Document Type : علمی- ترویجی

Authors

Abstract

An indisputable element in the destiny of humans is the law of heredity. Spiritual and ethical features, similar to physical features, are transferred, through hereditary elements (genes), from parents to children. Some people accept the exclusive role of heredity in determining the destiny of humans but from the viewpoint of some others, the law of heredity is only a basis and is effective in a person’s actions as a requirement and not as definite causality. As a result, it can be strengthened or weakened under the effect of environmental factors, especially upbringing methods; moreover, the humans’ willpower has a considerable role in their prosperity and adversity. It has been tried, in this research to review the place of heredity in the destiny of humans from the viewpoints of the science of genetics, the Quran and the narrations, and the result is that the element of heredity is not dominant on humans’ destiny and does not have an exclusive role in determining it. As a result, people with any type of heredity can be nurtured and are required [to obey the laws of religion], and one of the aims of the prophets is to reinforce desirable hereditary resources and modify disagreeable hereditary bases.

Keywords

مقدّمه

مسألة سرنوشت از جمله مسایل اساسی و بنیادین در زندگی انسان است که همواره توجّه اندیشمندان را به خود معطوف داشته است و عوامل متعدّدی را در رقم خوردن آن دخیل دانسته‌اند. یکی از مؤلّفه‌های مؤثّر در سعادت و یا شقاوت بشر، وراثت است. صفات و خصوصیّات والدین از طریق ژن‌های تشکیل دهنده نطفه به فرزند منتقل می‌شود و در تعیین مسیر رشد و نموّ و شکل‌گیری شخصیّت کودک تأثیر می‌گذارد. از سوی دیگر، تربیت نیز نقش چشمگیری در تکامل شخصیّت دارد و از آنجا که اوّلین مکان برای رشد و نموّ بسیاری از زمینه‌های اخلاقی محیط خانواده است و کودک بسیاری از فضایل و رذایل اخلاقی را از افراد خانواده، به خصوص پدر و مادر، کسب می‌کند.

یکی از مسایل مهمّ اعتقادی مسألة جبر و اختیار است که آن نیز با قانون وراثت ارتباط پیدا می‌کند. برخی با استناد به برخی آیات و احادیث بر این باورند که با وجود عامل وراثت، سعید یا شقی شدن انسان از اختیار و ارادة او خارج است. در یکی از این گونه احادیث به نقل از پیامبر اکرم (ص) آمده است: «اَلشَّقیُ مَن شَقِیَ فی بَطنِ اُمّهِ و السّعِیدُ مَن سَعِدَ فی بَطنَ اُمّه: شقاوتمند در شکم مادرش نیز شقاوتمند است و سعادتمند در شکم مادرش نیز سعادتمند است» (بحرانی، 1374، ج2: 529). عدّه‌ای نیز به این قایل هستند که سعادت و شقاوت آدمی به حکم خدا و لازم لاینفکّ آدمی است؛ به عنوان مثال فخر رازی در تفسیر کبیر خود ذیل آیة 105 از سورة هود چنین دیدگاهی را عنوان نموده است (ر.ک؛ فخر رازی، 1420، ج 399:18).

این نوشتار بر آن است تا با اثبات نقش ساختار ژنتیکی افراد بر روی اعمال و رفتارشان به عنوان یک عامل زمینه‌ای بر اهمیّت نقش اختیار و اراده و نیز جایگاه شیوه‌های تربیتی و به ویژه آموزه‌های دینی در سرنوشت انسان تأکید ورزد.سؤال اصلی این پژوهش آن است که آیا وراثت به عنوان یک عامل جبری در سعادت و شقاوت انسان دخالت دارد؟!

الف) نقش وراثت در سرنوشت انسان از منظر دانش ژنتیک

یکی از حوزه‌های پژوهش در علم ژنتیک، ژنتیک رفتاری است که به مطالعة وراثت خصوصیّات رفتاری و شکل‌گیری رفتار بر اساس ژنوم1می‌پردازد (ر.ک؛ بیکر، 1387: 59).برخی از دانشمندان معتقد بودند که تکامل شخصیّت انسان ناشی از تأثیر عوامل ژنتیکی است و برخی دیگر بر این باور بودند که شخصیّت انسان از محیط تأثیر می‌پذیرد. امروزه این اعتقاد مقبولیّت بیشتری یافته که شکل‌گیری شخصیّت ناشی از هر دو عامل محیط و ژنتیک است. این نظریّه با عنوان تأثیر و تأثّر متقابل ژن2محیط یا نظریّة سرشت و تربیت شناخته شده است (ر.ک؛ اکرمی، 182:1391).

به طور کلّی، در رابطه با عوامل شکل‌دهنده شخصیّت و خصوصیّات رفتاری افراد دیدگاه‌های متفاوتی وجود دارد؛ عدّه‌ای فقط به ساختار ژنتیکی افراد توجّه دارند (جبرگرایی ژنتیکی)، برخی عوامل محیطی را تنها عامل مؤثّر می‌دانند (جبرگرایی محیطی) و عدّه‌ای دیگر عوامل اجتماعی را مهم تلقّی می‌کنند (جبرگرایی اجتماعی). از این میان، طرفداران فرضیّة جبرگرایی ژنتیکی بروز بسیاری از رفتارها، حتّی سرنوشت انسان را فقط به ژنها نسبت می‌دهند، ولی بر خلاف چنین نگرش‌هایی هیچ یک از عوامل یاد شده به تنهایی نمی‌توانند در شکل‌گیری خصوصیّات رفتاری افراد مؤثّر باشند؛ به عبارت دیگر، عوامل فوق علّت تامّه نبوده، بلکه به نحو اقتضا تأثیرگذار هستند. با وجودی که تعدادی از ژن‌های رفتاری همچون ژن مؤثّر در ایجاد اضطراب کشف شده، ولی رفتار آدمی معادل با ژن‌های او نیست و نمی‌توان گفت چون فلان شخص دارای ژن رفتاری x است، لزوماً رفتارx  از او سر خواهد زد (ر.ک؛ محمّدی، 1389: 263).

اکنون پاسخ متخصّصان ژنتیک به این  سؤال که آیا سرنوشت انسان در ژن‌های او رمزدهی شده است، منفی است و متذکّر می‌شوند که دوقلوهای همسان با وجود داشتن مجموعة ژنی یکسان از نظر شکلی و رفتاری کاملاً یکسان نیستند و این پدیده حاکی از آن است که مشخّصات و خصوصیّات انسان متأثّر از عاملی غیر از ژنتیک است. اکثر ژن‌ها تا حدودی از محیط تأثیر می‌گیرند. بنابراین، ژن‌های دریافتی از والدین به هنگام لقاح دقیقاً صفات و خصوصیّات ما را دیکته نمی‌کنند (ر.ک؛ آلبرتس و همکاران، 693:1387).

خصوصیّات رفتاری انسان، آمیخته‌ای از تأثیرات وراثت و محیط است و در این میان، نباید از نقش اراده و اختیار غفلت ورزید. این حقیقتی است که علم ژنتیک به آن معترف است. بنابراین، وجود عوامل ژنتیکی در برخی ویژگی‌های اخلاقی و رفتاری نامطلوب به معنای صدور مجوّز برای انجام عمل نیست؛ زیرا آن که در نهایت تصمیم می‌گیرد که چگونه رفتار کند، خود آدمی است، ولی پرسشی در اینجا به ذهن متبادر می‌شود که اگر ژن‌ها بر رفتار انسان تأثیر دارند، آیا اراده نیز تحت چنین تأثیری نیست؟ به بیانی دیگر، آیا این ژن‌ها نیستند که شخصی را بااراده و مصمّم ساخته و دیگری را سُست‌اراده یا‌ بی‌اراده می‌سازند؟! متخصّصان ژنتیک رفتاری به این سؤال چنین پاسخ داده‌اند که هر خصوصیّت اخلاقی مانند سُست‌اراده بودن یا کم‌جرأت بودن به‌طور کامل تحت کنترل ژن‌ها قرار ندارد و با تربیت، تمرین، پرورش و خواست خود فرد قابل تغییر و بهبود است و در نهایت، هر کس مسئول اعمال خویش است (ر.ک؛ بیکر، 60:1387).

ب) نقش وراثت در سرنوشت انسان از منظر قرآن و حدیث

به منظور تعیین جایگاه وراثت در سرنوشت انسان از دیدگاه قرآن و روایات، ابتدا نقش وراثت در شکل‌گیری صفات و خصوصیّات روحی و اخلاقی را بیان نموده، سپس تأثیر وراثت در سرنوشت به نحو اقتضا ثابت می‌شود و در نهایت، به نقش تربیت و اختیار در سرنوشت انسان به عنوان دو مؤلّفة مؤثّر بر صفات موروثی پرداخته می‌شود.

