَخَاطِئِینَ: و ما خطاکار بودیمO (یوسف/91). برعکس «مُخطی» دربارة کسی استعمال میشود که بخواهد کاری انجام دهد که از عهدة آن کار برمیآید، ولی صحیح از آب درنیاید و اسم مصدر آن «خطاء» به دو فتحه است، چنانکه در قرآن آمده است: P...وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَئًا...: و هر کس مؤمنی را به اشتباه کُشتO (النّساء/92) (همان، بیتا: 151). معنای جامع بین این دو لفظ، عدول از جهت است (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 16: 14). بعضی از مفسّران هم گفتهاند: «خاطی به کسی گفته میشود که عمداً به سراغ خطا میرود، ولی مُخطی هم به عمد گفته میشود و هم به سهو» (شریعتمداری، 1372، ج 1: 694). در قرآن کریم، «خاطی» به گناهکار اطلاق میشود (القصص/8) و مُخطی به خطاکنندة معذور (الأحزاب/5). «خاطئة» مؤنّث «خاطی» است (العلق/16) (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 2: 260). ایزوتسو «خاطی» را جایگزین کافر میداند (ایزوتسو، 1378: 508).
تفاوت «خطیئة» و «إثم» (النّساء/112)
«خطیئة» معنای وسیعی دارد که هم گناه عمدی و هم غیرعمدی را شامل میشود، ولی «إثم» معمولاً به گناه عمدی و اختیاری گفته میشود (ر.ک؛ شریعتمداری، 1372، ج 1: 32) و به عبارت دیگر، «خطیئة» گاهی غیرعمدی است، ولی إثم همیشه عمدی است و در اثر کثرت استعمال به همة گناهان، «خطایا» گفتهاند (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 3: 78). از مقابلة «إثم» با منافع و «إثمهما» با «نفعهما» (البقره/219) به دست میآید که معنی اصلی آن «ضرر» است؛ زیرا همیشه ضرر مقابل نفع است. در تفسیر المنار ذیل آیة (البقره/219) آمده است: «إثم هر آن چیزی است که در آن ضرر و زیان باشد، در این صورت، به گناه، قمار، خمر و مطلق کار حرام از آن روی «إثم» گفته شده که ضرر هستند و از خیر بازمیدارند» (رشیدرضا، بیتا، ج2: 259). البتّه ایزوتسو بر آن است که «خطیئة» تقریباً همان معنای «إثم» را دارد و این از مثال زیر به خوبی روشن میشود: Pوَمَن یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْمًا...: و کسى که خطا یا گناهى مرتکب شودO (النّساء/112) (ایزوتسو، 1378: 507).
کلمة «خطیئة» به معنای عملی است که خطا در آن انباشته شده، استقرار یافته است و «خطا» آن فعلی است که بدون قصد از انسان سر زده باشد؛ مانند قتل خطا. همة اینها به حسب اصل لغت است، امّا بر حسب استعمال باید دانست که معنای کلمة «خطا» را توسعه دادهاند و به عنوان مجاز هر عملی که نمیبایست انجام شود، از مصادیق خطا شمردهاند و هر عمل و یا اثر عملی را که از آدمی بدون قصد سر زده باشد، «خطیئة» خواندهاند (که در این صورت، معصیت شمرده نمیشود) یا شایسته نبود که انسان قصد انجام آن را بکند (که در این صورت، معصیت و یا وبال معصیت به شمار میآید) و مراد از«کسب خطیئة» که در آیة 112 سورة نساء آمده، همان معصیت است؛ یعنی انجام دادن عملی که میداند نباید انجام داد و آن عملی است که با قصد و عمد انجام شود، هرچند سزاوار نبوده که مورد قصد واقع شود (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 5: 122ـ121). معنای اصلی ریشة سامی واژة خطا، ظاهراً اشتباه کردن و از دست دادن بوده است و در حبشی به معنای پیدا نکردن و نیافتن است، از معنای خطا کردن در نشانهگیری است که مفهوم گناه کردن پیدا شده است (ر.ک؛ جفری، 1372: 196).
10ـ خیانت (اختنان)
یگانه معنای این واژه عبارت است از عمل (قول، فعل یا نیّت) برخلاف تعهّد، و آن عمل چیزی است که از فرد انتظار میرود و وظیفة اوست، خواه آن وظیفه امر تکوینی باشد، خواه تشریعی (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 3: 152). مراد از خیانت، هر گونه تعدّی و تجاوز به حقّ دیگری است از سوی هرکس، نه فقط خیانت در امانت. راغب اصفهانی میگوید: «کلمة خیانت و کلمة نفاق هر دو به یک معناست، با این تفاوت که «خیانت» را در باب نفاقی به کار میبرند که در عهد و امانت بورزند. این معنا و کاربرد اصلی این دو کلمه است، ولی بعدها مورد استعمال دیگری پیدا کرده است. پس خیانت به معنای مخالفت با حق، بهوسیلة نقض سرّی عهد است و مقابل خیانت، امانت است» (راغب اصفهانی، بیتا: 162 و طباطبائی، 1374، ج 19: 693). در تفسیر مجمعالبیان هم آمده است: «خیانت، شکستن عهد در چیزی است که آدمی را در آن امین دانسته باشند، لیکن این معنا تنها معنای خیانت در امانت است، امّا خیانت به معنای عام، عبارت از نقض هر حقّی است که قرار داده باشند، چه عهد و چه امانت» (طبرسی، 1406ق.، ج 4: 454).
فرق خیانت و اختنان
«خیانت» مخالفت با حقّ و منع حقّ است با نقض عهد در نهان. در أقربالموارد آمده است: «اختنان همان خیانت است، جز اینکه اختنان از خیانت ابلغ و رساتر است» (قرشی، 1367، ج 2: 315). راغب اصفهانی میگوید: «اختنان تحرّک میل انسان به خیانت است، نه خود خیانت، ولی عبارت «فَتابَ عَلَیکُم و عَفَا عَنکُم: پس توبة شما را پذیرفت و از شما درگذشت»، در آیة Pأُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِکُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّکُمْ کُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَعَفَا عَنکُمْ...O (البقره/187) نشان میدهد که آنها خیانت میکردهاند، نه اینکه میل به خیانت داشتهاند و بهتر است بگوییم که افتعال در اینجا برای مبالغه است. در این صورت، میتوان گفت که مراد از مبالغه در خیانت ادامة آن است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 2: 315). «خائنه» گرچه اسم فاعل است، ولی در آیة 13 سورة مائده معنی مصدری دارد و مساوی با خیانت است و منظور از آن، پیمانشکنیهای بنیاسرائیل است و «خوّان» در آیة 107 سورة نساء به معنی بسیار خیانتکننده است (ر.ک؛ شریعتمداری، 1372، ج 1: 755ـ754).
