نوع مقاله : علمی- ترویجی
نویسنده
دانشیار دانشگاه علامه طباطبایی
چکیده
چکیده
تبعیّت و اطاعت بیچون و چرا از پیامبر اکرم(ص)، امری شرعی و عقلی میباشد، چون اگر بنا باشد که هر کس طبق سلیقة خویش عمل نماید و هر جا که سخنان پیامبر(ص) موافق امیال نفسانی و دنیایی وی بود، طبق آن عمل کند و اگر در مواردی که کلام رسول اکرم(ص)، وفق مرادش نبود، بدان توجّه ننماید و در پی مخالفت برآید، بیشک چنین کسی پیرو شریعت مقدّس اسلام نباشد، گرچه به ظاهر خود را مؤمن قلمداد نماید. در واقع، چنین انسانی منافق یا جاهل به حقیقت دین میباشد که در هر دو صورت، خارج از زمرة مؤمنان است. جاهل را باید متنبّه نمود و از فتنهگری منافق باید دوری جست و در صورت امکان، باید او را به مؤمنان معرّفی کرد و آگاهی داد. این جستار در پی آنست که به اختصار و با استناد به آیات و روایات، وجوب اطاعت پیامبر اکرم(ص) و دیگر معصومان، علیهمالسّلام، و حرمت مخالفت با اقوال و اعمال آن حضرات را در حدود یک مقاله بیان نماید و آثار و عواقب آزار و مخالفت با آنان را به رشتة تحریر کشد.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
The Sharia Consequences of Harming the Holy Prophet Mohammed (pbuh) and Opposing His Orders from the Viewpoint of Quran
نویسنده [English]
- mohamad hossein bayat
چکیده [English]
Abstract
Unconditional following of the Holy Prophet Mohammed (pbuh) is a sharia and intellectual matter, as a person, regardless of apparently considering himself as a believer, he is indeed not so if he acts based on his own liking or act according to the sayings of the Prophet (pbuh) whenever they are in accordance with his worldly tendencies or oppose the Prophet (pbuh) in case his sayings are not to his liking. In fact, such a person is either a dissenter or negligent regarding the truth of religion. Either way, he is not of or among the believers. A negligent person should be made aware and a dissenter should be avoided and, if possible, made known to the believers. Based on Quran verses and narratives, this work aims to investigate the necessity of following Prophet Mohammed (pbuh) and other infallibles, explain the matter of opposing these individuals of higher positions, and write about the effects and consequences of harming them.
کلیدواژهها [English]
- Verses
- narratives
- following the Prophet
- opposing the Prophet
- harming the Prophet
- divine orders
- divine forbiddings
مقدّمه
احکام الهی به دو قِسم کلّی تکلیفی و وضعی تقسیم میشود. احکام تکلیفی دارای اقتضا و یا تخییر میباشند که خود به پنج قِسم واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح تقسیم میشوند؛ بسان روزة ماه رمضان، حرمت غیبت، نمازهای نافله، غذا خوردن در معابر عمومی و وضو ساختن از این یا آن آب. احکام وضعی شامل اجزاء، شرایط، عدم موانع و نیز قراردادهای شرعی که مسلمانان در زندگیشان به آنها نیاز دارند؛ بسان قبله در نماز، غصبی نبودن مکان نمازگزار، بیع، اجاره و... . احکام تکلیفی خود به دو قِسم تعبّدی و توصّلی تقسیم میشوند. در احکام تعبّدی، قصد قربت و قصد وجه لازم است؛ یعنی انسان مکلّف در انجام اینگونه احکام باید قصد قربت نماید و نوع آن را نیز مشخّص کند؛ مثلاً در ذهن خود تعیین نماید که این عمل نماز واجب روزانه یا نافلة شب است، لیکن در توصّلیات و احکام وضعی قصد قربت لازم نیست؛ مثلاً اگر کسی معاملهای با شرایط درست انجام دهد، نقل و انتقال صورت گیرد، گرچه قصد قربتی در کار نباشد و یا اگر کسی جهت انجام کارهای خود وکیلی تعیین نماید، عقد وکالت بدون قصد قربت نیز درست است.
اکثر فقیهان بزرگوار شیعه بر آنند که جمیع احکام شرعی، معالیل مصالح و مفاسد میباشند؛ یعنی هر جا که واجب شرعی بسان نماز، روزه، حجّ و ... در کار است، بیتردید در انجام آن کار برای بشر مصلحتی هست و به عکس هر جا که حرام شرعی باشد، در انجام آن مفسدهای نهفته است؛ مثلاً در تهمت، شرب خمر و مانند آنها مفسدهای نهان است. در باب مستحبّات و مکروهات نیز چنین است، لیکن به شدّت واجب و حرام نیست. محمّدرضا مظفّر در مبحث ملازمات عقلی گفته است: عقل بشر تا آنجا کارایی دارد که او را به خدمت شریعت میبرد و یقین دارد که جمیع احکام شارع مقدّس، معالیل مصالح و مفاسد میباشد. بنابراین، طبق عقل سلیم بشری، انسان مکلّف باید به جمیع اوامر و نواهی شرعی عمل نماید و هیچ گاه سلیقة خویش را بر حکم شرع مقدّم ندارد، چون عقل محدود بشر از درک جمیع مصالح و مفاسد عاجز میباشد: «إنّ مصالح الأحکام الشّرعیّة الّتی هی بنفسها ملاکات أحکام الشّارع لاتندرج تحت ضابط نحن ندرکه بعقولنا فلا سبیل للعقل لإدراک جمیع ملاکات الأحکام الشّرعیّة» (مظفّر، بیتا، ج 1: 239).