1) نقش وراثت در شکل‌گیری صفات و خصوصیّات روحی و اخلاقی

قرآن کریم و معصومین (ع) در بیش از 14 قرن پیش نه تنها اشاراتی به مسألة «وراثت صفات» نموده‌اند که از فحوای کلام ایشان به دست می‌آید، بلکه در مواردی به آن تصریح نیز فرموده‌اند و این در حالی است که کمتر از 2 قرن از عمر دانش ژنتیک (علم وراثت) می‌گذرد. برخی آیات و روایات را که می‌توان در این زمینه مستند قرار داد، عبارتند از:

«قَالُواْ إِن یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ...: (برادران) گفتند: اگر او [بنیامین‏] دزدى کند، (جاى تعجّب نیست، چون) برادرش (یوسف) نیز قبل از او دزدى کرد... » (یوسف/77)؛ «گویندگان این سخن همان برادران پدری یوسف هستند و به همین دلیل، یوسف را به بنیامین نسبت داده، گفتند اگر بنیامین امروز پیمانة پادشاه را دزدید، خیلی جای تعجّب نیست و از او بعید نیست؛ زیرا او قبلاً برادری داشت که مرتکب دزدی شد و چنین عملی از او نیز سرزد. پس این دو برادر دزدی را از ناحیة مادر خود به ارث برده‌اند و ما از ناحیة مادر از ایشان جدا هستیم» (طباطبائی، 1417ق، ج11: 236).

این جمله و این اتّهام برادران یوسف حاکی از تبرئة خودشان است؛ «یعنی اگر او دزدی کرده، بعید نیست، چون برادری داشت که او هم دزدی کرده بود و در این کار وارث یکدیگرند، امّا چون ما از طرف مادر با آنها نیستیم، لذا به دزدی دست نزده‌ایم» (قرشی، 1377، ج 5: 161).

امیر مؤمنان علی (ع) در فرمان خود به استاندار مصر چنین می‌فرماید: «... ثُمَّ اَلصَقَ بِذَوِی الاَحسَابِ وَ اَهلِ البُیُوتاتِ الصّالِحَه وَ السَّوابِقِ الحَسَنة، ثُمّ اَهلِ النَّجدَةِ وَ الشُّجاعَةِ وَ السَّخاءِ وَ السَّماحَةِ. فَاِنَّهُم جِمَاعٌ مِنَ الکَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ العُرَفِ ...» (نهج‌البلاغه/ ن 53). برای ادارة کشور افرادی را برگزین که گوهر نیک دارند و از خاندانی پارسایند و از سابقه‌ای نیکو برخوردار. پس دلیران و رزم‌آوران و بخشندگان و جوانمردان (را برگزین) که اینان بزرگواری را در خود فراهم کرده‌اند و نیکویی‌ها را گرد آورده‌اند. آیت‌الله سبحانی با اشاره به فرازهایی از نامة 53 امام علی (ع) به استاندار مصر و با توجّه به توصیة امام مبنی بر انتخاب افرادی از خانواده‌های شریف، اصیل و پارسا بیان تأثیر وراثت در احادیث را مطرح می‌نمایند (ر.ک؛ سبحانی، 1375، ج 4: 355).

بنا بر روایتی، محمّد حنفیه در جنگ جمل علمدار لشکر بود، ولی گویا ترسیده بود، چرا که در حمله به سپاه جمل اندیشه می‌کرد. علی (ع) پیش او آمد و علّت حمله نکردن او را جویا شد. او گفت در پیشِ رویم به جز تیراندازان که تیر می‌اندازند، کسی را نمی‌بینم. علی (ع) با دستة شمشیر به او زد و فرمود: «مَا اَدرَکَکَ عِرقَ مِن اَبِیکَ: این عِرق از پدرت به تو نرسیده است» (المدنی، 1420ق:141). کلام امام در شرح نهج‌البلاغه ابن أبی‌الحدید به گونة دیگری آمده است: «اَدرَکَکَ عِرقَ مِن اُمِّکَ: این عرق از مادرت به تو رسیده است » (ابن أبی‌الحدید، 1404ق، ج 1: 243).

در روایتی از پیامبر اکرم (ص) چنین آمده است: «تَخَیَّروا لِنُطَفِکُم فَاِنَّ العِرقَ دَسَّاسُ: برای نطفه‌های خود (همسر مناسب) انتخاب کنید که عِرق پنهانی تأثیر دارد» (ابن‌ادریس، 1410ق.، ج 2: 559). در المنجد آمده است: «دَسَّ شَیءَ تَحتَ التُّرَابِ فِیهِ أَی أَدخَلَهُ فِیهِ وَ أَخفَاهُ» و نیز «دَسَّاس أَی حَیَّةٌ قَصِیرَةٌ حَمرَا تَندَسَّ تَحتَ التُّرَابِ» و به عنوان مثال ذکر شده که «العِرقُ دَسَّاسُّ أَی أَنَّ أَخلاَقَ الآبَاءِ تَتَّصِلُ إِلَی الأَبنَاءِ» (معلوف،۱۴۲۱ق.:۲۱۴).

بنابراین، «دَسَّ» به معنای داخل کردن چیزی در خاک و پنهان نمودن آن است و مقصود از دسّاس بودن عِرق این است که خصوصیّات اخلاق والدین را به طور پنهانی به فرزندان منتقل می‌کند. در این روایت، پیامبر (ص) می‌فرماید که باید دید چه محلّی برای نطفة خود گزینش می‌شود؛ زیرا «عِرق» دسّاس است و کلمة «دسّاس» اشاره به این حقیقت است که نطفة اخلاق و سجایا را به فرزندان منتقل می‌سازد (ر.ک؛ حجّتی،‌ 1358، ج 83:1).

رسول گرامی (ص) فرمود: «اُنظُر فِی اَیّ نَصابِ تَضَعُ وَلَدکَ فَاِنَّ العِرقَ دَسَّاس: بنگر فرزند خود را کجا قرار می‌دهی که عرق پنهانی تأثیر می‌گذارد» (الهندی، ۱۴۰۵ق.، ج 15: 855 و قضاعی، 1361: 309). «عِرق» به معنی ریشه و اساس یک پدیده است و اساس آفرینش انسان «نطفه» می‌باشد و «دسّاس» به معنی انجام کار پنهانی است، لذا مقصود از دسّاس بودن عِرق این است که صفات موروثی از طریق نطفه به ‌طور ناپیدا به فرزند منتقل می‌گردد (ر.ک؛ سبحانی، 1368: 228).

رسول اکرم (ص) و معصومین (ع) که حقایق را با نور وحی می‌دیدند، به این قانون عظیم خلقت (وراثت) توجّه کامل داشته است و در این روایت و روایات دیگر دربارة این راز بزرگ سخن گفته است و کلمة عِرق را معرّف عامل وراثت (ژن) قرار داده‌اند و به عبارت دیگر، همان معنایی که امروز محافل علمی از کلمة «ژن» استفاده می‌کنند، از کلمة «عِرق» افاده می‌شود. این حدیث در کمال صراحت از قانون وراثت سخن گفته است و از عامل آن به کلمة عِرق تعبیر نموده‌ است و به پیروان خود توصیه می‌کند که از قانون وراثت غافل نباشید و توجّه کنید زمینه پاک باشد تا فرزندان شما وارث صفات ناپسند نشوند (ر.ک؛ فلسفی، 1363، ج 1: 64).

2ـ وراثت و اقتضای خیر و شر

از منظر اسلام صفات و خصوصیّات منتقله از طریق وراثت از حدّ اقتضاء تجاوز نمی‌کند؛ به بیان دیگر، اثر ویژگی‌های ژنتیکی انسان تا حدّی نیست که اختیار عمل را از او سلب کند، به طوری که قادر به انجام اعمال نیک و پسندیده یا ترک افعال زشت و قبیح نباشد. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ...: بگو: هر کس طبق روش (و خُلق و خوى) خود عمل مى‏کند...» (الإسراء /84).

استدلال علاّمه طباطبائی در خصوص صفات درونی آدمی در خور توجّه است.‌ ایشان ذیل این آیه نوشته‌اند که «آیة کریمه عمل انسان را مترتّب بر شاکلة او دانسته؛ به این معنا که عمل هر چه باشد، مناسب با اخلاق آدمی است،‌ چنان‌چه گفته‌اند از کوزه همان برون تراود که در اوست. پس شاکله نسبت به عمل نظیر روح جاری در بدن است که بدن با اعضا و اعمال خود آن را مجسّم نموده است و معنویّات او را نشان می‌دهد. این معنا هم با تجربه و هم از راه‌های علمی به ثبوت رسیده که میان ملکات نفسانی و احوال روح و میان اعمال بدنی رابطة خاصّی است و با همة اینها دعوت و خواهش هیچ یک از این مزاج‌ها که باعت ملکات یا اعمالی مناسب خویش است، از حدّ اقتضاء تجاوز نمی‌کند؛ بدین معنا که خُلق و خوی هر کس هیچ وقت او را مجبور به انجام کارهای مناسب با خود نمی‌کند و اثر آن به حدّی نیست که ترک آن کارها را محال سازد و در نتیجه، عمل از اختیاری بودن بیرون می‌شود و جبری شود» (طباطبائی،‌ 1417، ج13: 189).

مرحوم علاّمه با استناد به آیة دیگری به بحث خود اینگونه ادامه می‌دهند که «خدای سبحان می‌فرماید: «وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لاَ یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدًا ...:  » (الأعراف/58) که اگر این آیه را با آیات دالّ بر عمومیّت دعوت‌های دینی از قبیل «لأُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ» (الأنعام / 19) مجموعاً مورد دقت قرار دهیم، این معنا را می‌رساند که بنیه انسانی و صفات درونی او در اعمالش اثر دارد اما تنها به نحو اقتضا نه به نحو علیّت تامّه. این که بعضی گفته‌اند سعادت و شقاوت دو امر ذاتی است که هرگز از ذات تخلّف نمی‌پذیرد و یا این که گفته‌اند سعادت و شقاوت مربوط به قضاء مقدّر شده ازلی است، حرف غلطی است» (طباطبائی، 1417، ج190:13).