11ـ خوض
یگانه معنای این واژه عبارت است از فرو رفتن در چیزی که در آن فساد است و شرّ و فساد از لوازم مفهوم «خوض» است و «خَاضَ فِی القُرآن» یعنی باطل و شر را در قرآن وارد کرد (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 3: 143ـ142). راغب اصفهانی در مفردات آورده است که خوض در اصل به معنی وارد شدن تدریجی در آب و راه رفتن (و شنا کردن) در آن است، ولی بعداً به عنوان کنایه به معنی «ورود یا شروع به کارها یا سخنان زشت و بد» آمده است (راغب اصفهانی، بیتا: 161). بنابراین، این واژه در قرآن مجید بیشتر به «وارد شدن در مطالب باطل و بیاساس» اطلاق شده است (ر.ک؛ شریعتمداری، 1372، ج 1: 748). در قرآن کریم، کلمة «خوض» در معنای ورود به آب اصلاً به کار نرفته است و در همه جا به معنای «خوض در باطل» است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 2: 312). شعرانی این واژه را به معنای «به باطل مشورت کردن» آورده است (شعرانی، 1398ق.، ج 1: 243). این کلمه با مشتقّات خود، 12 بار در قرآن به کار رفته است.
12ـ رجس (رجز)
راغب واژة «رجس» را «شیء قذر و پلید» معنا کرده است و در مجمعالبیان از زجّاج نقل شده که «رجس نام هر کار تنفّرآور» است و از فرّاء نقل میکند که آن نظیر رجز است و شاید «رجز» و «رجس» یک کلمهاند و سین به زاء بدل شده است. در قرآن مجید چیزها و کارهایی که با رجس توصیف شده، عبارتند از: خمر، قمار، بُتها (المائده/90)، میتة، خون، گوشت خوک (الأنعام/145) (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 3: 56ـ55). «رجز» در اصل به معنی «اضطراب و تزلزل» است که در نتیجه، همان اعمال و اخلاق ذمیمه به انسان دست میدهد، در حالی که بعضی این لغت را به معنی «عذاب» میدانند که بر اثر اعمال سوء که موجبات عذاب الهی را فراهم میکند، به وجود میآید و در قرآن مجید، واژة «رجز» غالباً به معنی «عذاب» آمده است. بعضی نیز معتقدند که «رجز» و «رجس» که به معنی «پلیدی» است، مرادف هستند (ر.ک؛ شریعتمداری، 1372، ج 2: 134). «رجز» (پلیدی) به معنای بُتها، هر گونه معصیت، اخلاق زشت و ناپسند، حُبّ دنیا که سرآغاز هر خطیئه و گناه است، عذاب الهی که نتیجة شرک و معصیت است و هر چیزی که انسان را از خدا غافل میکند، تفسیر شده است (ر.ک؛ همان: 133). معمولاً «رجس» را به «شرک و بتپرستی و یا پلیدی و نجاست» ترجمه میکنند و آن را صورت دیگر از «رجز» که در آیة 59 سورة البقره و در آیة 134 سورة اعراف و غیره آمده، میشمارند (ر.ک؛ ابنمنظور، بیتا، ج7: 219 و راغب اصفهانی، بیتا: 186 و...). امّا بر روی هم، دانشمندان در توجیه واژة احساس دشواری میکردهاند، چون زمخشری گمان میبرد که واژه غلط خوانده شده است و باید به عوض «رُجز» آن را رِجز خواند و سیوطی در الإتقان آن را صورتی دیگر از «رجز» به گویش قبیله هذیل میداند. امّا احتمال دارد که واژه همچنان که بِل و ارنس گمان بردهاند، واژة سریانی به معنی «خشم» باشد که در عبارت «غضبآینده»؛ مثلاً در انجیل متّی، باب 3 آیة 7 به کار رفته است (ر.ک؛ جفری، 1372: 219). ایزوتسو مینویسد: «هرگاه مُهر «حرمت» (تابو) بر چیزی زده شود، آن چیز از سطح هستی معمولی بالاتر قرار میگیرد و حرمت به معنای اصلی دوگانة آن که هم پاکی و هم پلیدی را میرساند، پیدا میکند و به عبارت دیگر، «غیر قابل لمس» میشود. به نظر میرسد که جنبة اخیر شیء «حرمتدار» در قرآن مجید با کلمة «رِجس» بیان میگردد که واژهای است فوقالعاده پُرقدرت با معنای اصلی «پَلَشت و ناپاک». واژة «رِجس» احساس شدید بیزاری و «رانشِ» جسمانی را القاء میکند» (ایزوتسو، 1378: 494).
13ـ زور
یگانه معنای این واژه عبارت است از «عدول از ظاهر در باطن با آراستن ظاهر (عدول عَنِ الظّاهر باطناً مَعَ تَسوِیَةِ الظَّاهر)، به معنای توجّه به خلاف ظاهر. زَور اسم مصدر است به معنای آنچه که از آن عدول به دست میآید که آن مخالف جریان طبیعی است. پس زور معنای نزدیک به «ریاء» را دارد و فرق بین زَور و کذب آن است که زَور همان دروغی است که در ظاهر زیبا و آراسته نشان داده میشود تا گمان شود که آن راست است (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 4: 365ـ364). ابنفارس یگانه معنای آن را میل و عدول گرفته است و میگوید: «به دروغ، زَور میگویند چون از راه حق منحرف شده است و به ملاقاتکننده، زائر میگویند، چون او در هنگام زیارت تو از دیگران عدول کرده است» (ابنفارس، 1422ق.: 443). طبرسی در مجمعالبیان میگوید: «کلمة «زَور» در اصل به معنای جلوه دادن باطل به صورت حق است» (طبرسی، 1406ق.: ج 7: 283). ظاهراً مراد از زَور، قول منحرف از حقّ و قول باطل است، اعمّ از اینکه دروغ باشد و یا غیر آن و از ردیف اَوثان و قول زَور که در آیة 30 سورة حج آمده، به دست میآید که سخن باطل از نظر قرآن چنان کار زشتی است که در ردیف بُت و بُتپرستی است و از آیة 4 سورة فرقان روشن میشود که گفتار ظالمانه، زَور است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 3: 239). این واژه در آیة 30 سورة حج در ارتباط با شرک به کار رفته است، امّا در آیات دیگر رنگی خاص ندارد. بیشتر به نظر میرسد که این واژه از ریشة ایرانی گرفته شده باشد. در فارسی، زَور به معنای دروغ و باطل آمده است. احتمال دارد که این واژه مستقیماً از فارسی میانه وارد زبان عربی هم شده باشد (ر.ک؛ جفری، 1372: 240ـ239).