بنابراین، هیچ مسلمانی را نشاید که دستورات پیامبر اکرم(ص) را زیر پا گذارد و در برابر نواهی آن جناب باز نایستد و به رأی و نظر خود عمل نماید، چون خداوند بارها در قرآن فرموده که اطاعت پیامبر(ص) عین اطاعت خداوند باشد: ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ...﴾ (النّساء/80)، و نیز پیامبر اکرم(ص) را مفسّر و مبیّن احکام شرع معرّفی فرموده است: ﴿...وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ...﴾ (النّحل/44). از این کلام خداوند به روشنی معلوم میشود که پیامبر اکرم(ص) محال است که خطا گوید یا خطا کند وگرنه خداوند اطاعت از گفتار و تفسیر او را بر مسلمانان واجب نمیکرد. با توجّه بدین نکته، خداوند میفرماید: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى﴾ (النّجم/3 و 4). لذا جمیع سخنان پیامبر (ص) وحی است و هیچگاه او تابع احساسات و هوای نفس سخن بر زبان نراند».
طبق اطلاق این آیه و مانند آن، جمیع سخنان پیامبر در همة عمر شریف ایشان وحی بوده است. خطا بر او جایز نیست، چه اگر یک بار هم خطا کرده باشد، جمیع اقوال و اعمال وی زیر سؤال میرود، چون نقیض موجبة کلّیّه، سالبة جزئیّه میباشد.
فیالجمله، این جستار به اختصار در پنج بند زیر به رشتۀ تحریر کشیده شده است:
الف) لزوم اطاعت بیچون و چرا از دستورهای پیامبر خاتم(ص) از منظر آیات و روایات.
ب) حرمت مخالفت با اعمال و اقوال پیامبر اعظم (ص) و آزاررسانی به آن حضرت از نگاه قرآن مجید.
ج) آثار مترتّب بر مخالفت با پیامبر اکرم(ص) و آزاررسانی آن جناب از دیدگاه آیات و روایات.
د) ارائة برخی از مصادیق مخالفان و آزاررسانان پیامبر(ص) و اهل بیت آن حضرت.
هـ) نتیجهگیری.
الف) لزوم اطاعت بیچون و چرا از جمیع دستورات پیامبر اکرم(ص) از منظر آیات
خداوند متعال لزوم پیروی از دستورات پیامبرش را با تعابیر گوناگون در قرآن مجید اعلام فرموده است. گاهی با واژة «اطاعت» و مشتقّات آن، وجوب اطاعت مطلق از جمیع دستورات پیامبر اعظم(ص) در قرآن مجید آمده است. خداوند این واژه را بیش از چهل بار در ارتباط با پیروی از خدا و رسول به کار برده است. در برخی از آنها، اطاعت مستقیم از دستورات پیامبر اکرم (ص) مطرح گردیده است؛ مثل: ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ...: کسى که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است... ﴾ (النّساء/80)؛ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ...: ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم، مگر براى اینکه به فرمان خدا از وى اطاعت شود... ﴾ (همان/64). در موارد بسیاری نیز اطاعت پیامبر در ردیف اطاعت خداوند آمده است: ﴿قُلْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الْکَافِرِینَ: بگو: از خدا و فرستاده(ی او)، اطاعت کنید و اگر سرپیچى کنید، خداوند کافران را دوست نمىدارد﴾ (آلعمران/32)؛ ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ...: اى کسانى که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالأمر [= اوصیاى پیامبر] را... ﴾ (النّساء/59).
گاهی نیز وجوب اطاعت از پیامبر با واژة «اتّباع» و مشتقّات آن در قرآن آمده است؛ مثل: ﴿قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ...: بگو: اگر خدا را دوست مىدارید، از من پیروى کنید تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد... ﴾ (آلعمران/31)؛ ﴿الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ...: همانها که از فرستاده (خدا)، پیامبر «امّى» پیروى مىکنند... ﴾ (الأعراف/157)؛ ﴿...وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ: ... از او پیروى کنید تا هدایت یابید﴾ (همان/158) و... .
گاهی نیز خداوند پیامبر اکرم(ص) را ولیّ مطلق مسلمانان معرّفی فرموده که ولایت آن حضرت بسان ولایت خداوند است. بدیهی است وقتی بر جان و مال مسلمانان ولایت دارد، جمیع دستورهای او به طریق أولی لازمالإجراء میباشد. آیات بسیاری در قرآن مجید بر این مطلب تصریح دارد؛ مثل: ﴿النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ...: ولایت پیامبر بر جان و مال مؤمنان، مقدّم بر ولایت خود ایشان است﴾ (الأحزاب/6)؛ ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ...: ولیّ مطلق شما فقط خدا و رسول اوست﴾ (المائده/55). البتّه در دنبالة این آیه ولایت علیّ بن ابی طالب نیز آمده است که به منظور رعایت اختصار ننوشتیم.
گاهی نیز خداوند، پیامبر اکرم(ص) ـ بل جمیع پیامبران را ـ الگو و اسوه برای مسلمانان معرّفی فرموده است. معنی این کار آن است که همة مسلمانان در جمیع امور باید به پیامبر اقتدا کنند و از او پیروی نمایند و هیچ گاه خواستههای خود را بر ارادة پیامبر مقدّم ندارند؛ مثل: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌلِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ...: مسلّماً رسول خدا براى شما در زندگى سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند...﴾ (الأحزاب/21). در آیۀ 6 از سورة ممتحنه نیز همین مطلب با بیان دیگری یاد شده است و میفرماید جمیع پیامبران برای مؤمنان الگو میباشند و واجب است که از آنان پیروی نمایند.