ابن أبی‌عمیر معنای قول پیامبر (ص) را که فرمودند: «الشَّقیُ مَن شَقیَ فِی بَطنَ اُمِّهِ وَ السّعِیدُ مَن سَعِدَ فِی بَطنِ اُمِّهِ». از امام موسی بن جعفر (ع) سؤال کرد، ایشان پاسخ دادند: «اَلشَّقِیُ مَن عَلِمَ اللهُ وَ هُوَ فِی بَطنِ اُمِّه اَنّهُ سَیَعمَلُ اَعمالَ الأَشقِیَاءِ وَ السَّعِیدُ مَن عَلِمَ اللهُ وَ هُوَ فِی بَطنِ اُمِّه اَنَّهُ سَیَعمَلُ أَعمَالَ السُّعَداءِ: بدبخت کسی است که در حالی که در شکم مادرش است، خداوند می‌داند که به زودی اعمال شقاوتمندان را انجام می‌دهد و سعادتمند کسی است که در حالی که در شکم مادرش است خداوند می‌داند که بزودی اعمال سعادتمندان را انجام خواهد داد» (ابن‌بابویه، 1398ق.: 356). واضح است که پاسخ امام کاظم (ع) دلالت بر مسألة جبری بودن سرنوشت انسان ندارد.

امام علی(ع) در معنای حقیقت سعادت و شقاوت فرمودند: «اِنَّ حَقیقَةَ السَّعادَةِ أَن یُختَمَ لِلمَرءِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَةِِ و إِنَّ حَقِیقَةَ الشَّقاءِ أَن یُختَمَ لِلمَرءِ عَمَلُهُ بِالشَّقاءِ: حقیقت سعادت این است که عمل آدمی به سعادت پایان پذیرد و حقیقت شقاوت این است که عمل آدمی به شقاوت پایان یابد» (ابن‌بابویه، ۱۴۰۳ق.: ۳۴۵).

امام خمینی (ره) در خصوص روایت پیامبر (ص) بیان داشته‌اند: «کسی که پایان کارش به استراحت دایم غیرمتناهی و لذّت‌های بدون انقطاع و به عطای الهی بی‌پایان می‌انجامد، از آغاز خلقت خود سعادتمند است، هرچند که چند روزة دنیا را در سختی به سر بَرَد. همچنین در طرف شقاوت به فرض که چند روزی خوشگذران باشد، در مقابل آن که برای ابد گرفتار عذاب است، چه نسبتی برای آن چند روز می‌توان تعیین کرد؟ نیز ممکن است مقصود آن باشد که نفوس انسانی در ابتدای خلقت به خاطر عواملی با هم اختلاف پیدا می‌کنند که یا به خیرات و موجبات سعادت علاقه خواهد داشت، پس او از اول سعادتمند است و یا بر عکس، ولی این میل و رغبت تا آن پایه نیست که اختیار و اراده را از انسان بگیرد» (موسوی خمینی، 1362: 151).

فرزندان در شکم مادر، خلاصه‌ای از مجموعه صفات ظاهری و معنوی پدر و مادر و اجداد و نیاکان دوردست خویش هستند و عوامل گوناگون وراثت و جهش ژنی می‌تواند تأثیرهای مفید یا مضرّی در آنان بگذارد. اگر همة عوامل، خوب باشد، بچّه در شکم مادر سعادتمند است و اگر همه یا بعضی از آنها بد باشد، بچّه به همان نسبت در شکم مادر شقاوتمند است. سعادت و شقاوت در رَحِم مادر سرنوشت قطعی نیست، بلکه ملاک محو یا بقای آن صفات پسندیده یا ناپسند عوامل تربیتی و شرایط محیطی است (فلسفی، 1363، ج 1: 180).

بنابراین، در پاسخ به آنهایی که معتقدند مطابق با این فرمودة پیامبر (ص) تعیین سعادت و بدبختی انسان در اختیار او نیست،‌ باید گفت که این مقدار از اقتضاء که به وسیلة انتقال ژن‌ها از والدین به طفل منتقل می‌شود،‌ تنها به منزلة زمینه‌ای در وجود اوست، نه تعیین‌کنندة سرنوشت او، ضمن آنکه این روایت علاوه بر بیان مسألة انتقال صفات روحی و اخلاقی به نقش مادر در شکل‌گیری روحیّات و شخصیّت نوزاد اشاره دارد، چراکه بعد از لقاح و تعیین ترکیب ژنتیکی جنین،‌ تمام حالات روحی و معنوی مادر در طیّ دوران بارداری روی جنین تأثیرگذار است.

مؤلّف تفسیر اطیب‌البیان ذیل آیة 84 از سورة الإسراء بیان می‌دارد که مقتضیّات افعال بسیار است،‌ اوّل نطفه که پاک باشد یا خراب، دوم لقمة حرام در حال نطفه، در حال حمل و در حال ارضاع و آنگاه در زندگانی دنیوی. سوم پدر و مادر و استاد و معلّم، چهارم رفقا،‌ پنجم اخلاق حسنه و اخلاق سیّئه، ششم عادات که به هر طریقی عادت کرد، تغییر آن مشکل است و غیر اینها ولکن تمام به نحو اقتضاء است و قابل تغییر است (طیّب، 1378، ج 8: 300).

در قسمتی از روایت مفصّلی که زراره از امام باقر (ع) دربارة آغاز و مراحل جنینی آفرینش انسان نقل کرده، چنین آمده است: «... ثُمَّ یُوحِی اللهُ اِلَی المَلَکَینِ اُکتُبَا عَلَیهِ قَضَائِی وَ قَدَرِی وَ نافِذَ اَمرِی وَ اشتَرِ طالِیَ البَدَاءَ فِیمَا تَکتُبَانِ...: آنگاه خداوند به دو فرشته وحی می‌کند که قضا و قَدَر و حکم نافذ مرا بر او (جنین) بنویسید و بداء را نیز در نوشته‌هایتان برای من حفظ کنید» (کلینی، 1407ق.، ج 6: 14).

آیت‌الله سبحانی با استناد به کلام معصومین (ع) از جمله روایت پیامبر (ص) که فرمود: «اُنظُر فِی اَیِّ نَصَابِ تَضَعُ وَلَدَکَ فَاِنَّ العِرقَ دَسَّاسُ» (قضاعی، 1361: 309)، بیان می‌دارد که جای هیچ‌ گونه تردیدی در تأثیر خُلق و خوی پدران و مادران در اخلاق و منش فرزندان از طریق وراثت نیست، ولی باید توجّه داشت که این تأثیر در همة صفات به صورت صد در صد و به اصطلاح علّت تامّه نیست، بلکه تنها در حدّ متقضی و علّت ناقصه می‌باشد که با نوع تربیت در دوران رشد و تربیت فرزند قابل تغییر است. امام باقر (ع) اصل تغییرپذیری صفات وراثتی را با کلمة «بداء» بیان فرموده‌اند. آنچه فرشتگان می‌نویسند، سرنوشت قطعی نیست، بلکه سرنوشت مشروط است و شرط آن این است که انسان صاحب سرنوشت در سایة عوامل دیگری می‌تواند سرنوشت یادشده را به سرنوشت دیگری تبدیل سازد و مقصود از «بداء» در روایت، تبدیل سرنوشت به سرنوشت دیگری از طریق اعمال نیک یا بد می‌باشد. بنابراین، معلوم می‌شود که قانون وراثت هیچ‌ گونه منافاتی با اصل اختیار انسان در تعیین سرنوشت خویش ندارد (ر.ک؛ سبحانی، 1368: 229).

خصائص ویژة موجود در نطفة والدین تمام علّت خصوصیّاتی نیست که در فرزندان به وجود می‌آید، بلکه وجودشان در حدّ یک اقتضا و استعدادی بیش نیست و شکوفا شدنشان نیاز به محیط مناسب دارد؛ به عبارت دیگر، سرانجام محیط است که سرنوشت استعدادها را تعیین می‌کند. انسان محصول عکس‌العمل متقابل استعدادهای طبیعی و موروثی، شرایط و امکانات محیط پرورش است (امینی، 1384: 126).

3ـ نفی جبرگرایی ژنتیکی

این تصوّر که سرنوشت هر فرد در گرو وراثت او می‌باشد، با عقل که حجّت در دین اسلام بوده است و نیز با اصل اختیار منافات دارد. قرآن کریم، روایات و جمیع عقلا بر تأثیر تعلیم و تربیت اتّفاق نظر داشته و اذعان دارند که انسان اطاعت و معصیت و خیر و شر را با بهره‌گیری از نعمت عقل تمیز، و اعمال خود را با اختیار انجام می‌دهد.

شهید مطهّری رابطة اختیار، وراثت و تربیت را اینگونه بیان نموده است: «بشر مختار و آزاد آفریده شده، یعنی به او عقل و فکر اراده داده شده است، بشر در کارهای ارادی خود مانند یک سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها کرده باشند و تحت تأثیر عامل جاذبة زمین خواه ناخواه به طرف زمین سقوط کند، و مانند گیاه نیست که تنها یک راه محدود در جلوی او هست و همچنین مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه خود را در سر چهارراه‌هایی می‌بیند و هیچ گونه اجباری ندارد که فقط یکی از آنها را انتخاب کند، انتخاب یکی از آنها به نظر، فکر، اراده و مشیّت شخصی او مربوط است. اینجاست که پای شخصیّت و صفات اخلاقی و روحی و سوابق تربیتی و موروثی و میزان عقل و دوراندیشی بشر به میان می‌آید و معلوم می‌شود که آیندة سعادت‌بخش یا شقاوت‌بار هر کسی تا چه اندازه مربوط است به شخصیّت و صفات روحی و ملکات اخلاقی و قدرت عقلی و علمی او، و بالأخره به راهی که برای خود انتخاب می‌کند» (مطهّری، 1345: 40).