14ـ زیغ
در مجمعالبیان (ر.ک؛ طبرسی،1406ق.، ج2: 699)، النّهایة (ر.ک؛ ابناثیر، 1367، ج 2: 324) و نیز صحاح (ر.ک؛ جوهری، بیتا، ج 4: 1320) این واژه به معنای «مطلق میل» گفتهاند. در قرآن همواره در میل خصوصی که «میل از حق» باشد به کار رفته است. از آیة 7 سورة آلعمران ملاحظه میشود که «زیغ» در انحراف دل از حق به کار رفته است. در عدّهای از آیات مانند آیة 17 سورة نجم، آیة 10 سورة احزاب و آیة 63 سورة ص، نسبت «زیغ» به چشم داده شده است و آن همان انحراف و اشتباه چشم است که واقع را در صورت دیگر ببیند (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 3: 194). به بیان بهتر، زیغ عبارت است از میل نفسانی که برای آدمی پیش میآید و نفس را از استقامت منحرف میکند و لازمهاش انحراف از حقّ به سوی باطل است (ر.ک؛ تاجدینی، 1382: 285).
15ـ ذَنب
راغب اصفهانی در مفردات آورده است: «ذنب در اصل، «دنبالة چیزی را گرفتن» است. سپس به هر کاری که سرانجام آن وخیم باشد، استعمال شده است» (راغب اصفهانی، بیتا: 184). ایزوتسو مینویسد: «قرآن اغلب این واژه را دربارة گناهان شریرانه علیه خداوند به کار میبرد و مصادیق آن عبارتند از: 1ـ تکذیب: یعنی دروغ بستن به خدا (آلعمران/11). 2ـ کفر (الأنفال/52). 3ـ استکبار (العنکبوت/40ـ39). وی با استناد به آیات 135ـ134 سورة آلعمران، ذَنب را در بر گیرندة فحشاء و ظلم میداند» (ایزوتسو، 1378: 500ـ498). یگانه معنای این واژه عبارت است از تبعیّت با قیود تأخّر، اتّصال و پستی. همچنین با در نظر گرفتن این قیود، بر گناهی که به گناهکار ملحق شده است و از او جدا نمیشود، اطلاق میشود (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 3: 334). ذَنب عبارت از هر عملی است که دنبال آن ضرری یا فوت نفعی و مصلحتی بوده باشد. این کلمه مرادف با معصیت (نافرمانی) نیست، بلکه معنای آن، اعمّ است (ر.ک؛ تاجدینی، 1382: 246). به عبارت دیگر، هر عمل نیکو که فوت آن پشیمانی آورد و توبه از آن معقول باشد نیز ذَنب نامیده میشود، هرچند مرتکب آن مستحقّ عقاب نباشد، بلکه هرچند حسرت آورد، مانند آنکه نماز صبح را برای آنکه خواب مانده، ترک کند و روزة ماه رمضان را برای سفر یا مرض افطار کند، پس همیشه ذَنب از تقصیر و آمرزش خاص تخلّف از فرمان خدایی نیست (ر.ک؛ شعرانی، 1398ق.، ج 1: 280). در آیة Pوَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَO که در آیة 55 سورة غافر آمده، به نظر میآید مراد از این ذَنب، خیالهایی است که دربارة توفیق و پیشرفت اسلام به قلب مبارک آن حضرت راه مییافت که آیا این دین پیش میرود؟ (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 3: 25).
فرق بین ذَنب، وِزر، خطا، معصیت، حوب، إثم و جُرم این است که نظر در ذَنب به خاطر پیوستگی و پستی و دنبال کردن است و در «وِزر» به خاطر سنگینی و سنگین بودن تحمّل آن است و در «خطا» به خاطر خطیئه است و در «معصیت» به خاطر نافرمانی دستور و خلاف تکلیف است و در «حوب» به دلیل راندن و رانده شدن است و در «إثم» به سبب کوتاهی و کُندی است و در «جُرم» به خاطر انقطاع از حقّ است (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 3: 335ـ334).
فرق خطیئه و ذنب
ذَنب کاری است که انجام آن زشت است و به دنبال آن، مذمّت و عقاب میآید، در حالی که در آیات 29 و 97 سورة یوسف از کار برادران یوسف تعبیر به «خطا» کرده، به خاطر اعتذار و حمل بر خطا و اشتباه و غفلت، چراکه در آن اعمال از روی عمد و به نیّت گناه انجام نگرفته است (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 3: 80ـ79). ولی ایزوتسو با استناد به آیة 97 سورة یوسف، ذَنب و خطا را یکی میداند (ر.ک؛ ایزوتسو، 1378: 509) و در جای دیگر مینویسد: «بیضاوی (در انوار التّنزیل و اسرار التّأویل، ذیل آیة 29 سورة یوسف) گفته است که ذَنب مفهومی است که در سطح بالاتری از خطیئه قرار دارد و عامل «قصد» یا «نیّت» را به عنوان «فصل» یعنی وجه افتراق خطیئه از ذَنب یاد کرده است؛ به عبارت دیگر، بنا بر گفتة بیضاوی، خطیئه به آن ذَنب اطلاق میشود که از روی قصد و نیّت انجام گرفته باشد» (همان، 1418ق.: 77).
16ـ سُحت
یگانه معنای این واژه عبارت است از مفهوم عامی که شامل مکروه، خبیث و هدر است. پس هر چیزی که در عُرف، مکروه، خبیث یا هدر است، سُحت است و إسحات یعنی ساقط و باطل کردن چیزی یا مکروه یا خبیث شمردن آن. Pفَیُسْحِتَکُمْ بِعَذَابٍO (طه/ 61)؛ یعنی شما را از مقام حقّ و انسانیّت ساقط میکند (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 5: 70). زمانی که گفته شود: «سحت الشّیء» یعنی مستأصل و نابود شد. مال سُحت، هر حرامی است که به خورندة آن ننگ و عار آورد و وجه تسمیة آن این است که باقی نمیماند. صاحب مفردات «سُحت» را پوستی معنا کرده که از چیزی کنده میشود و در وجه تسمیة آن میگوید: «گویی حرام، دین و مروّت شخص را از بین میبرد» (راغب اصفهانی، بیتا: 231).
سُحت در تفاسیر و روایات به موارد زیر اطلاق شده است:
ـ رشوه گرفتن در قضاوت، قیمت سگ، اُجرت زانیه، قیمت مشروب، خوردن مال یتیم، ربا و غیره (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج3: 237). Pأَکَّالُونَ لِلسُّحْتِO (المائده/42)، یعنی چیزی را میخورند که دین آنان را از بین میبرد (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 5: 518). این واژه یک اصطلاح خاصّ و فنّی است و آیات در بر دارندة آن از گروه آیات متأخّر مدنی هستند. اشپرنگر حدس میزند که این اصطلاح از یهودیان گرفته شده است (ر.ک؛ جفری، 1372: 253).