گاهی نیز خداوند به همة مؤمنان امر فرمود که در برابر جمیع اقوال و اعمال پیامبر(ص) تسلیم محض شوند و به هیچ روی مخالفت نورزند وگرنه مؤمن نباشند؛ مثل: ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا: به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند و آنگاه از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملاً تسلیم باشند﴾ (النّساء/ 65). در آیة 36 از سورة احزاب نیز همین مطلب را با لحن دیگری به مؤمنان گوشزد میفرماید: هیچیک از مؤمنان را، چه زن، چه مرد، نشاید که در برابر حکم خدا و رسول، خود چیز دیگری برگزیند و هر که در برابر فرمان خدا و رسول سرکشی نماید، به یقین گمراه باشد.
گاهی نیز خداوند به طور کلّی و بیقید و شرط اجرای جمیع دستورهای پیامبر را واجب اعلام میفرماید؛ مثل: ﴿...وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا...: آنچه را رسول خدا براى شما آورده، بگیرید (و اجرا کنید) و از آنچه نهى کرده، خوددارى نمایید﴾ (الحشر/7).
نکتة شایان ذکر آنکه خداوند رحمان، فلسفة اطاعت مطلق از دستورهای پیامبر را بارها در قرآن بیان فرموده است. فیالجمله، سخن خداوند در این باب آنست که هر که از پیامبر پیروی نماید، به کمال انسانی دست یابد، چون پیامبر معصوم است و هرچه گوید بیانگر ارادة خداوند باشد و خداوند نیز نسبت به بشر جز لطف و رحمت نخواهد. در این باب آیات بسیار است؛ مثل: ﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى: و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگوید * آنچه مىگوید، چیزى جز وحى که بر او نازل شده نیست﴾ (النّجم/3 و 4)؛ ﴿...وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ...: و ما این ذکر [= قرآن] را بر تو نازل کردیم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى...﴾ (النّحل/44). در آیۀ64 از سورة نحل نیز همین مطلب با بیان دیگری آمده است و در آیة 19 از سورة قیامت نیز میفرماید: ﴿ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ: بیان احکام قرآن به عهدة ماست﴾.
فی الجمله، از این دسته آیات استفاده میشود که وحی دو گونه است: یکی وحی کلامی که آیات قرآنی است. دو دیگر، وحی بیانی که خداوند با اینگونه وحی، علم به حقایق قرآن را نیز به پیامبرش عطا فرموده تا مقصود خدا را برای مؤمنان بیان نماید. این مطلب در سورة نساء روشنتر آمده است که خداوند میفرماید: ﴿...وَأَنزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا: و خداوند، کتاب و حکمت بر تو نازل کرد؛ و آنچه را نمىدانستى، به تو آموخت؛ و فضل خدا بر تو (همواره) بزرگ بوده است﴾ (نساء/113).
مفهومشناسی
«اطاعت» باب افعال از ریشة طوع و طاعة، به معنی پیروی از دستورهای بالادست با میل و رغبت است. راغب اصفهانی گوید: «الطّوع الإنقیاد، و الطّاعة و الإطاعة مثله لکن أکثر ما یقال فی الائتمار لما اُمر: طوع به معنی فرمانبرداری با میل و رغبت است. طاعت و اطاعت نیز به همان معنی است با این تفاوت که طاعت بیشتر اوقات در مورد امتثال فرمان امیر به کار میرود» (راغب اصفهانی، 1383: ذیل «طوع»).
شیخ طوسی ذیل آیة (النّساء/59) میفرماید: «الطّاعة هی إمتثال الأمر، فطاعة الله هی إمتثال أوامره و الإنتهاء عن نواهیه و طاعةالرّسول کذلک: طاعت به معنی فرمانبرداری است. طاعت خدا و رسول یعنی فرمانبرداری در برابر اوامر آنها و بازایستادن از نواهی ایشان میباشد» (طوسی، 1383، ج 3: 236). علاّمه طباطبائی نیز در ذیل آیة مذکور میفرماید: «لاینبغی أن یرتاب فی انّ الله لا یرید بإطاعته إلاّ إطاعته فی ما یوحیه إلینا من طریق رسوله: بیتردید مقصود از اطاعت خداوند چیزی جز احکامی که از طریق پیامبرش به سوی ما وحی فرموده نیست» (طباطبائی، 1375، ج 4: 388). علاّمه در ادامة مطلب گوید: «امّا پیامبر اکرم(ص) را دو جهت باشد: یکی آنکه به کمک وحی بیانی اجمالهای کلام خدا را برای مسلمانان بیان مینماید. دو دیگر آنکه آن حضرت دارای ولایت مطلقه است و طبق مصالح، به مؤمنان هرچه لازم باشد، امر فرماید» (همان).
علاّمه در این بیان به نکتة بسیار دقیقی اشارت دارد و آن نکته اینکه دستورهای خداوند نیز با توجّه به اینکه از زبان پیامبر به سمع مردم میرسد، دستورهای پیامبر میباشد.
«اتّباع»: از ریشة تبع، به معنی پیروی مطلق و دنبالهروی بیچون و چراست. راغب اصفهانی گوید: «یقال تَبِعَهُ و اتَّبَعَهُ: قفا أثره، قال تعالی: ﴿فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ...﴾ (البقره/38)، و ﴿...یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ﴾ (یس/20). تبع و اتّبع به معنی دنبال کسی یا چیزی رفتن است. خداوند فرمود: «هرکه هدایت مرا دنبال کند، بر او خوفی نباشد» و نیز فرمود: «ای قوم من از پیامبران پیروی نمایید» (راغب اصفهانی، 1383: ذیل «تبع»).
علاّمه طباطبائی ذیل آیة ﴿وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ (الأعراف/158)، گفته است: «مراد از اهتداء، راه یافتن به سعادت اُخروی است که همان رضوانالله و بهشت میباشد، نه راه یافتن به راه حق، چون اتّباع و پیروی بدون چون و چرا از دستورات پیامبر عین اهتداء است» (طباطبائی، 1375، ج 8: 284).