آیت‌الله مکارم با استناد به آیة «... تُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیّتِ وَ تُخرِجَ المَیِّتَ مِنَ الحَیّ ...» (آل‌عمران/27) عدم انحصار تأثیر وراثت در سرنوشت انسان را نتیجه می‌گیرد. از نظر وی، منظور از بیرون آوردن زنده از مرده همان پیدایش حیات از موجودات بی‌جان است. پیدایش مردگان از موجودات زنده نیز دائماً در مقابل چشم ما مجسّم است. در حقیقت، آیه اشاره به قانون تبادل دایمی مرگ و حیات است، ولی تفسیر دیگری نیز مطرح است که با تفسیر قبلی منافاتی ندارد و آن مسألة زندگی و مرگ معنوی است. می‌بینیم گاهی افراد باایمان که زندگان حقیقی هستند، از افراد بی‌ایمان که مردگان واقعی محسوب می‌شوند، به وجود می‌آیند و گاهی به عکس. قرآن زندگی و مرگ معنوی را در آیات متعدّدی به کفر و ایمان تعبیر کرده است و مطابق این تفسیر، مسألة به هم ریختن قانون توارث را که بعضی از دانشمندان آن را از قوانین قطعی طبیعت می‌دانند، اعلام می‌دارد؛ زیرا انسان به‌خاطر داشتن آزادی اراده مانند موجودات بی‌جان طبیعت نیست که تحت تأثیر اجباری عوامل مختلف باشد و این یکی از قدرت‌نمایی‌های خداست که آثار کفر را از وجود فرزندان کافر (آنها که می‌خواهند واقعاً مؤمن باشند،) می‌شوید و آثار ایمان را از وجود فرزندان مؤمن (آنها که می‌خواهند واقعاً کافر باشند،)‌ از بین می‌برد (ر.ک؛ مکارم شیرازی،‌ 1374، ج 2: 496).

سلمان در خصوص آیة فوق از پیامبر (ص) چنین روایت نموده: «اَلمُؤمِنَ مِنَ الکافِرِ وَ الکافِرَ مِنَ المؤمن» (سیوطی، 1404ق.، ج2: 15). امام هادی (ع) روایتی از جدّ خود امام صادق (ع) بدین مضمون نقل فرموده است: «إِنّ المُؤمِنَ اِذا مَاتَ لَم یَکُن مَیِّتاً فَاِنَّ المَیِّتَ هُوَ الکافِرُ، إِنّ اللهَ عَزَّ و جَلَّ یَقولُ: یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّتِ وَ یُخرِجُ المَیِّتَ مِنَ الحَیِّ یَعنِی المُؤمِنَ مِنَ الکَافِرِ وَ الکافِرَ مِنَ المُؤمِنِ: مؤمن به مرگ نمی‌میرد و مرده کافر است. خداوند می‌فرماید: زنده را از مرده خارج می‌کند و مرده را از زنده یعنی مؤمن را از کافر و کافر را از مرده بیرون می‌آورد.» (ابن‌بابویه، 1403ق.:290).

صاحب مجمع‌البیان ذیل آیة مذکور اقوالی را آورده، بر اساس یک قول اینکه خداوند زنده را از مرده بیرون می‌آورد، یعنی زنده را از نطفه بیرون می‌آورد؛ زیرا نطفه مرده است و مرده را از زنده بیرون می‌آورد؛ یعنی نطفة مرده را از انسان زنده می‌سازد و همچنین است آوردن مرغ از تخم‌مرغ و تخم‌مرغ از مرغ، و نیز گفته‌اند مراد این است که مؤمن را از کافر و کافر را از مؤمن بیرون می‌آورد که از صادقین نیز روایت شده است (ر.ک؛ طبرسی،‌ 1372،‌ ج2: 728).

امّا بنا بر دیدگاه دیگر، خارج کردن زنده از مرده و به عکس دالّ بر بیان جهش3در قرآن می‌باشد که آشکار‌ترین وضعیّت را در قالب معکوس نمودن تمام سجایا و صفات تذکّر داده، چنان‌که از صالح، پلید و از پلید، صالح به وجود می‌آید (پاک‌نژاد،‌ 1363، ج1: ۲۲۰). بر طبق این نظر، از یک مؤمن در مواردی نوزادی با خصوصیّات کفر متولّد می‌شود و به عکس. ولی مطابق نظر آیت‌الله مکارم شیرازی، از یک مؤمن نوزادی با خصوصیّات ایمان متولّد شده، ولی اثر وراثت تحت تأثیر عواملی همچون تربیت و اراده خود فرد خنثی می‌شود و در نهایت از یک مؤمن، یک کافر تحویل جامعه داده می‌شود و برعکس. امّا حتّی اگر «جهش» هم مطرح باشد، باز هم منافاتی با مسألة اختیار ندارد؛ زیرا عوامل وراثت تنها زمینه‌ساز هستند نه علّت تام.

پذیرش انتقال اوصاف جسمی و روحی از والدین به فرزندان قابل انکار نیست، ولی اصل وراثت نمی‌تواند سرنوشت کارهای انسانی را به تنهایی تعیین کند. اگر قضیّة وراثت می‌توانست انسان را در کارهای خود مجبور کند، مسألة تربیت و تأثیر آن به کلّی لغو می‌گشت. آیا تا به حال شنیده شده که انسان عاقلی فرزندان خود را تربیت نکند و بگوید فرزندان من به جهت وراثت مانند خودم خواهند بود و من در مقابل این سنّت طبیعی قادر به انجام کاری نیستم؟! از سوی دیگر، شکّی نیست که فرزندان یک خانواده با وجود یکی بودن والدین یا حتّی محیط زندگیشان، دارای اوصاف مختلف و در مواردی متّضاد می‌باشند. حتّی دوقلوهایی که از یک نطفه و در یک رَحِم پرورش می‌یابند با یکدیگر تفاوت دارند (جعفری، 1352: 147).

هیچ یک از وراثت و محیط به تنهایی یا با هم نمی‌توانند تعیین‌کنندة ارادة آدمی باشند. این عوامل فقط زمینه را برای اِعمال اراده و اختیار انسان فراهم می‌سازند تا فرد بتواند با توجّه به گرایش‌ها، ادراک‌ها و شناخت‌های فطری و روحی خود، رفتاری خودخواسته بروز دهد. پس فرد در برابر وراثت و نیز در برابر حالت انفعالی نداشته و این اراده است که رفتار و شخصیّت او را قاطعانه تعیین می‌کند (مصباح یزدی، 1372: 199).

وراثت، فرد را با استعداد و تمایلات خاصّی مجهّز می‌سازد و محیط به این استعدادها مجال رشد داده یا آن را متوقّف می‌سازد. ما نمی‌توانیم عامل وراثت یا محیط را بر دیگری غالب بدانیم؛ زیرا هر یک از آن دو در تشکیل فرد و سازمان دادن به رفتار او مؤثّرند. ما فقط می‌توانیم به اهمیّت هر یک از آن دو اعتراف نماییم و هر دو را مسئول شخصیّت فرد و ساختمان جسمانی و عقلانی و روانی و اخلاقی او بدانیم. اگرچه تأثیر وراثت در دوران اوّلیّة زندگی کودک شدیدتر می‌باشد،‌ ولی وقتی کودک رشد کرد و آگاهی او زیاد شد، از شدّت تأثیر آن کاسته می‌شود (حجّتی، 1358، ج 1: 125).

اثر وراثت در مسایل مربوط به جسم و تن گاهی به صورت عامل سرنوشت‌ساز درمی‌آید و کودک نمی‌تواند ضعف و بیماری موروثی را از خود دور کند، امّا در مسایل اخلاقی و اجتماعی فقط حوزة مساعدی برای گزینش او می‌آفریند و هرگز اختیار و آزادی را از او سلب نمی‌کند و هر فردی می‌تواند بر ضدّ حالات و روحیّات موروثی خود شورش کند و اثر آن را خنثی سازد (سبحانی، 1375، ج 4: 356).

با توجّه به مطالب مذکور، چنین به دست می‌آید که وراثت تنها عامل تعیین‌کنندة سرنوشت آدمی نیست و عوامل مؤثّر دیگری در این مسأله دخالت دارند. صاحب‌نظران تربیت و اختیار را دو عامل مهم در سعادت و شقاوت انسان می‌دانند که به هر یک از موارد به اختصار پرداخته می‌شود:

1ـ3) نقش تربیت در سرنوشت انسان

مقولة تربیت از ابتدایی‌ترین و اساسی‌ترین نیازهای زندگی بشری است. انسان در پرتو تربیت صحیح است که به عنوان موجودی هدفمند به آرمان‌های خود می‌رسد. برای انسان مسلمان، تربیت ضرورتی مضاعف دارد؛ زیرا فردی که گردنبند مرواریددانة دین و بندگی خالق متعال را بر گردن آویخته، جز در سایة تربیت آن هم تربیت اسلامی به مدال افتخار عبودیّت و تسلیم نایل نمی‌آید. از منظر قرآن و روایات اهل بیت (ع)، پدر و مادر افزون بر دخالت در سرنوشت اولاد خود از طریق وراثت، به واسطة تأثیر فراوانی که در تربیت او دارند، زمینه‌ساز سعادت یا شقاوت فرزندشان می‌باشند. قرآن کریم می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ...: اى کسانى که ایمان آورده‏اید! خود و خانوادة خویش را از آتشى که هیزم آن انسان‌ها و سنگهاست نگه دارید...» (التّحریم/6).