17ـ سرف
سرف (به فتح اوّل و دوم) به معنای تجاوز از حدّ است. در صحاح گوید: «السَّرَفُ ضِدُّ القَصدِ» (جوهری، 1367، ج 4: 1373). راغب در مفردات گوید: «آن تجاوز از حدّ است در هر کار، هرچند در انفاق شهرت دارد» (راغب اصفهانی، بیتا: 407). در أقربالموارد آمده است: «آن ضدّ میانهروی، تجاوز از حدّ و اعتدال است» (قرشی، 1367، ج 3: 257). باید دانست «اسراف» و «سرف» هر دو به یک معنی است، ولی به عقیدة طبرسی، «اگر تجاوز در جانب افراط باشد، اسراف گفته میشود و اگر در جانب تقصیر باشد، سرف» (طبرسی، 1406ق.، ج 3: 15). استعمال آن در قرآن همه جا از باب إفعال است:Pقُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ...: بگو: اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از رحمت خداوند نومید نشوید...O (الزّمر/ 53). علاّمه طباطبائی در المیزان فرموده است: «گویی معنی جنایت یا نظیر آن به «أَسرَفُوا» تضمین شده است، لذا با «عَلَی» متعدّی گردیده است. اسراف بر نفس آن است که بر آن با ارتکاب گناه تعدّی شود، اعمّ از آنکه با شرک یا با گناهان صغیره و کبیره باشد» (قرشی، 1367، ج 3: 257).
البتّه ایزوتسو دربارة اسراف (مصدر از ریشة سرف) دیدگاه دیگری دارد. وی معتقد است که اسراف در اصل، معنای درگذشتن از حدّ لازم دارد، بیآنکه متضمّن مفهوم تخطّی و تجاوز به حقوق دیگران باشد؛ به عبارت دیگر، اسراف به معنای «بریز و بپاش کردن» است، لذا نامتعادل بودن و زیادهروی کردن است و آیات 31 سورة اعراف و آیة 142 سورة انعام در توصیف زیادهروی کردن در خوردن و آشامیدن به کار رفته است. البتّه این عمل خودبهخود خطا و گناه نیست. امّا هنگامیکه فوقالعاده از حدّ بگذرد، از نظر اخلاقی خطا و ناپسند به حساب میآید. در این معنا، اسراف چیزی است که خداوند از آن بیزار و متنفّر است (ر.ک؛ ایزوتسو، 1378: 354).
در یک جمعبندی، میتوان گفت که در بافتهای قرآن، مُسرِف به معانی ذیل آمده است:
الف) کسی که در خوردن و آشامیدن زیادهروی میکند (الأعراف /31). ب) کسی که عمل لواط را انجام دهد (الأعراف/81ـ80). ج) کسی که هرگز عمل صالح از او سر نمیزند و جز فساد در زمین نمیپراکند (الشّعراء/ 152ـ151). د) کسی که در صداقت و صمیمیّت فرستادة خدا شکّ و تردید میکند و دربارة آیات الهی به مجادلههای عبث و بیهوده میپردازد (غافر/ 35ـ34). هـ) مترادف با کافر، مشرک و بُتپرست (غافر/ 43ـ42). و) کسی که در انکار زیادهروی کرده، از «حدود» تخطّی میکند (المائده/ 32).
18ـ سوء (سیّئة و سوأی)
ابنفارس میگوید که سوء از باب قبح است و «رجل أسوأ» یعنی «قبیح» و برای همین گناه، سیّئة نامیده شده است و آتش جهنّم، در آیة 10 سورة روم به خاطر زشتی منظرة آن، «سوأی» نامیده شده است (ابنفارس، 1422ق.: 475). مصطفوی میگوید: «یگانه معنای این واژه عبارت است از آنچه که در ذات خود زیبا نیست، چه در عمل، موضوع، حکم، امر قلبی یا معنوی و یا غیره باشد» (مصطفوی، 1360، ج 5: 251). سوء به ضمّ سین، بنا بر قول صاحب صحاح (ر.ک؛ جوهری، بیتا، ج 1: 55)، قاموس (ر.ک؛ فیرزوآبادی، بیتا، ج 1: 21)، اسم است و بنا بر نظر بیضاوی (ر.ک؛ بیضاوی، 1418ق.، ج 5: 127) مصدر است و بنا بر قول صاحب مفردات، به معنی هر چیز اندوهآور است (ر.ک؛ راغب اصفهانی، بیتا: 441). «سوء» به فتح سین نیز مصدر است به معنی «بدی» و به نظر قرشی، مصدر به معنی فاعل است؛ مثلاً «دائرةالسّوء» که در آیة 98 سورة توبه آمده است؛ یعنی بلای حزنآور (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 3: 347ـ346). سوء در آیة 22 سورة طه را به معنی «مرض و آفت» گفتهاند (ر.ک؛ همان: 349) و در آیه 24 سورة یوسف به معنی بدنامی یا خیانت است (ر.ک؛ همان، ج 5: 154). علاّمه طباطبائی(ره) میفرماید: «سوء به چیزی گفته میشود که مورد نفرت انسان و اجتماع انسانی باشد و درجة شدید آن را فحشاء گویند؛ مانند زنا. این کلمه معصیت یا قصد معصیت را شامل است. ظاهراً تردید بین «سوء» و «ظلم به نفس» در آیة Pوَمَن یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ...: کسى که کار بدى انجام دهد یا به خود ستم کند...O (النّساء/110) و درجهبندی این دو که ظلم به نفس در درجة بعد از «سوء» قرار گرفته، برای آن است که مراد از سوء، تعدّی به غیر و مراد از ظلم تعدّی به نفس است یا به علّت آن است که سوء چیزی است سادهتر و سبکتر از ظلم؛ مثل معصیت صغیره نسبت به کبیره» (ر.ک؛ تاجدینی، 1382: 308).
«سَیّئ» وصف است به معنی «بد و قبیح» (فاطر/ 46 و الإسراء/ 38) و «سیّئة» مؤنّث «سیّئ» است و آن پیوسته وصف آید مثل خصلت سیّئة، عادت سیّئة و امثال آن. اگر آن را لازم بگیریم، به معنی بد و قبیح است و اگر متعدّی بدانیم، معنای «بدآور و محزونکننده» میدهد (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 3: 348). جمع سیّئة در قرآن، سیّئات است و آن در قرآن به معنی گناه، شفاعت بد و آثار وصفی گناهان از قبیل تیرگی قلوب، رفتن آبروها، آمدن عذاب دنیوی و غیره است. از سوی دیگر، سیّئة گویا گاهی به «گناه» هم اطلاق شده است (الأنعام/160) (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 3: 348 و همان، ج 5: 110).