ابنعجیبه ذیل آیة فوق گوید: «خداوند در این آیه امید راه یافتن به طریق حق را منوط به پیروی بیچون و چرا از دستورهای پیامبر دانست تا بفهماند که هر که او را تصدیق نماید، لیکن از دستورهایش پیروی نکند، بیتردید در راه گمراهی باشد: فهو یعدّ فی خطط الضّلالة» (ابنعجیبه، 1377، ج 2: 271).
«ولایت»: به معنی فرمانروایی و عهدهداری امور زیردستان است. راغب اصفهانی گوید: «الوَلایَةُ تَوَلِّی الأمرِ، و الوَلِیُّ و المَوْلَی یستعملان فی ذلک و یقال: اللّهُ وَلِیُّ المؤمنین و مَوْلاهُمْ: ولایت به معنی عهدهداری امر و فرمانروایی است. ولیّ و مولا در این معنی به کار میروند. گفته میشود خداوند ولیّ و مولای مؤمنان است. در آیات زیر بدین معنی آمده است: ﴿...اَللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ﴾ (آلعمران/68)؛ ﴿ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا...﴾ (محمّد/11)» (راغب اصفهانی، 1383: ذیل «ولی»).
علاّمه طباطبائی در تفسیر آیة ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ...﴾ (المائده/55)، گوید: «این آیه بسان آیة ﴿النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ...﴾ (الأحزاب/6)، بیانگر ولایت مطلق پیامبر اکرم(ص) است. طبق ظهور آیۀ 55 از سورة مائده ولایت خدا و رسول عین یکدیگر است؛ یعنی ولایت خداوند بدون هیچ قید و شرطی، ولایت پیامبر نیز هست. بدیهی است که ولایت خداوند دو گونه میباشد: یکی ولایت تکوینی که با آن نظام جهان را اداره میکند. دودیگر، ولایت تشریعی که خداوند با این ولایت احکام شریعت را تشریع فرموده است. خداوند متعال ولایت تشریعی را به پیامبر عطا فرموده است و معنی نبوّت و رسالت جز این نباشد. با وجود ولایت تشریعی پیامبر، جمیع دستورهای پیامبر اکرم(ص) بر همة مسلمانان واجبالإمتثال است. البتّه طبق اطلاق این آیه، پیامبر اکرم(ص) دارای ولایت تکوینی نیز میباشد که آنگونه ولایت بالاصالة از آنِ خداوند و بالتّبع از آنِ رسول خداست» (طباطبائی، 1375، ج 6: 16).
علاّمه طباطبائی در تفسیر آیة (الأحزاب/6) نیز گوید: «طبق این آیه، ولایت پیامبر اکرم(ص) در جمیع مصالح مؤمنان بر آنان مقدّم میباشد. پس همة دستورهایش بر همگان واجبالإمتثال میباشد: النبیّ اولی بهم فیما یتعلّق بالأمور الدینیّة و الدنیویّة کلّ ذلک لمکان الإطلاق» (همان، ج 16: 27).
«اسوة»: راغب اصفهانی در معنی اسوه میگوید: «الاُسوَة و الإِسْوَةُ کالقُدوة و القِدوة، و هی الحالة الّتی یکون الإنسان علیها فی اتّباع غیره إن حسناً و إن قبیحاً: اسوه که بر وزن قُدوه است، عبارت از حالتی باشد که انسانی برای دیگران در امور خوب یا امور زشت الگو باشد که بدون هیچ قید و شرطی از او پیروی نمایند» (راغب اصفهانی، 1383: ذیل «أسو»).
بدیهی است که کار زشتی از پیامبر هیچ گاه سر نزده است، چون آن حضرت معصوم است. پس پیامبر اکرم(ص) فقط الگوی حَسَن است و قرآن هم به این نکته اشاره فرموده است: ﴿...لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...﴾ (الأحزاب/21).
شیخ طوسی در ذیل آیة (الأحزاب/21)، فرموده است: «اُسوه و اِسوه بر وزن رُشوه و رِشوه، به معنی اقتداء حَسَن فی جمیع ما یقول الرّسول و یفعل» (طوسی، 1383، ج 8: 328). در جای خود در کُتُب فقهی اثبات شده که اقتدا به پیامبر اکرم(ص) در مقام بیان احکام واجب است و در غیر احکام مثل راه رفتن، غذا خوردن و... گرچه واجب نیست، لیکن بسیار خوب و ستودنی میباشد. ما در این مختصر مجال پرداختن به جزئیّات نداریم و از این موارد چشمپوشی میشود.
«تسلیم»: شیخ طوسی ذیل آیة ﴿...وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا﴾ (النّساء/65) فرموده است: «یسلّموا تسلیماً، یعنی یسلّموا لما یحکم به لایعارضونه بشیء، و تسلیماً مصدر مؤکّد و هو بمنزلة ذکرک للفعل ثانیاً و مِن حقّ التوکید أن یکون محقّقا، فإذا قلت: ضربت ضرباً فمعناه أحدثت ضرباً لا شکّ فیه و فی الآیة معناه یسلّمون بلا شکّ فیه: تسلیم یعنی پذیرفتن همة گفتههای پیامبر اکرم(ص) بدون هیچ اعتراضی نسبت به چیزی از آن، چون تسلیم در این آیه مصدر تأکیدی میباشد که به منزلة تکرار فعل جهت اعلام تحقّق آن عمل و زایل ساختن هر نوع شکّ و تردید در انجام آنست. وقتی بگویی: «ضربتُ ضرباً»، معنایش آن باشد که بیتردید ضرب را ایجاد نمودم. در این آیه نیز مطلب چنین است؛ یعنی جمیع مسلمانان بدون تردید در ظاهر و باطن خود در برابر جمیع اوامر پیامبر باید تسلیم محض باشند» (طوسی، 1383، ج 3: 246). شیخ طوسی در ادامه میفرماید: «این آیه بیان اعمال برون و حالات درون منافقان است که در دل پیامبر را به پیامبری نپذیرفته بودند و برای مصالح دنیایی اظهار ایمان مینمودند» (همان).