آیه در باب اهمیّت تربیت و گرفتار شدن به سرنوشت دوزخی به مؤمنین تذکّر می‌دهد. نگهداری خانواده به واسطة تعلیم و تربیت و امر به معروف و نهی از منکر و فراهم ساختن محیط پاک و خالی از هر گونه آلودگی در فضای خانه و خانواده تحقّق می‌یابد. به تعبیر دیگر، حقّ زن و فرزند تنها با تأمین هزینة زندگی و مسکن و تغذیة آنها حاصل نمی‌شود.‌ مهم‌تر از آن تغذیة روح و جان آنها و به کار گرفتن اصول تعلیم و تربیت صحیح است (مکارم شیرازی، 1374، ج 24: 286).

نقل شده روزی پیامبر اعظم (ص) به عدّه‌ای کودک نظر انداخته، فرمودند: «وَیلٌ لِأَولاَدِ آخِرِ الزَّمانِ مِن اَبائِهِم، فَقیلَ: یا رَسولَ الله مِن آبَائِهِم المُشرِکینَ؟ فَقالَ: لاَ مِن آبَائِهِمِ المُؤمِنِینَ لاَ یُعَلِّمُونَهُم شَیئاً مِنَ الفَرائِضِ وَ إِذَا تَعَلَّمُوا أَولاَدَهُم مَنَعُوهُم وَ رَضُوا عَنهُم بِعَرضٍ یَسِیرٍ مِنَ الدُّنیَا فَأَنَا مِنهُم بَرِی‌ءُ وَ هُم مِنِّی بِراءٌ: وای بر فرزندان آخرالزّمان از پدرانشان. عرض شد ای رسول خدا! از پدران مشرک ایشان؟ فرمودند: نه، از پدران مؤمن آنان که به آنها چیزی از واجبات نیاموزند و چون فرزندانشان خواهان یادگیری باشند، آنان را منع کنند و به اندک چیزی از دنیا در مورد آنها راضی باشند، من از آنها بیزارم و آنها هم از من بیزارند» (شعیری، بی‌تا: 106).

منظور پیامبر(ص) پدر و مادرهایی است که به فکر دنیای بچّه‌هایشان هستند، امّا به فکر آخرت آنها نیستند، به فکر تأمین آتیه برای اولاد خود هستند، ولی به فکر تربیت صحیح و ادب و دین او نیستند. والدینی که در تربیت اولاد بی‌تفاوت باشند، پیامبر از آنها بیزار است (ر.ک؛ مظاهری، 1384: 4).

فضیل بن عثمان از امام صادق(ع) چنین نقل کرده است: «مَا مِنْ مَوْلُودٍ یُولَدُ إِلَّا عَلَی الْفِطْرَةِ  فَأَبَوَاهُ اللَّذَانِ یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِ: هیچ کودکی جز بر فطرت به دنیا نمی‌آید، این پدر و مادرش هستند که او را یهودی یا مسیحی یا مجوسی بار می‌آورند» (ابن‌بابویه، 1413ق.، ج 2: 49).

بنابراین، افرادی که در ابتدا دارای فطرتی پاک هستند، در اثر تعامل با شرایط نامطلوب محیطی و تربیت نادرست می‌توانند در مسیر گمراهی و نابودی قرار گیرند.

ژنتیک ثابت کرده که طفل حامل صفات خَلقی، جسمی و عقلی والدین است. اگر آنها از لحاظ خَلقی، جسمی و عقلی صالح باشند، فرزند تابع آنهاست و اگر در کنار عوامل شایستة ارثی عوامل صحیح تربیتی قرار بگیرد، طفل به اوج عظمت و کمال می‌رسد. پس هر کس طالب داشتن نسلی صالح و پاک است، باید در انتخاب همسر پیرو معیارها و ضوابط آیین اسلام باشد (بهشتی، 1370، ج 1: 34). مرحوم فلسفی در بحثی با عنوان «معنای تعیین سرنوشت کودک قبل از تولّد» صفات موروثی را بر دو گونه دانسته است؛ یک گونه صفاتی که به صورت سرنوشت قطعی و قدر حتمی است و تا پایان عمر همراه کودک خواهد بود و به اصطلاح شرایط رَحِم علّت تامة آنهاست، بسیاری از صفات جسمی مانند رنگ پوست و چشم از این قِسم است و برخی صفات روانی مانند دیوانگی موروثی که غیر قابل تغییر است. امّا گونة دوم صفات موروثی هستند که از پدر و مادر به عنوان زمینة مساعد به فرزند منتقل می‌شود و احتمال بروز صفتی را در کودک بیشتر یا کمتر می‌کند و اصطلاحاً قضا و قدر غیر حتمی است و در اصطلاح، شرایط رَحِم علّت مُعدّة آنهاست؛ مثل شجاعت و ترس و سایر صفات اخلاقی هر کدام زمینة مساعدی برای خوبی و بدی در فرزند ایجاد می‌کند، ولی اینها سرنوشت قطعی نیست و می‌توان از راه تربیت، این زمینه را تغییر داد. عادت‌های تربیتی به اندازه‌ای نیرومند است که می‌تواند بر سرشت‌های موروثی غلبه کند و طبیعت جدید را در انسان پدید آورد، لذا امیر مؤمنان (ع) فرمود: «العَادَةُ طَبعُ ثَانٍ: (تمیمی آمدی، 1426ق.، 43: ح 752): عادت طبیعت ثانوی است» (فلسفی، 1363، ج 1: 136).

برخی دانشمندان معتقدند که اخلاق و روحیّات افراد تابع وضع ساختمان روح و جسم آنهاست و همانگونه که برخی درختان مثلاً میوة تلخ دارند که با تربیت باغبان تغییر ماهیّت نمی‌دهند، بدگوهران نیز با تربیت تغییر روحیّه نخواهند داد و اگر تغییری پیداکنند بسیار سطحی است و به زودی به حال اوّل بازمی‌گردند و احادیثی را نیز شاهد مدّعای خود قرار می‌دهند، از جمله «اَلنَّاسُ مَعَادِنٌ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ» در برابر این طرز فکر،‌ اکثریّت دانشمندان اعتقاد دارند که اخلاق و روحیّات اشخاص در سایة تربیت کاملاً قابل تغییر می‌باشد. تجربیّات فراوانی که روی افراد بااخلاق فاسد شده این حقیقت را کاملاً اثبات کرده‌اند. به علاوه، اگر چنین نبود، تمام دستورهای آسمانی انبیا و پیشوایان دینی لغو می‌شد؛ زیرا همة اینها برای تربیت نفوس انسان‌هاست،‌ همچنین تمام مجازات‌هایی که جنبة تأدیبی دارند و در میان تمام اقوام جهان معمول است، بیهوده بود (ر.ک؛ مکارم شیرازی، 1386: 12).

پدر و مادر از دو راه در وضع اخلاقی فرزند اثر می‌گذارند؛ تکوین و تشریع. منظور از تکوین در بحث اخلاق و تربیت، صفاتی است که درون نطفه ثبت است و ناآگاهانه به فرزند منتقل می‌شود و منظور از تشریع، تعلیم و تربیت است که آگاهانه انجام می‌گیرد. درست است که هیچ کدام از این دو جبری نیست، ولی بدون شک زمینه‌ساز صفات و روحیّات انسان‌هاست و بسیار دیده شده که فرزندان افراد پاک و صالح، افرادی مانند خودشان بوده‌اند و به عکس، آلوده‌زادگان را در موارد زیادی آلوده دیده‌ایم. امّا این مسأله در هر دو طرف استثناءهایی دارد که نشان می‌دهد تأثیر وراثت و تربیت، تأثیر جبری غیرقابل تغییر نیست (ر.ک؛ همان،۱۳۷۷، ج 1: 165).

1ـ1ـ3) نقش تربیتی انبیا در تغییر صفات موروثی

قرآن کریم اهداف متعدّدی را جهت ارسال پیامبران برمی‌شمارد. از جمله اهداف مهم بعثت انبیا، تعلیم و تربیت انسان‌ها با هرگونه صفات و خصوصیّات ژنتیکی می‌باشد. در قرآن حکیم داریم: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ: او کسى است که در میان جمعیّت درس‌نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها مى‏خواند و آنها را تزکیه مى‏کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت مى‏آموزد، هرچند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند» (الجمعه/2).

علاّمه طباطبائی مرقوم داشته که کلمة تزکیه که مصدر «یزکّیهم» است، مصدر باب تفعیل است و ثلاثی مجرّد آن زکات است که به معنای نموّ صالح یعنی نموّی است که ملازم خیر و برکت باشد. پس تزکیة آن جناب مردم را به معنای آن است که ایشان را به نموّی صالح رشد دهد، اخلاق فاضله و اعمال صالحه را عادت ایشان کند. در نتیجه، در انسانیّت خود به کمال برسند و حال آنان در دنیا و آخرت استقامت یابد، سعید زندگی کنند و سعید بمیرند (طباطبائی،‌ ۱۴۱۷ق.، ج 19: 265).