علاّمه طباطبائی(ره) در باب «سیّئة» میفرماید: «این کلمه به حادثه یا عملی اطلاق میگردد که در آن زشتی باشد. لذا گاهی به مصائب و حوادث بدی که برای انسان اتّفاق میافتد، اطلاق میگردد؛ مانند آیة P...وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ...: ...و آنچه از بدى به تو مىرسد، از سوى خود توست...O (النّساء/ 79) وPوَیَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَةِ...: و از تو تقاضاى شتاب در سیّئة (و عذاب) مىکنند...O (الرّعد/6). گاهی هم به نتایج معاصی و آثار دنیوی و اُخروی آن گفته میشود؛ مانند آیة Pفَأَصَابَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا کَسَبُوا...: سپس بدیهاى کارهایشان به آنها رسید..O (الزّمر/51). در حقیقت، به همان معنای قبل میگردد. گاهی به خود معصیت نیز گفته میشود؛ مثل Pوَجَزَاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِّثْلُهَا...: و کیفر بدى، مجازاتى است همانند آن...» (الشّوری/40). «سیّئة» به معنی معصیت و گاهی به مطلق معاصی، چه کبیره و چه صغیره اطلاق میگردد؛ مانند Pأًمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ...: آیا کسانى که مرتکب بدیها و گناهان شدند، گمان کردند...O (الجاثیه/21). گاهی نیز فقط به گناهان صغیره گفته میشود؛ مانند: Pإِن تَجْتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ...: اگر از گناهان بزرگى که از آن نهى مىشوید، پرهیز کنید، گناهان کوچک شما را مىپوشانیم...O (النّساء/31). چون در صورتی که از گناهان کبیره دوری شود، فقط گناهان صغیره میماند» (تاجدینی، 1382: 309ـ308). «سوآی» مؤنّث «أسوأ» و یا مصدر است مثل بُشری (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 3: 347) و حالتی را گویند که صاحب آن از آن در رنج باشد (تاجدینی، 1382: 306). ایزوتسو مینویسد: «واژة سیّئة که تقریباً معادل «بد» و «زشت» است، میتواند در بعضی بافتها مانند آیات 92 و 93 سورة اعراف به معنای سختی، بدبختی و نومیدی به کار رود» (ایزوتسو، 1378: 76).
19ـ صغیرة
یگانه معنای این کلمه عبارت است از: «تحقّق ذلّت به گونهای که صاحب آن به آن ذلّت اعتراف کند. و آن نقطة مقابل کبر است و مشتقّات واژة «صغر» هم در امور مادّی و هم در امور معنوی به کار میرود؛ امور مادّی مانند: Pوَلاَ یُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَلاَ کَبِیرَةً وَلاَ یَقْطَعُونَ وَادِیًا إِلاَّ کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَO (التّوبه/121) و آیة 24 سورة اسراء. امور معنوی نیز مانند: Pقَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَO (الأعراف/ 13) و آیة 119 سورة اعراف، آیة 29 سورة توبه و آیة 37 سورة نمل. گاهی این واژه در امور، اعمّ از مادّی و معنوی میآید؛ مانند: آیات القمر/53، الکهف/59، یونس/61، چراکه ضبط آنچه که متعلّق به آثار انسان و غیر آن است، منحصر در مادّیات نیست، بلکه معنویّات مهمتر و اَولی است. کلمة «صغیر» بر وزن فعیل دلالت بر ثبوت صغر دارد (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 6: 243).
علاّمه طباطبائی در تفسیر آیة 49 سورة کهف مینویسد: «دو کلمة «صغیرة» و «کبیرة» وصفاَند که در جای موصوف خود که همان خطیئة یا معصیت و یا رستگاری و امثال آن نشستهاند» (طباطبائی، 1374، ج 13: 324). ایشان میافزایند: «ترس مجرمان از آنچه در کتاب است، دلالت میکند بر اینکه مراد از «صغیرة» و «کبیرة»، گناهان صغیره و کبیره است» (همان، ج 4: 324). راغب اصفهانی مینویسد: «صغیر و کبیر در آیات 53 سورة قمر، 49 سورة کهف، 61 سورة یونس به قدر و ارزش خیر و شرّ و به اعتبار یکدیگر ذکر شده است» (راغب اصفهانی، بیتا: 485). برخی از تفاسیر صریحاً «صغیرة» را در آیة 49 سورة کهف به معنای «گناه» آوردهاند (ر.ک؛ فخر رازی، 1420ق.، ج 21: 470؛ طباطبائی، 1374، ج 3: 324 و قرشی، 1367، ج 6: 76).
20ـ عثی
راغب در مفردات میگوید: «عیث و عثی با اینکه دو واژه هستند، از نظر معنا به هم نزدیک هستند، با این تفاوت که واژة «عیث» بیشتر در فسادهایی گفته میشود که محسوس باشد، به خلاف واژة «عثی» که بیشتر در فسادهای معنوی و غیرحسّی به کار میرود؛ مانند آیة P...وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ: و در زمین به فساد سر برمداریدO (هود /85)» (راغب اصفهانی، بیتا: 333). یگانه معنای این واژه عبارت است از: «پیوسته خارج شدن از اعتدال و از مصادیق آن، ظهور فساد با خروج از عدل و صلاح است» (مصطفوی، 1360، ج 8: 33). صاحب المنار این واژه را به معنای «نشر فساد» میداند (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 4: 219). ابنفارس میگوید: «عثی کلمهای است که بر فساد دلالت میکند» (ابنفارس، 1422ق.: 711).
21ـ عَدو (عداوة، عدوان)
یگانه معنای این واژه عبارت است از: «تجاوز به حقوق دیگران» (مصطفوی، 1360، ج 8: 63). این واژه دلالت میکند بر تجاوز در چیزی و اقدام کردن (تقدّم) به آنچه که شایسته است به آن اکتفا شود (ر.ک؛ ابنفارس، 1422ق.: 719). راغب اصفهانی میگوید: «عدو به معنای تجاوز و ضدّ التیام است که اگر نسبت به قلب غیرملتئم لحاظ شود، گفته میشود «عداوة» و «معاداة» (دشمنی) و اگر نسبت به راه رفتن غیرملتئم لحاظ شود، میگویند عَدو (دویدن) و اگر نسبت به معاشرت غیرملتئم لحاظ گردد، «عُدوان و عدوّ» گویند و از این باب است قول خدای تعالی که میفرماید: Pوَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ...: به (معبود) کسانى که غیر خدا را مىخوانند، دشنام ندهید، مبادا آنها (نیز) از روى (ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند!...O (الأنعام/ 108)» (راغب اصفهانی، بیتا: 338). از مقابلة عدوان با إثم در آیات البقره/ 85، المائده/2 و62 و المجادله/ 8 و9 چنین برمیآید که مراد از «إثم»، گناه نسبت به خویش و مراد از «عدوان»، ظلم به دیگران است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 4: 308). ابنفارس «عدوان» را به معنی ظلم آشکار گرفته (ابنفارس، 1422ق.: 719)، ولی علاّمه طباطبائی(ره) آن را به معنی مطلق تجاوز، چه مذموم و چه ممدوح میداند (ر.ک؛ تاجدینی، 1382: 381).