با توجّه به معانی واژههای اطاعت، اتّباع، ولایت، اُسوه و تسلیم ـ که دهها بار در قرآن آمده ـ معلوم میشود که جمیع اوامر پیامبر اعظم(ص) واجبالإمتثال است و هر که با اوامر آن حضرت مخالفت نماید، در زمرة مسلمانان نباشد، بلکه زیرمجموعة کافران و منافقان قرار دارد.
دیدگاه برخی از مفسّران نامآور اسلامی در باب لزوم اطاعت از دستورهای پیامبر(ص)
علاّمه طباطبائی در تفسیر آیة ﴿وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ﴾ (النّور/56)، فرموده است: «آغاز آیه که امر به انجام نماز و زکات است، به لزوم اطاعت خداوند اشارت دارد و بعد از آن اطاعت بیقید و شرط از پیامبر اکرم(ص) را متذکّر شده است و اینکه در آخر آیه فرمود: «لَعَلَّکُم تُرحَمُونَ»، به مصلحت اطاعت خدا و رسول اشارت کرده است. فیالجمله، معنی آیه آن است که لطف الهی وقتی شامل حال انسان مسلمان میشود که از خدا و رسول اطاعت نماید وگرنه مورد غضب خدا واقع میگردد» (طباطبائی، 1383، ج 15: 157).
طبری در تفسیر آیة فوق گفته است: « «وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ» یعنی «و أطیعوا رسول ربّکم فی کلّ ما أمرکم و نهاکم: به هرچه پیامبر خدا فرماید، امتثال نمایید و از هر چه نهی نماید بازایستید» (طبری، 1370، ج 18: 123).
علاّمه طباطبائی در تفسیر آیة (الحشر /7) و در باب این بخش از آیه که: ﴿...وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا...﴾، میفرماید: شأن نزول این آیه، تقسیم غنایم جنگی است. این آیه گویای آن است که برخی از صحابه بر نحوة تقسیم پیامبر اکرم(ص) اشکال میکردهاند. خداوند فرمود: جمیع مصالح به دست پیامبر سپرده شده، پس همگی باید اوامر او را امتثال نمایند و در برابر نواهی او باز ایستند. آیه بیانگر کبرای کلّی میباشد و منحصر به مورد نزول نمیشود. طبق این، همة اوامر پیامبر بدون قید و شرط واجبالإمتثال میباشد. در آخر آیه، خداوند مخالفان اوامر پیامبر(ص) را تهدید به عذاب شدید فرمود و گفت: ﴿...إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ﴾ (طباطبائی، 1375، ج 19: 204).
جلالالدّین سیوطی در تفسیر آیة فوق گفته است: «خداوند در این آیه، امر و نهی پیامبر اکرم(ص) را عین امر و نهی خدا معرّفی فرموده است. معنی ﴿وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ﴾ آن است که همة اوامر و نواهی پیامبر، اوامر و نواهی من است که مخالفت با آن عصیان شدید میباشد» (سیوطی، 1362، ج 6: 194). وی سپس افزود: «ابنعبّاس گوید: معنی این آیه تسلیم محض بودن در برابر اوامر پیامبر اکرم(ص) است که خداوند در آیۀ36 از سورة احزاب بدان تصریح کرده و فرموده است: هیچ مؤمنی را نشاید که در برابر احکام خدا و رسول طبق اندیشه و رأی خود عمل نماید» (همان).
باز هم علاّمه طباطبائی در تفسیر آیة ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ...﴾ (النّساء/80)، فرموده است: «این آیه به نحو جملة استینافیه آورده شده که بیانگر تأکید و تثبیت مطلب است. در جملة «مَن یُطِعِ الرَّسُولَ» تعلیق حُکم بر وصف است که مشعر بر علّیّت است. به دیگر بیان، وجوب اطاعت پیامبر، عین وجوب اطاعت خداوند است، چون سخن او عین سخن خداست» (طباطبائی، 1375، ج 5: 9). به بیان علاّمه باید این مطلب را افزود که با توجّه به مفهوم مخالف جملة شرطیّه، مخالفت با پیامبر نیز عین مخالفت با خداوند است که عین کفر و نفاق است. باز هم علاّمه طباطبائی در تفسیر آیة ﴿فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا﴾ (النّساء/65)، گوید: «گرچه شأن نزول این آیه قضاوت پیامبر در باب مشاجرة بین برخی از یاران خود میباشد، لیکن خداوند در این آیه کبرای کلّی را بیان فرمود که مورد نزول، مصداقی از آن است. طبق این آیه، اگر مسلمانی به کاری از کارهای پیامبر اعتراض نماید و اندیشة خود را بر پیامبر اکرم(ص) مقدّم دارد، کافر باشد: لا یتأتّی لمؤمن بالله أن یردّ علی الرّسول أو یعترض علیه (ص)، کلّ ذلک شرکٌ بالله» (طباطبائی، 1375، ج 4: 406). محمّد بن جریر طبری نیز در تفسیر آیة فوق گوید: «معناه، أنّ الّذی قضیتَ بِحَقّ لا یجوز لهم خلافه: آنچه تو ـ ای پیامبر ـ حُکم کنی، عین حقّ است و کسی را مخالفت با آن به هیچ روی جایز نباشد» (طبری، 1370، ج 5: 100).
با توجّه به اطالة سخن به همین مقدار بسنده میشود وگرنه اکثر قریب به اتّفاق مفسّران اسلام، نظری چون مفسّران فوق دارند.