پیامبر اسلام فلسفة بعثت خویش را اینگونه بیان می‌فرمایند: «إِنَّمَا بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الأَخلاَقِ: جز این نیست که من برای تکمیل مکارم اخلاق مبعوث شدم» (نوری، 1408، ج11 :187).

پیامبران نیامده‌اند تا رنگ پوست و چشم افراد را عوض کنند و بیماری‌هایی مانند گنگی مادرزادی را درمان کنند، بلکه آمده‌اند تا جامعه را بر پایة ایمان به خدا تعلیم و تربیت کنند. درست است که پیوسته محصول گندم، گندم و محصول جو، جو است و اگر نهال سیبی را بکارند، حتماً درخت سیبی از آن به وجود خواهد آمد و میوة سیب بار خواهد آورد، امّا نباید فراموش کرد که این گندم یا جو یا سیب به دست آمده، همیشه یکسان نیستند و می‌توان با مواظبت‌های لازم در انتخاب زمین و کود،‌ آبیاری به موقع و سایر مراقبت‌ها،‌ محصول بیشتر و بهتری به دست آورد (ر.ک؛ سبحانی،‌ 1375: 359). انبیای الهی نیامده‌اند تا دیوانگان مادرزاد را عاقل یا احمق‌های بالفطره را نابغه کنند، بلکه آمده‌اند تا از راه تربیت صحیح، خُلق‌های بَد را از آدمیان بزدایند و آنها را به صفات پسندیده مزیّن سازند. نیز کسانی را که از نظر ریشة خانوادگی وارث صفات پسندیده هستند، حمایت کنند تا سرمایه‌های موروثی خود را در اثر تربیت بد از دست ندهند و در کسانی که زمینه‌های ناپاکی به ارث برده‌اند،‌ فضیلت و پاکی را احیا کنند (ر.ک؛ فلسفی، 1363، ج 1: 142).

دیدگاه‌ها در زمینة نقش انبیاء در تغییر خصوصیّات ارثی فراوان است و تمامی آنها متّفق‌القول هستند که کسانی که عامل وراثت را حاکم بر سرنوشت انسان می‌دانند، به فلسفة بعثت انبیا اعتقادی ندارند و به تبع آن، کلّیّة روش‌های تربیتی، تزکیة نفس و اصلاح اخلاق را بیهوده و بدون فایده می‌انگارند.

از دیدگاه اسلام هر انسانی با هر قِسم وراثت خانوادگی قابل تربیت است و همة انسان‌ها در پیشگاه الهی مکلّف می‌باشند. یکی از نمونه‌های بارز روش اسلام در تربیت افرادی که وارث صفات ناپسند هستند، فرزندانی است که از راه نامشروع متولّد شده‌اند. با وجودی که درون زنازاده تمایلات انحرافی وجود دارد، ولی این زمینه‌های نامطلوب از آنان سلب اختیار نمی‌کند و تنها از امور خاصّی بازداشته شده‌اند که به علّت رعایت مصلحت جامعة اسلامی است. عنایت به دو حدیث از معصوم مطلب را روشن می‌کند.

امام صادق (ع) می‌فرماید: «اِنَّ وَلَدَ الزِّنا یُستَعمَلُ إِن عَمِلَ خَیراً جُزِئَ بِهِ وَ إِن عَمِلَ شَرّاً جُزِئَ بِهِ: زنازاده به کار خود می‌پردازد، اگر کارش خوب بود پاداش می‌گیرد و اگر به شرّ و بدی عمل کرد،‌ مجازات می‌شود» (مجلسی، 1403ق.، ج 5 :287). علاّمه مجلسی این روایت را موافق با آنچه بین امامیّه مشهور است، دانسته، اینکه ولدالزّنا مانند سایر مردم مکلّف به اصول دین و فروع آن است و با اظهار اسلام، احکام مسلمین در مورد او جاری می‌شود و بر انجام طاعات پاداش می‌گیرد و بر ارتکاب معاصی عقوبت می‌شود (همان). علی‌بن جعفر گوید از امام موسی بن جعفر (ع) دربارة زنازاده پرسیدم که آیا شهادت او جایز است یا می‌تواند امام جماعت گروهی گردد؟ حضرت فرمود: «لا تَجوزُ شَهادتُهُ وَ لا یَؤُمُّ: شهادت او جایز نیست و امامت هم نکند» (حمیری، 1413ق.: 298).

بدون تردید زنازادگان از والدین گناهکار خود زمینه‌های انحراف‌آمیزی را به ارث گرفته‌اند، ولی زنازادگی علّت تامّة شقاوت نیست، بلکه عوامل تربیتی و شرایط محیطی می‌تواند عوامل موروثی را خمود و عاطل گذارد. اگر اسلام بدبختی و انحراف را سرنوشت قطعی آنان می‌دانست، تکلیف را از آنها برمی‌داشت، امّا آنها را نیز مکلّف دانسته است. بعضی تصوّر می‌کنند زنازادگان از فیض رحمت الهی محروم هستند و به طور حتم جهنّمی خواهند بود، ولی این سخن برخلاف عدل الهی است؛ زیرا خداوند هرگز کسی را به موجب کاری که در اختیار او نیست، عذاب نمی‌کند. امّا در عین حال اسلام در مورد آنها پیش‌بینی و پیشگیری دقیقی کرده، گویی به خاطر آن مزاج منحرف از عملکردشان نگران است، لذا مقدّرات اساسی مردم را هرگز به آنها نمی‌سپارد؛ مثلاً زنازاده نمی‌تواند مرجع تقلید دینی مسلمین شود و یا بر مسند قضاوت بنشیند؛ زیرا ممکن است صفات موروثی او دوباره مشتعل گردد و ضررهای غیر قابل جبرانی به بار آورد (ر.ک؛ فلسفی، 1363، ج 1: 157).

وقتی اسلام به مولود زنا اجازة فرار از مسئولیّت و انجام تکلیف الهی را به بهانة داشتن چنین وراثت نامطلوبی نمی‌دهد،‌ موضع آن در برابر سایر افراد که وارث صفات ناپسند دیگری و نه در حدّ زنا هستند، مشخّص است.

3ـ2) نقش اختیار و اراده در سرنوشت انسان

آیات متعدّدی از قرآن کریم مبیّن اصل اختیار می‌باشند. در سورة الإنسان آمده است: «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا: ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس» (الانسان/3)؛ در واقع، «آن سبیلی که خدا بدان هدایت فرموده، سبیلی است اختیاری، و شکر و کفری که مترتّب بر این هدایت است، در جوّ اختیار انسان قرار گرفته، هر فردی به هر یک از آن دو که بخواهد، می‌تواند متّصف شود و اکراه و اجباری در کارش نیست» (طباطبائی، 1417ق.، ج20: 122).

پایة حرکت انسان به سوی کمال و هر مقصدی که در نظر داشته باشد، بر اساس نیروی اختیار نهاده شده است و هر یک از ایمان به دعوت رسول اکرم (ص) و تصدیق آیات قرآن و یا کفران این نعمت باید بر اساس اختیار باشد (ر.ک؛ حسینی همدانی، 1404ق.، ج17: 246).

از آیات و احادیث فراوانی استفاده می‌شود که دنیا سرای آزمایش و عمل است و آخرت سرای جزا و پاداش. بدیهی است آنچه مستحقّ مدح و ذمّ و ثواب و عقاب است، افعال اختیاری است نه غیراختیاری و قضا و قدر الهی در آغاز خلقت دربارة سعادت و شقاوت انسان‌ها منوط به عمل اختیاری آنان است و علم خداوند به اعمال انسان منافاتی با اختیاری بودن اعمال ندارد.

در سورة شمس آمده است: «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا: که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده، * و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است» (الشّمس/10ـ9).

از آنجا که انسان دارای اندیشه و اختیار است، همین که مطلوبی را برگزید و برای رسیدن به آن تصمیم گرفت، قوای نفسانی و بدنی را تجهیز می‌نماید و با رسیدن به هر مطلوبی شوق‌ها و انگیزه‌های دیگری بیدار و فعّال می‌گردد. در این میان، اگر توانست هدف‌های برتر و اصیل را برگزیند و با قدرت تقوا انگیزه‌های شهوات و امیال را از طغیان بازدارد و آنها را در طریق وصول آن مطلوب‌های گزیده هماهنگ و تنظیم نماید،‌ نفس از آلودگی‌ها پاک شده، استعدادهای آن رشد می‌یابد و به زندگی برتر و جاوید می‌رسد، ولی اگر محکوم قوا و غرایز پست شد و به خدمت آنها درآمد، شوق فطری به کمال و خیر و تزکیه خاموش شده، استعدادهای انسانی به جای خود افسرده و راکد می‌ماند و بندهای تقوا گسیخته، راه فجور و شهوات پست باز می‌گردد (طالقانی، 1362، ج 4: 114).

در مقابل برخی آیات و روایات، ممکن است ذاتی بودن سعادت و شقاوت را به ذهن متبادر سازند، بدین معنی که انسان محکوم به سعادت و یا شقاوت است و بدون اراده به سوی نیکی‌ها یا بدی‌ها کشانده می‌شود، ولی با بررسی دقیق، بطلان چنین عقیده‌ای ثابت می‌شود؛ زیرا علاوه بر آنکه مستلزم اختلال در نظام عقل است،‌ تشریع شرایع و کلّیة آموزه‌های اخلاقی لغو خواهد شد.