اگر عدوات با بغضاء، یکجا بیاید (الممتحنه/4)، ظاهراً مراد از عداوت، دشمنی ظاهری و مراد از بغضاء، کینة قلبی است، اگرچه عداوت به معنی مطلق تجاوز قلبی است. در أقربالموارد آمده است: «عداوت به معنی خصومت و دوری است و به قولی آن اخصّ از بغضاء است که هر عدوّ مبغض است و گاهی آنکه دشمن نیست، مبغض است» (قرشی، 1367، ج 4: 308). ولی علاّمه طباطبائی(ره) عداوت را به معنی خشم توأم با تجاوز عملی میداند (ر.ک؛ تاجدینی، 1382: 381). ایزوتسو مینویسد: «واژة اعتداء که معنای تقریبی آن «پا فراگذاشتن از حدّ خود» است و معنای تعدّی و تخطّی نسبت به دیگران را یافته است، با واژة ظلم در قلمرو وسیعی از معناهای خود همانند یکدیگر هستند. در حقیقت، در موارد مهمّ بسیاری کلمة معتدّی به مثابة مترادف تامّ و تمام ظلم عمل میکند، چراکه یکی از وجوه و جنبههای ظلم، عبارت از شکستن و تجاوز از حدود الله است و واژة اعتداء در این معنا نیز درست در اوضاع و احوال مشابه به کار رفته است (البقره/65). همچنین کلمة تکذیب که یکی از وجوه ویژة کفر است، از لحاظ معنایی در ارتباط نزدیک با اعتداء به کار رفته است (مثل: المطفّفین/12ـ10)» (ر.ک؛ ایزوتسو، 1378: 353ـ 349).
تفاوت عُدوان و إثم
1ـ إثم همواره به معنای جرم و عُدوان به معنای ظلم است (المائده/ 63) (ر.ک؛ کلانتری، 1363: 12). 2ـ إثم آن قِسم اعمال است که اثر سوء دارد، ولی اثر سوء آن از مرتکب آن به دیگران تجاوز نمیکند؛ مانند میگساری و بینمازی، امّا عدوان، زشتی است که ضرر آن دامنگیر دیگران هم میشود؛ مانند گناهان مربوط به حقّالناس (ر.ک؛ تاجدینی، 1382: 14).
تفاوت إثم و عدوان و معصیةالرّسول(المجادله/ 8)
«إثم» شامل گناهانی است که جنبة فردی دارد (مانند شُرب خمر) و «عدوان» ناظر به اموری است که موجب تعدّی بر حقوق دیگران است. امّا «معصیةالرّسول» مربوط به فرمانهایی است که شخص پیامبر(ص) به عنوان رئیس حکومت اسلامی در زمینة مصالح جامعة مسلمین صادر میکند (ر.ک؛ شریعتمداری، 1372، ج 1: 32).
22ـ عصیان (معصیت)
این واژه در دو معنای متباین به کار میرود: 1ـ تجمّع. 2ـ فُرقه. عاصی نیز یعنی «جدا شده»، زمانی که از مادرش در دنبالهروی جدا شود (ر.ک؛ ابنفارس، 1422ق.: 753ـ752). مصطفوی، یگانه معنای آن را «دنبالهروی نکردن» دانسته است (مصطفوی، 1360، ج 7: 159). عصیان به معنی متأثّر نشدن یا به زحمت متأثّر شدن است؛ مثلاً گفته میشود: «کسرته فعصی: خواستم آن را بشکنم، امّا نشکست». البتّه این معنی، همانگونه که در اوامر و نواهی مولوی تصوّر میشود، در مورد اوامر و نواهی ارشادی نیز متصوّر است، چه اینکه بسیار میشود که شخص از آنها متأثّر نشود یا به زحمت در او تأثیر کند. اگر فعل عصیان از نظر مسلمانان عبارت است از مخالفت دستورهای مولوی؛ مانند امر به نماز، روزه و حج یا نهی از شرابخواری و زنا، اصطلاح تازهای است که از طرف قانونگذار اسلام یا پیروان او قرار داده شده است و با تعمیم معنی آن از نظر لغت و مفهوم متعارف منافات ندارد. تفاوت «فسوق» و «عصیان» این است که فسوق عبارت از خروج از طاعت به سوی معصیت است و عصیان عبارت از خود معصیت است (ر.ک؛ تاجدینی، 1382: 395 و441).
مراد از عصیان حضرت آدم(ع) در آیة Pوَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی: و [این گونه] آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفتO (طه/121)، مخالفت اوست در خوردن از شجره، پیروی از وسوسة شیطان و غوایت او به قرینة آیات قبل و بعد، و نیز محروم شدن از زندگی در جنّت که از آن اخراج گردید. معصیت نیز به معنی عصیان است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 5: 12). ایزوتسو معتقد است: «معنای کلمة عصیان (سرکشی کردن از فرمان کسی) بسیار نزدیک است به معنای اعتداء. در حقیقت، این دو واژه اغلب در کنار یکدیگر در قرآن دیده میشوند (البقره/61)» (ایزوتسو، 1378: 352).
23ـ عوج
یگانه معنای این واژه عبارت است از انعطاف از اعتدال و استقامت (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 8: 249). عوج (بر وزن عنب) اسم مصدر است و در آیات قرآن جز آیة (طه/107)، درباره انحراف و کجی معنوی به کار رفته است. عدم عوج عبارت دیگری از «حق بودن» است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 5: 65ـ64). از نظر صاحب مجمعالبیان، عوج در انحراف امور نادیدنی چون اعتقادات و سخن گفتن به کار میرود (ر.ک؛ طبرسی، 1406ق. ، ج 6 و 7: 692).
23ـ فحش (فحشاء ـ فاحشة)
یگانه معنای این واژه عبارت از زشتی آشکار (القبح البیّن) (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 9: 35). ثعالبی در فقهاللّغة میگوید: «هر امری که موافق با حق نباشد، به آن فاحشة گفته میشود. درجة شدید سوء را (یعنی چیزی که مورد نفرت انسان و اجتماع انسانی است) «فحشاء» میگویند (ر.ک؛ شعرانی و قریب، 1398ق.، ج 2: 248). هر چیزی که از اندازة خود تجاوز کند، «فاحش» نامیده میشود و آن فقط در مورادی است که مورد کراهت است (ر.ک؛ ابنفارس، 1422ق.: 808). فاحشة در اصطلاح، عمل زشتی را گویند که جامعه به سبب مفاسد اجتماعی آن و رفع نکردن ضروریّات مردم، آن را قبیح شمارد (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 6: 46). استعمال این واژه در زنا شایع است (ر.ک؛ همان، ج4: 35). همچنین در قرآن مجید بر لواط و سحق نیز اطلاق شده است (ر.ک؛ همان: 374). این واژه بر گناهان صغیره اطلاق نمیشود (ر.ک؛ همان: 35). زمخشری ذیل آیة 169 سورة بقره، فحشاء را قبیح خارج از حد گفته است. فحشاء و فاحشة در قرآن به زنا (الإسراء/32)، لواط (النّمل/54 و الأعراف/80)، مساحقه (النّساء/ 15) به قولی، تزویج نامادری (ازدواج با زن پدر پس از وفات پدر) (النّساء/22) و هر کار بسیار زشت گفته شده است و در آیة (الطّلاق/ 1) به معنی اذیّت اهل خانه و دشنام دادن است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 5: 154ـ153). یکی از ویژگیهای فحشاء و فاحشة آن است که در قرآن اغلب اوقات در ارتباط با نام شیطان استعمال میشود (ر.ک؛ ایزوتسو، 1378: 482).