لزوم اطاعت از دستورهای پیامبر(ص) از منظر روایات
احادیث بسیاری از طریق فریقین بسان آیات قرآن در باب وجوب اطاعت از جمیع دستورهای پیامبر اکرم(ص) وارد آمده است. از طریق شیعه افزون بر وجوب اطاعت رسول اکرم(ص)، لزوم اطاعت امامان معصوم، علیهمالسّلام، نیز توصیه شده است و در زمان غیبت کبری، اطاعت ولی فقیه نیز واجب و لازم دانسته شده است. ذیلاً به برخی از آنها اشارت میرود:
امام صادق، علیهالسّلام، در تفسیر آیة ﴿وَ یُسَلِّمُوا تَسلِیماً﴾ (النساء/65) فرمودند: «لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهوَ وَحَّدُوهُ ثُمَّ قَالُوا لِشَیْءٍ صَنَعَهُ رَسُولُ اللهِ(ص) لَوْ صَنَعَ کَذَا وَ کَذَا أَوْ وَجَدُوا ذَلِکَ فِی أَنْفُسِهِمْ کَانُوا بِذَلِکَ مُشْرِکِین: اگر مردمان خدا را عبادت کنند و به یگانگی او شهادت دهند، سپس به کاری از کارهای پیامبر در ظاهر یا باطن اشکال گیرند، مشرکاَند» (صفّار، 1386: 677 و بحرانی، 1386، ج 2: 119).
باز هم امام صادق، علیهالسّلام، ضمن حدیث بسیار طولانی در باب وجوب اطاعت بیچون و چرا از پیامبر اکرم(ص) فرموده است: «إِنَّمَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ مَعَ مَعْرِفَةِ مَنْ جَاءَهُمْ مِنْ عِنْدِ الله ثمَّ إطاعَتهُ: خداوند فقط عبادت آن دسته از بندگانش را میپذیرد که آورندة احکام الهی را بشناسند و بی قید و شرط از او اطاعت نمایند» (همان: 689). همچنین آن حضرت در تفسیر آیة ﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ﴾ (الحشر/7)، فرمودهاند: «خداوند جمیع امور را به پیامبر اکرم(ص) تفویض نمود و آن حضرت نیز جمیع اختیارات خود را به علی(ع) تفویض کردند، لیکن مردم منکر آن شدند و از علی(ع) پیروی نکردند» (همان، ج 5: 336).
حضرت امیر، علیهالسّلام، در نهجالبلاغه بارها به لزوم اطاعت از پیامبر اشارت فرموده است و خود را پرچمدار این کار معرّفی نمودهاند؛ به عنوان نمونه آن حضرت میفرماید: «وَ لَقَدْ عَلِمَ الْمُسْتَحْفَظُونَ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ (ص) أَنِّی لَمْ أَردَّ عَلَی اللَّهِ وَ لاَ عَلَی رَسُولِهِ سَاعَةً قَطِّ: رازداران اصحاب محمّد(ص) میدانند که من در تمام عمر خود هرگز لحظهای در برابر دستورهای خدا و رسول او مخالفت نکردم» (نهجالبلاغه/ خ 197). آن حضرت در آغاز خطبۀ 16 با آنکه مشروعیّت خلفای پیش از خود را به رسمیّت نشناخته، سکوت خویش را مستند به دستورهای پیامبر(ص) کردهاند و فرمودهاند: «مَا کَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لاَ کَذَبْتُ کِذْبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْیَوْمِ: سخنی را پنهان نکردم و هرگز دروغ به زبان نراندم. به خدا سوگند که من به این جایگاه و این روز ـ از طریق پیامبر ـ آگاهی داده شده بودم» (همان/ خ 16).
چنانکه گفته شد، علمای شیعه اطاعت ولیّ فقیه را نیز در زمان غیبت کبری با شرایط ویژه واجب میدانند. صاحب جواهر، فقیه سترگ شیعه، با استناد به احادیث معتبر این مطلب را به اثبات رسانید که ذیلاً به اختصار بدان اشارت میرود.
امام صادق، علیهالسّلام، در مقبولة عمر بن حنظله فرمودند: «اُنظروا إِلَی رجلٍ مِنکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالِنا و حرامِنا و عرف أحکامنا فلترضوا بِحَکماً، فإذا حکم بِحُکمنا فلم یقبل منه فإنّما بِحُکم الله استخفّ و علینا ردّ و الرادّ علینا رادّ علی الله و هو عَلَی حدّ الشّرک بالله: بنگرید به کسی که حدیث ما را نقل کند و به حلال و حرام ما توجّه نماید و احکام ما را بداند، باید به حُکم او راضی باشید و از ایشان پیروی نمایید. اگر طبق حُکم ما حُکم کند و از وی پذیرفته نشود، بیتردید حُکم خدا نادیده گرفته شده است و سخن ما ردّ شده است و هر که سخن ما را رد نماید، سخن خدا را رد کرده باشد و چنین شخصی کافر و مشرک باشد» (صاحب جواهر، 1368، ج 21: 395).
صاحب جواهر در ادامه به حدیث امام زمان(عج) نیز در این باب استناد کرده است و گفته: «صاحب زمان(عج) در توقیع مبارک فرموده است: «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ الله: در حوادث و موضوعهای زندگیتان به راویان حدیث ما رجوع نمایید که آنان حجّت من و من حجّت خدایم» (همان). همچنین میفرماید: «مراد از حکم کردن فقیه، تنها نقل حدیث نباشد، بلکه وجوب امتثال از اوامر فقیه در کار است. بنابراین، اگر کسی از دستورهای فقیه واجد شرایط سرپیچی کند، کافر باشد. نیز اینکه امام عصر(عج) فرمود: فقیه واجد شرایط حجّت من و من حجّت خدایم، به روشنی بیانگر وجوب اطاعت اوامر فقیه وقت است. از این احادیث با مفهوم اولویّت معلوم میشود که خود معصومان به طریق أولی واجبالإطاعة میباشند و هر که از اوامر ایشان اطاعت نکند و با آنان مخالفت نماید، کافر باشد» (همان).