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: «یَوْمَ یَأْتِ لاَ تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ: آن روز که (قیامت و زمان مجازات) فرا رسد، هیچ کس جز به اجازة او سخن نمى‏گوید؛ گروهى بدبختند و گروهى خوشبخت» (هود/ 105).

فخر رازی بر این رأی است که در این آیات خداوند از هم‌اکنون حکم کرده که گروهی در قیامت سعادتمندند و گروهی شقاوتمند، و کسانی را که خداوند محکوم به چنین حکمی کرده و می‌داند سرانجام در قیامت سعید یا شقی خواهند بود، محال است که سرنوشتشان تغییر پیدا کند وگرنه لازم می‌آید که خبر دادن خداوند کذب، و علم او جهل شود و این محال است (ر.ک؛ فخر رازی، 1420ق.، ج 18: 399).

علی‌رغم اینکه برخی با تمسّک به آیاتی از این قبیل خواسته‌اند ذاتی بودن سعادت و شقاوت را اثبات کنند، ولی چنین آیاتی به وضوح اکتسابی بودن سعادت و شقاوت انسان را اثبات می‌کند. آیة مذکور بیان می‌دارد که «در آن روز گروهی در پرتو اعمال خود سعادتمند و گروهی به خاطر اعمال خویش شقاوتمندند و خدا می‌داند چه کسانی به اراده و خواست و اختیار خود در طریق سعادت گام می‌نهند و چه گروهی با ارادة خود در مسیر شقاوت گام می‌نهند. بنابراین، به عکس گفتة فخر رازی، اگر مردم مجبور به انتخاب این راه باشند، علم خدا جهل خواهد شد، چرا که همگان با میل و اختیار خود راه خویش را انتخاب می‌کنند» (مکارم شیرازی،‌ 1374، ج 9: 237).

خداوند در آیة 2 از سورة تغابن می‌فرماید: « هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنکُمْ کَافِرٌ وَمِنکُم مُّؤْمِنٌ...: او کسى است که شما را آفرید (و به شما آزادى و اختیار داد)؛ گروهى از شما کافرید و گروهى مؤمن...». نیز در جای دیگر آمده است: «... کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ * فَرِیقًا هَدَى وَفَرِیقًا حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلاَلَةُ ...: (و بدانید) همانگونه که در آغاز شما را آفرید، (بار دیگر در رستاخیز) بازمى‏گردید. * جمعى را هدایت کرد و جمعى (که شایستگى نداشته‏اند،) گمراهى بر آنها مسلّم شده است...» (الأعراف/30ـ29).

از أبی‌جعفر (ع) چنین نقل شده است: «خَلَقُهُم حِینَ خَلَقَهُم مُؤمِناً وَ کَافِراً وَ شَقِیّاً وَ سَعِیداً وَ کَذَلِکَ یَعُودُونَ یَومَ القِیامَةِ مُهتَدِیاً وَ ضَالاًّ: (خداوند) آنها را حین خلقت آنان مؤمن، کافر، شقیّ و سعید آفرید و چنین است که روز قیامت هدایت‌یافته و گمراه بازمی‌گردند» (قمی، 1404ق.، ج 1: 226).

در حدیث ذیگری از امام صادق (ع) آمده است: «اَلنّاسُ مَعَادِنُ کمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ ...: مردم، معدن‌هایی همچون طلا و نقره هستند» (کلینی، 1407ق.، ج 8: 177؛ ح 197).

در پاورقی الکافی در باب این روایت دو وجه احتمال ذکر شده، وجه اوّل آنکه مردم از نظر شرافت حَسَب و نَسَب به مانند معادن اختلاف دارند و وجه دوم آنکه مردم در استعداد، قابلیّت، اخلاق و خردمندی اختلاف دارند، همچون اختلافی که در معدن‌هاست؛ زیرا برخی معدن‌ها طلاست و برخی نقره.

از نظر امام خمینی (ره) این روایت کنایه از آن است که نفوس بشری در ذات و جوهر خود از حیث صفا و کدورت اختلاف دارند، همانگونه که معدن‌ها در صورت‌های نوعی و در خاصیّت‌ها با هم‌ اختلاف دارند. بنا بر اعتقاد ایشان، از جمله چیزهایی که منشأ اختلاف رغبت به نیکی یا بدی می‌شود، اختلاف در خود انسان‌هاست و سرچشمة این اختلاف آن است که افاضة فیض وجود به مواد بر حسب اختلاف استعداد آنهاست و منشأ استعدادهای مختلف آن است که نطفه‌ها از غذا حاصل می‌شود و چون این غذاها در صفا و کدورت در نهایت اختلاف هستند، به ناچار نطفه‌ها نیز در صفا و کدورت مختلف هستند که البتّه اختلاف در بین انسان‌ها که منجر به اختلاف در میل به نیکی یا بدی می‌شود تا حدّی نیست که از انسان سلب اختیار شود (موسوی خمینی (ره)، 1362: 145). از نظر ایشان سعادت و شقاوت از امور ذاتی نیستند که نیازی به علّت نداشته باشند؛ زیرا نه جزء ذات انسان می‌باشند و نه لازم ماهیّت انسان، بلکه هر دو از امور وجودی می‌باشند که محتاج به علّت می‌باشند و نه تنها نیازمند علّت هستند تا وجود یابند، بلکه از امور اختیاری و ارادی بنده می‌باشند که هر یک از آن دو را بخواهد، می‌تواند به دست آورد (ر.ک؛ همان:140).

شهید مطهّری در پاسخ به این شبهه، استدلال مبسوطی کرده که به اختصار بیان می‌شود: «معروف‌ترین شبهة جبر همان است که با مسألة قضا و قَدَر به مفهوم الهی یعنی با مسألة علم خداوند مربوط است. اینکه خداوند از ازل از آنچه واقع می‌شود و آنچه واقع نمی‌شود، آگاه است و هیچ حادثه‌ای نیست که از علم ازلی الهی پنهان باشد. از طرفی، علم الهی نه تغییرپذیر است و نه خلاف‌پذیر؛ زیرا لازم می‌آید، علم او علم نباشد، جهل باشد که با تمامیّت و کمال وجود مطلق منافی است. پس به حکم این دو مقدّمه به طور منطقی می‌توان نتیجه گرفت که می‌شود که حوادث و کائنات جبراً و قهراً باید به نحوی واقع شوند که با علم الهی مطابقت داشته باشند. از این رو، باید از انسان اختیار و آزادی و قدرت و اراده سلب گردد تا اعمال او کاملاً تحت کنترل درآید و علم خدا جهل نشود. چنین تصوّری دربارة علم الهی منّت‌های جهل و بی‌خبری است. علم ازلی الهی، از نظام سببی و مسبّبی جهان جدا نیست. علم الهی علم به نظام است. آنچه علم الهی ایجاب و اقتضاء کرده و می‌کند، این جهان است. با همین نظام‌هایی که هست،‌ علم الهی به طور مستقیم و بلاواسطه نه به وقوع حادثه‌ای تعلّق می‌گیرد و نه به عدم وقوع آن، علم الهی که به وقوع حادثه‌ای تعلّق گرفته، به طور مطلق و غیر مربوط به اسباب و علل آن حادثه نیست، بلکه تعلّق گرفته به صدور آن حادثه از علّت و فاعل خاصّ خودش. اینکه علم ازلی به افعال و اعمال انسان تعلّق گرفته بدین معناست که او از ازل می‌داند چه کسی به موجب اختیار و آزادی خود طاعت می‌کند و چه کسی معصیت. آنچه آن علم ایجاب می‌کند، این است که آن که اطاعت می‌کند، به اراده و اختیار خود اطاعت کند و آنکه معصیت می‌کند، به اراده و اختیار خود معصیت کند. این است معنی سخن کسانی که گفته‌اند انسان مختار بالاجبار است؛ یعنی نمی‌تواند مختار نباشد» (مطهّری، 1345: 125ـ131).

نتیجه‌گیری

این پژوهش نشان می‌دهد که صفات و خصوصیّات روحی و اخلاقی که از طریق وراثت به انسان منتقل می‌شود، به منزلة یک بستر است که گاه این بستر به وسیلة عوامل محیطی از جمله تربیت، تقویت می‌شود و گاه تضعیف می‌گردد، مضاف بر آنکه اختیار و ارادة شخص نیز در سرنوشت او دخالت زیادی دارد. آنچه که یک نوزاد به هنگام تولّد به عنوان سرمایه همراه خود به این دنیا می‌آورد،‌ اقتضای خیر و شرّ است که از طریق ژن‌ها به او منتقل شده، ولی آنچه در سعادت و شقاوت او تأثیر دارد، منحصر به عامل وراثت نیست و مؤلّفه‌های دیگری همچون تربیت و اراده نیز تأثیر بسزایی در رقم خوردن سرنوشت او دارد یا حتّی گاهی می‌توانند قانون وراثت را به‌هم‌بریزند. برخی با طرح نقش وراثت در سرنوشت معتقدند که انسان قادر به تغییر صفات وراثتی خود نیست و مجبور به انجام اعمال پسندیده یا ناپسند است، حال آنکه هم از دیدگاه اسلام و هم از دیدگاه دانش ژنتیک، وراثت و ساختار ژنتیکی انسان علّت تامّه جهت تعیین سرنوشت نمی‌باشد. نیز از منظر قرآن و احادیث، سعادت و شقاوت دو امر ذاتی نیست و مربوط به قضای مقرّر شدة ازلی نیز نمی‌باشند، لذا هر انسانی با هر قِسم وراثتی اعمّ از مطلوب یا نامطلوب قابل تربیت است و بر همین اساس، یکی از اهداف بعثت انبیا تقویت سرمایه‌های موروثی پسندیده و اصلاح زمینه‌های موروثی ناپسند می‌باشد.