تفاوت فاحشة، إثم و بغی
مراد از «فاحشة»، گناهانی است که حدّ اعلای شناعت و زشتی را داشته باشد؛ مانند زنا، لواط و امثال آن. منظور از «إثم»، گناهانی است که باعث انحطاط، ذلّت و سقوط در زندگی گردد؛ مانند میگساری که آبروی آدمی، مال، عِرض و جانش را تباه میسازد. منظور از «بغی»، تعدّی کردن و طلب کردن چیزی است که حقّ طلب کردن آن را نداشته باشد؛ مانند انواع ظلمها و تعدّیها بر مردم و استیلاء غیرمشروع بر آنان (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 8: 106).
تفاوت فاحشة و سوء
ایزوتسو مینویسد: «مفسّران کوشیدهاند که میان سوء و فحشاء در آیة 24 سورة یوسف، تمایز گذارند... که هیچ یک کاملاً در خور اعتماد نیست. آنچه میتوان از همة آنها استنباط کرد، این است که دو واژه تقریباً مترادف یکدیگر هستند و با توجّه به بافت متن روشن است که مراد از عبارت سوء و فحشاء، زناست... و در آیة 78 سورة هود عمل زشت قوم لوط (یعنی لواط)، بهوسیلة واژة سیّئات بیان شده است و این شاهد دیگری است بر آنکه (ف ـ ح ـ ش) و (س ـ و ـ ء) در مواردی این چنین، تقریباً مترادف یکدیگر احساس میشوند» (همان، 1378: 481ـ480).
24ـ فسق
یگانه معنای این واژه عبارت است از خروج از مقرّرات دینی یا عقلی یا طبیعی لازم (ر.ک؛ مصطفوی،1360، ج 9: 89) و در اصطلاح، خروج از زیّ بندگی را گویند (ر.ک؛ طباطبائی، 1374، ج 13: 106). گناهکار، فاسق است، چراکه به نسبت گناه از شرع و حق کنار رفته است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 5: 176). عرب میگوید: «فسقت الرّطبة عن قشرها: یعنی (هسته) خرما از پوستش خارج شد». ابناعرابی گوید: کلمة فاسق هرگز در شعر و سخن جاهلیّت شنیده نشده است و این عجیب است، چراکه این واژه عربی است، ولی در شعر جاهلی نیامده است» (ابنفارس، 1422ق.: 817). واژة فسق، به صورت استعاره در بیرون شدن از راه حق و پرده دریدن استعمال شده است و حقیقت ثانوی پیدا کرده است و نیز اعمّ از کفر است و به گناه کم یا زیاد اطلاق میگردد ولیکن متعارف شده به گناهی که زیاد باشد» (شعرانی و قریب، 1398ق.، ج 2: 259).
ایزوتسو مینویسد: «واژة فاسق در کلام و الهیّات اسلامی در دورههای بعد [از نزول قرآن] به عنوان یک اصطلاح فنّی بر «مرتکب کبیره»، یعنی کسی که مرتکب گناه کبیره شده، اطلاق میگردد و این معنا را مییابد، امّا در عهد قرآن، واژة فاسق هنوز این معنای فنّی را نداشته است. ایشان برای فاسق ویژگیهای زیر را برمیشمارد:
1ـ فاسق مترادف با کافر به کار رفته است (البقره/99 و التّوبه/84)، ولی فاسق کافرِ محض نیست؛ زیرا دستکم اسماً هم که شده است. وی در زمرة مسلمانان است، امّا مسلمانی است متزلزل و متلوّن که در هر فرصتی ماهیّت منافقانة خویش را بروز میدهد. 2ـ ناسازگاری میان گفتار و کردار. اصلِ «حرف زدن و عمل نکردن» و اخلاصِ لفظی نشان دادن و در عمل خلاف آن انجام دادن به نظر میرسد، آن عنصری است که در این آیات قرآنی، نقش اساسی و قاطع در تعیین وجه افتراق و مشخّصة یک انسان فاسق دارد. در تجزیه و تحلیل نهایی، این نیز نمود و ظهوری از کفر است، امّا رنگ معنایی خاصّی بر آن افزوده شده است که آن را از لحاظ معنایی به «نفاق» نزدیکتر از کفر محض میسازد و در نتیجه، در آیة Pإِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَO (التّوبه/ 67) میبینیم که مردم منافق، «فاسق» خوانده شدهاند. 3ـ بیوفایی و خیانت؛ مانند قوم فرعون که وعدة خود را میشکنند و قرآن از آنها به عنوان «فاسقین» یاد میکند (الزّخرف/54ـ46). 4ـ اقدام علیه اراده و خواست خداوند. دست یازیدن به هرکاری که علیه و ضدّ خواست و ارادة خداوند باشد، خواه این کار نقض حرمتی یا سر باز زدن از امری باشد، در قرآن مجید، «فسق» خوانده شده است و مستوجب کیفری سخت دانسته شده است. گاهی قدم از این نیز فراتر نهاده میشود و فسق بر آنچه مورد بیزاری و کراهت خداوند است، اطلاق میگردد. فسق در برخی بافتها (مثلاً: الکهف/48) به جای نیاوردن امر خداوند است و در برخی دیگر (مانند البقره/282) اقدام در به جای آوردن آنچه نهی شده، میباشد. فسق گاهی معنایی «پلید و زشت از نظر خداوند» پیدا میکند. در قرآن مجید، قمار مَیسَر (نوعی قمار با تیرهای پیشگویی)، خوردن از آنچه جز به نام خداوند تقدیس شده (الأنعام/121)، لواط (العنکبوت/ 34)، افتراء و تهمت (النّور/4)، همه کارهایی است که لفظ فسق بر آنها اطلاق گشته است (ایزوتسو، 1378: 324ـ323).