به سخنان صاحب جواهر باید افزود که وقتی مخالفت با اوامر فقیه واجد شرایط موجب کفر شود، طبق مفهوم اولویّت اشدّ مخالفت با پیامبر و عدم اطاعت از دستورهای آن حضرت موجب کفر و نفاق خواهد بود، چون فقیهان نایب امامان معصوماَند و خود امامان نیز نایب پیامبرند. بنابراین، اصل پیامبر اکرم(ص) است و بقیّه همه فروع اویند و ولایت ایشان از او باشد. امام صادق(ع) فرموده است: «اگر کسی همة شبها را عبادت کند و روزها را روزه دارد و جمیع مال خود را انفاق نماید و هر سال حج گزارد، لیکن ولیّ خدا را نشناسد تا اعمال خود را طبق دستورهای او انجام دهد، خداوند ضامن پاداشی برای او نباشد و چنین شخصی جزء مؤمنان به شمار نیاید» (بحرانی، 1386، ج2: 133).
حدیث فوق بیانگر وجوب اطاعت ولی امر است که اوّلاً پیامبر اکرم(ص) و بعد از آن جناب، امامان معصوم و سرانجام فقیهان واجد شرایط هستند.
شایان ذکر آنکه موضوع ولایت فقیه و اثبات آن منحصر به صاحب جواهر نیست و بزرگانی چون ملاّ احمد نراقی در عوائد الایّام میرزای شیرازی و امام خمینی (ره) و ... این مطلب را با تمسّک به ادلّة اربعه اثبات فرمودهاند که ما مجال پرداختن به آن را نداریم.
امّا اهل سنّت نیز احادیث بسیاری در لزوم اطاعت از دستورهای پیامبر اکرم(ص) نقل کردهاند که برخی از آنها به قرار زیر است:
سیوطی در ذیل آیة ﴿مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ... ﴾ (النّساء/80)، گفته است: «قال رسول الله(ص): فإنّ مِن طاعة الله أن تطیعونی: اطاعت از من بسان اطاعت خداوند واجب باشد» (سیوطی، 1362، ج 2: 185). نسائی گوید: «قال رسول الله(ص): مَن أطاعنی فقد أطاع الله و من عصانی فقد عصی الله: هرکه از من اطاعت نماید، از خداوند اطاعت کرده باشد و هر که مرا عصیان کند، خدا را عصیان کرده باشد» (نسائی، 1392: 666). مسلم در صحیح بابی با عنوان «وجوب اتّباع النّبی» و بابی دیگر با عنوان «وجوب امتثال ما قاله رسول الله» آورده است. وی احادیث بسیاری در این باب نقل کرده که از جملة آنها، حدیث زیر است: «قال رسول الله(ص): إذا أمرتکم بشیءٍ من دینکم فخذوا به: وقتی در دینتان شما را به چیزی امر کردم، باید آن را بگیرید» (ابنحجّاج نیشابوری، 1393: 894 و 896). باز همو حدیث دیگری از طریق ابوهریره نقل کرده که پیامبر(ص) فرموده است: «ما نهیتکم عنه فاجتنبوه و ما أمرتکم به فافعلوا فإنّما أهلک الّذین مِن قبلکم کثرة مسائلهم: از هر چه شما را بازداشتم، بازایستید و به هر چه شما را امر کردم، بدون پرسش انجام دهید، چه بسیاری از امّتهای پیش از شما را پرسشهای بسیارشان به هلاکت رسانید» (همان: 894).
ب) حرمت مخالفت با اقوال و اعمال پیامبر اکرم(ص) و آزار رسانی به آن حضرت از نگاه قرآن
در بخش پیشین با اثبات لزوم اطاعت از جمیع دستورهای پیامبر اکرم(ص)، ضمناً با دلالت التزامی حرمت مخالفت و آزار رساندن به آن حضرت نیز اثبات شد، لیکن علاوه بر این، خداوند منّان بارها در قرآن مجید مسلمانان را از مخالفت با اوامر آن حضرت بر حذر داشته است و آزار رساندن به پیامبر اکرم(ص) را موجب عذاب شدید دانسته است. حرمت مخالفت با پیامبر اکرم(ص) با عبارات گونهگون در قرآن وارد آمده است. گاه با خود واژة «مخالفت» از آن تعبیر شده است؛ مثل آیة ﴿...فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ: کسانی که با پیامبر مخالفت ورزند، باید از عقوبت و عذاب سخت و دردناک الهی بترسند﴾ (النّور/63). گاهی نیز این مطلب با واژة «شقاق» یعنی ستیزهجویی آمده است؛ مثل آیة ﴿... وَمَن یُشَاقِقِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ: و هر کس با خدا و پیامبرش دشمنى کند، (کیفر سختى مىبیند) و خداوند شدید العقاب است﴾ (الأنفال/13). در آیة 4 از سورة حشر نیز این تعبیر با اندکی اختلاف آمده است.
گاه نیز با واژة «محادّه» آمده است؛ یعنی مخالفت سخت که گویی کسی با گرز آهنین مانع کار شود؛ مثل آیة ﴿أَلَمْ یَعْلَمُواْ أَنَّهُ مَن یُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدًا فِیهَا...: آیا ندانستهاند که هر که با خدا و رسول او مخالفت کند، جاودانه در آتش جهنّم بماند﴾ (التّوبه/63). این تعبیر در آیههای 5 و 20 از سورة مجادله نیز وارد شده است.