یادداشت‌ها

ژنوم (Genome): مجموعة ژن‌هایی که در یک سلول انسان یا هر موجود زنده دیگر وجود دارد، ژنوم نامیده می‌شود. ژنوم یک کتاب دستورالعمل است که هر ژن در آن یک دستورالعمل جداگانه است. در هر یک از سلول‌های بدن (جز گلبول‌های قرمز خون) یک نسخه از این کتاب وجود دارد و به زبانی نوشته شده که فقط سلول‌ها می‌توانند آن را بخوانند. برای فهم اسرار ژن‌ها باید با تلاش فراوان این زبان را آموخت. این تلاشِ بین‌المللی، طرح یا پروژة ژنوم انسان نام دارد (ر.ک؛ بیکر،1387: 20).

2ـ ژن (Gene): عوامل وراثتی را که از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یابند، ژن می‌نامند. از طریق ژن‌هاست که صفات و خصوصیّات والدین به فرزندان منتقل می‌شوند (ر.ک؛ همان: 10).

3ـ جهش ژنی (Gene Mutation): هر نوع تغییر دایمی در ژن را جهش نامند. جهش‌ها موجب می‌شوند که مواد ژنتیکی به ژنوم فرد اضافه یا حذف گردند (ر.ک؛ ترنپنی: 546).

قرآن کریم
آلبرتس، بروس. (1387). مبانی زیست‌شناسی سلولی. ترجمة حسین بهاروند و همکاران. چاپ دوم. تهران: خانة زیست‌شناسی.
ابن أبی‌الحدید، عبدالحمید بن هبةالله. (1404 ق.). شرح نهج‌البلاغه ابن أبی‌الحدید. تصحیح محمّد ابوالفضل ابراهیم. چاپ اوّل. قم: کتابخانة آیت‌‌الله مرعشی نجفی.
ابن ادریس، محمّد بن احمد. (1410ق.). السّرائر الحاوی لتحریر الفتاوی (و المستطرفات). چاپ دوم. قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعة مدرّسین حوزة علمیّة قم.
ابن‌بابویه، محمّد بن علی. (1398ق.). التّوحید. تصحیح هاشم حسینی. چاپ اوّل. قم: جامعة مدرّسین.
ــــــــــــــــــــــــ . (1403ق.). معانی‌الاخبار. تصحیح علی‌اکبر غفّاری. چاپ اوّل. قم: جامعة مدرّسین.
ــــــــــــــــــــــــ . (1413ق.). مَن لا یحضره الفقیه. تصحیح علی‌اکبر غفّاری. چاپ دوم. قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعة مدرّسین حوزة علمیّة قم.
اکرمی، سیّد محمّد. (1391). «ژنتیک یا محیط؛ کدام یک آیندة ما را تعیین می‌کند؟». فصلنامة اخلاق زیستی. سال دوم. شمارة چهارم.
المدنی، ضامن بن شدقم. (1420ق.). وقعة الجمل. چاپ اوّل. قم: نشر محمّد.
امینی،‌ ابراهیم. (1384). اسلام و تعلیم و تربیت. چاپ دوم. قم: بوستان کتاب.
بحرانی،‌ سیّد هاشم. (1374). البرهان فی‌تفسیر القرآن. چاپ اوّل. قم: مؤسّسة بعثت.
بهشتی،‌ احمد. (1370). اسلام و تربیت کودکان. چاپ اوّل. تهران: مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی.
بیکر، کاترین. (1387). ژن‌ها و انتخاب‌ها. ترجمة خسرو حسینی‌پژوه. چاپ دوم. تهران: انتشارات مدرسه.
پاک‌نژاد، سیّدرضا. (1363). اوّلین دانشگاه و آخرین پیامبر. یزد: بنیاد فرهنگی شهید پاک‌نژاد.
ترنپنی، پیتر. (1386). اصول ژنتیک پزشکی اِمِری. ترجمة محمّدرضا نوری.تهران:جامعه‌نگر.
تمیمی آمدی،‌ عبدالواحد. (1426ق.). غررالحِکَم و دُرَر الکلم. تصحیح مهدی رجبی. تهران: دارالکُتُب الاسلامی.
جعفری، محمّدتقی. (1352). جبر و اختیار. قم: انتشارات دار التّبلیغ اسلامی.
حجّتی، سیّد محمّدباقر. (1358). اسلام و تعلیم و تربیت. تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
حسینی همدانی، سیّد محمّدحسین. (1404ق.). انوار درخشان. تهران: لطفی.
حمیری،‌ عبدالله بن جعفر. (1413ق.). قرب الاسناد. چاپ اوّل. قم: مؤسّسة آل‌البیت (ع).
رازی، فخرالدّین ابوعبدالله محمّد بن عمر. (1420ق.). مفاتیح الغیب. چاپ سوم. بیروت: دار احیاء التّراث العربی.
سبحانی،‌ جعفر. (1375). منشور جاوید. چاپ دوم. قم: مؤسّسة امام صادق (ع).
ـــــــــــــــ . (1368). جبر و اختیار. تنظیم علی ربّانی گلپایگانی. چاپ اوّل. قم: مؤسّسة تحقیقاتی سیّد الشّهداء.
سیوطی،‌ جلال‌الدّین. (1404ق.). الدرّ المنثور فی تفسیر المأثور. قم: کتابخانة آیت‌الله مرعشی نجفی.
شریف‌الرّضی، محمّد بن حسین. (1378).  نهج‌البلاغه. ترجمة سیّد جعفر شهیدی. چاپ چهاردهم. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
شعیری،‌ محمّد بن محمّد .(بی‌تا). جامع‌الأخبار. چاپ اوّل. نجف: مطبعة حیدریّه.
طالقانی،‌ سیّد محمود. (1362). پرتوی از قرآن. تهران: شرکت سهامی انتشار.
طباطبائی، سیّد محمّدحسین. (1417ق.). المیزان فی تفسیر القرآن. قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعة مدرّسین حوزة علمیّة قم.
طبرسی، فضل بن حسن. (1372). مجمع البیان فی تفسیر القرآن. تهران: ناصر خسرو.
طیّب، سیّد عبدالحسین. (1378). أطیب البیان فی تفسیر القرآن. تهران: انتشارات اسلام.
فلسفی،‌ محمّدتقی. (1363). کودک از نظر وراثت و تربیت. چاپ سیزدهم. تهران: هیئت نشر معارف اسلامی.
قرشی، سیّد علی‌اکبر. (1377). تفسیر أحسن الحدیث. تهران: بنیاد بعثت.
قضاعی، محمّد بن سلامه. (1361). شرح فارسی شهاب‌الأخبار. چاپ اوّل. تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.
قمی، علی بن ابراهیم. (1404 ق.). تفسیر القمّی. چاپ سوم. قم: دارالکتاب.
کلینی، محمّد بن یعقوب. (1407ق.). الکافی. چاپ چهارم. تهران: دار الکُتُب الإسلامیّه.
المتّقی الهندی، علی بن حسام‌الدّین. (1405ق.). کنز العمّال فی سنن الأقوال و الأفعال. چاپ پنجم. بیروت: مؤسّسة الرّساله.
مجلسی، محمّدباقر. (1403ق.). بحارالأنوار؛ الجامعة لِدُرَرِ أخبار الأئمّة أطهار. چاپ دوم. بیروت: دار احیاء التّراث العربی.
محمّدی، علی. (1389). شبیه‌سازی انسان. چاپ دوم. قم: دفتر نشر معارف.
مصباح یزدی، محمّدتقی. (1372). جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن. چاپ دوم. مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی.
مطهّری، مرتضی. (1345). انسان و سرنوشت. قم: انتشارات صدرا.
مظاهری، حسین. (1381). تربیت فرزند از نظر اسلام. قم: انتشارات أمّ أبیها.
معلوف، لویس. (1421ق.). المنجد فی اللّغه. بیروت: دارالفقه للطّباعة و النّشر.
مکارم شیرازی، ناصر. (1374). تفسیر نمونه. تهران: دارالکُتُب الإسلامیّه.
ـــــــــــــــــــــ . (1377). اخلاق در قرآن. قم: مدرسة امام علی بن أبیطالب (ع).
ــــــــــــــــــــــــ . (1386). زندگی در پرتو اخلاق. قم: سرور.
موسوی خمینی (ره)، سیّد روح‌الله. (1362). طلب و اراده. ترجمه و شرح سیّد احمد فهری. تهران: مرکز انتشارات علمی و فرهنگی.
ناس باوم، رابرت. (1391). ژنتیک پزشکی تامپسون. ترجمة مهرداد هاشمی. چاپ هفتم. تهران: آییژ.
نوری، حسین بن محمّدتقی. (1408ق). مستدرک الوسائل و مستنبط المسایل. چاپ اوّل. قم: مؤسّسة آل‌البیت (ع).