5ـ فسق در مقابل ایمان: به سخنی کلّیتر، تمام اعمال که ناظر بر کفر نهادی و پنهانی در مقابل ایمان باشد، فسق نامیده میشود. از این رو، در آیة 81 سورة مائده میبینیم که فاسق درست در مقابل مؤمن به کار رفته است، چون ایمان پیروی کردن از هدایت الهی و در نتیجه، گام برداشتن در صراط مستقیم است و آن کس که چنین نکند، فاسق است (الحدید /26). به همین دلیل، «از یاد بردن خدا»، فسق محسوب میشود؛ به این معنا که منجر به فسق میشود (الحشر/ 19). در آیة 34 سورة توبه، عبارت «اَلَّذِینَ فَسَقُوا» یعنی کسانی که مرتکب فسق میشوند، به آن مشرکان و بُتپرستانی اطلاق میشود که برای خدا شریک قائل میشوند. بنابراین، روشن است که شرک هم موردی از فسق میباشد (ایزوتسو، 1378: 327ـ326).
25ـ کبیره
این واژه در قرآن مجید به معنای «گناه بزرگ» به کار رفته است (الکهف/ 49) و موراد زیر را شامل میشود: 1ـ شرک (اکبر کبائر) (المائده/72). 2ـ قتل نفس (النّساء/93). 3ـ خوردن مال یتیم به ناحق (النّساء/10). 4ـ أکل ربا (البقره/275). 5ـ فرار از جنگ (با شرایط) (الأنفال/16). 6ـ زنا (الفرقان/69). 7ـ نسبت دادن زنا به زنان عفیف (النّور/23) و گناهان دیگر.
در روایات نیز علاوه بر آنچه گفته شد، به موارد زیر نیز اشاره شده است: 1ـ یأس از رحمت خدا. 2ـ ایمنی از مکر خدا. 3ـ عقوق والدین. 4ـ سحر. 5ـ سوگند دروغ. 6ـ خیانت. 7ـ منع زکات. 8ـ شهادت باطل. 9ـ کتمان شهادت. 10ـ شرابخواری. 11ـ ترک نماز. 12ـ نقض عهد. 13ـ قطع رَحِم. 14ـ خوردن مرده، گوشت خوک، خون و گوشت حیوانی که به هنگام ذبح نام خدا برآن برده نشده. 15ـ سحت (حرام). 16ـ قمار. 17ـ کم کردن تراز و پیمانه. 18ـ لواط. 19ـ یاری ستمکاران.20ـ اعتماد به ستمگران. 21ـ ندادن حقوق مردم با امکان. 22ـ دروغ. 23ـ خودپسندی. 24ـ اسراف. 25ـ تبذیر. 26ـ سبک شمردن حج. 27ـ جنگ با اولیاءالله. 28ـ اشتغال به لهو و لعب. 29ـ اصرار بر ذنوب (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 6: 81ـ79).
26ـ لَمَم
این واژه تنها یک بار و در آیة زیر به کار رفته است: Pالَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ...O (النّجم/32). در کتابهای لغت و از نظر برخی از مفسّران، «لَمَم» به صورتهای زیر تفسیر شده است:
1ـ کاری که انسان ناگهان انجام میدهد و به آن عادت ندارد (ر.ک؛ طریحی، 1375، ج 6: 163). 2ـ لَمَم آن کاری است که موجب حدّ دنیایی و عذاب آخرتی نمیشود (ر.ک؛ همان). 3ـ گناهان صغیره است، چنانکه در صحاح، صغائر الذنوب گفته است و راغب آن را تعبیر از «صغیر» دانسته است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 6: 77). 4ـ بنا بر تفسیر اهل بیت(ع) که آن را گناه گهگاهی فرمودهاند، شامل صغائر و کبائر است؛ زیرا گناهی که انسان گهگاه مرتکب میشود، ممکن است صغیره یا کبیره باشد (همان). 5ـ بیضاوی آن را چنین تفسیر کرده است: «مَا قَلَّ وَ صَغَرَ فَاِنَّهُ مَغفُورٌ مِن مُجتَنَبِی الکَبَائِرِ: آنچه که کم و کوچک باشد، چراکه آن از کسانی که از گناهان کبیره دوری میکنند، بخشیده شده است» (بیضاوی، 1418ق.: ج 5: 161). 6ـ گناهی که مؤمن انجام آن را قصد کرده، ولی آن را تحقّق نمیبخشد (فخر رازی،1420ق.، ج 29: 270). 7ـ گناهی که مؤمن انجام میدهد و فوراً پشیمان میشود (همان). 8ـ گناه کوچک (همان).
27ـ نُکر (منکر)
یگانه معنای این واژه عبارت است از آنچه که عقل سالم به خوبی آن اعتراف نمیکند، بلکه به زشتی آن حکم میکند. فرق بین فحشاء و منکر این است که فحشاء عبارت است از چیزی که در آن زشتی آشکار باشد و منکر کاری است که عقل آن را به عنوان معروف نمیشناسد و نزد عقلا ناشناخته است (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 12: 241ـ239). منظور از منکر در قرآن معصیت است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 7: 110). ایزوتسو مینویسد: «منکر دلالت میکند بر مفهوم و اندیشة جامع و کلّی «بد» از نظر دینی، و به هر عملی اطلاق میشود که با احکام الهی در تعارض باشد و به گفتة بیضاوی در ذیل آیة 71 سورة توبه، معادل کفر و معاصی است. واژة «نُکر» در آیة 74 سورة کهف از لحاظ معنایی درست همان معنای منکر را دارد. واژة «منکر» در آیة 2 سورة مجادله و جاهای دیگر، از لحاظ معنایی، وجوه مشترک بسیاری با مفهوم زشت و ناشایسته (فحشاء) دارد و این امر از آنجا دانسته میشود که کلمة «منکر» گاهی در ترکیب با کلمة فحشاء، واژهای است که این مفاهیم را بیان میکند» (ایزوتسو، 1378: 442ـ441).
28ـ وِزر
وِزر (بر وزن جِسر) به معنی سنگینی است (ر.ک؛ مصطفوی، 1360، ج 13: 94) و در آیة Pوَ وَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکO (الإنشراح/2)، به معنای «اندوه ناشی از آزار کفّار» است (ر.ک؛ طبرسی، 1406ق.، ج 10: 771) و اغلب (مثلاً؛ طه/100 و الأنعام /164) در معنای «گناه» به کار رفته که بار سنگینی بر گردن گناهکار است (ر.ک؛ قرشی، 1367، ج 7: 206ـ205). طبرسی آن را به معنای بار سنگینی از گناه که حمل آن بر گناهکار سخت است، آورده است (طبرسی، 1406ق.، ج 8ـ7: 47).
نتیجهگیری
در قرآن کریم، 28 واژه بار معنایی «گناه» دارد که شناخت دقیق آنها نقش مهمّی در فهم صحیح آیات قرآن دارد و توجّه نکردن به تفاوت معنایی هر یک از آنها، موجب بدفهمی آیات و در نتیجه، تفسیر به رأی میشود. توجّه به تفاوتهای معنایی واژههای مربوط به گناه در برخی از آیات اعتقادی، باعث تفسیر صحیح آن آیات شده است و ما را در پاسخ به شبهات اعتقادی از قبیل عصمت انبیاء یاری میدهد.