گاه نیز خداوند مخالفان پیامبر را به حبط اعمال تهدید کرده است. «حَبط» از «الحَبَط» به معنی ترکیدن شکم در اثر نفخ ناشی از پرخوری است که کنایه از نابود شدن و به حساب نیامدن اعمال است (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1383: ذیل مادّة «حبط»)؛ مثل آیة ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ وَشَاقُّوا الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الهُدَى لَن یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئًا وَسَیُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ: آنان که کافر شدند و (مردم را) از راه خدا بازداشتند و بعد از روشن شدن هدایت براى آنان (باز) به مخالفت با رسول (خدا) برخاستند، هرگز زیانى به خدا نمىرسانند و (خداوند) به زودى اعمال ایشان را نابود مىکند﴾ (محمّد/32).
گاهی دیگر با واژة «عصیان» آمده است؛ مثل آیة ﴿وَمَن یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُّهِینٌ : و آن کس که از خدا و پیامبرش نافرمانى کند و از مرزهاى او تجاوز نماید، او را در آتشى وارد مىکند که جاودانه در آن خواهد ماند و براى او مجازات خوارکنندهاى است﴾ (النّساء/14). این تعبیر در آیة 216 از سورة شعراء و آیة 23 از سورة جنّ نیز با اندکی تفاوت آمده است.
فی الجمله، مخالفت با پیامبر اکرم(ص) در آیات بسیاری وارد آمده است و در همة آنها آثار خاصّی بر آن مترتّب شده است. مخالفت با رسول اکرم(ص) حدود 16 بار در قرآن عین مخالفت با خدا به حساب آمده است. امّا آزار پیامبر نیز با عنوان خاص وارد شده است. گاهی آزار پیامبر اکرم(ص) در قرآن مجید به صورت مستقیم مطرح گردیده است و از آن منع شده، مثل آیة ﴿...وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ: ... و آنها که رسول خدا را آزار مىدهند، عذاب دردناکى دارند﴾ (التّوبه/61). در آیۀ 53 از سورة احزاب نیز همین مطلب آمده است. گاهی نیز خداوند متعال آزار پیامبر را عین آزار خدا دانسته است و فرموده: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِینًا: آنها که خدا و پیامبرش را آزار مىدهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته، براى آنها عذاب خوارکنندهاى آمادّه کرده است﴾ (الأحزاب/57).
موضوع آزردن پیامبر در قرآن مجید با تعابیر گوناگون آمده است. گاه خداوند دوستی با دشمنان پیامبر را موجب آزار پیامبر دانسته که در آیۀ22 از سورة مجادله این نکته آمده است و گاهی دیگر از نجوا و نهانی سخن گفتن که سبب آزردن خاطر پیامبر است، نهی فرموده است. این نکته در آیۀ 8 از سورة مجادله بیان شده است. گاهی دیگر خداوند با سخن راندن صدای بلند در حضور پیامبر را موجب آزار او دانست و حبط جمیع اعمال را جزای آن قرار داده است و میفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ: اى کسانى که ایمان آوردهاید! صداى خود را فراتر از صداى پیامبر نکنید و در برابر او بلند سخن مگویید (و داد و فریاد نزنید) آنگونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مىکنند. مبادا اعمال شما نابود گردد، در حالىکه نمىدانید﴾ (الحجرات/2).
ج) آثار مترتّب بر مخالفت با پیامبر اکرم(ص) از منظر آیات و روایات
پیش از بیان مطلب، نکتة قابل ذکر آنکه آثار مترتّب بر مخالفت و آزار پیامبر نه تنها بر افراد زمان پیامبر(ص) که مرتکب این عمل شدند، قابل انطباق است، بلکه با توجّه به قانون جری و انطباق در آیات و روایات، بر جمیع مخالفان پیامبر و اهل بیت(ع)، حتّی ولیّ فقیه تا قیامت قابل تطبیق است. فیالجمله، مخالفان پیامبر و خاندان وی از منظر آیات و روایات مصداق عناوین زیر هستند: کافر هستند، مبغوض و مغضوب خدایند، خداوند در دنیا و آخرت ایشان را لعنت فرموده، جمیع اعمال ایشان حبط میشود، گرفتار عذاب شدید جاودانه و ابدی الهی میشوند و... که ذیلاً به برخی از آن موارد اشارت میرود:
خداوند میفرماید: «کسانی که به خدا و رسول او کافر باشند و میان آن دو فرق گذارند... حقیقتاً کافر هستند و برای کافران عذاب خوارکنندهای مهیّا کردهایم: ﴿أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُّهِینًا﴾ (النّساء/151). در آیۀ4 از سورة مجادله نیز مخالفان را کافر دانسته است. در آیة 63 از سورة نور میفرماید: «از عذاب دردناک الهی باید بترسند: ﴿یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾. آیۀ 13 از سورة انفال و آیۀ 4 از سورة حشر نیز آنان را شایستة عذاب شدید خداوند دانسته است. آیة 61 از سورة توبه، آزارگران رسول اکرم(ص) را لایق عذاب دردناک معرّفی کرده است و در سورة احزاب میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ...: آنها که خدا و پیامبرش را آزار مىدهند، خداوند آنان را از رحمت خود در دنیا و آخرت دور ساخته است...﴾ (الأحزاب/57). در آیۀ8 از سورة مجادله عاصیان نسبت به پیامبر اهل جهنّم دانسته شدهاند و در سورة جن میفرماید: ﴿...وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا: ... و هر کس از خدا و رسول او نافرمانی کند، آتش دوزخ از آنِ اوست و جاودانه در آن مىماند...﴾ (الجنّ/23). در آیة 26 از سورة احزاب نیز عاصیان اوامر خدا و رسول گمراه معرّفی شدهاند. در آیۀ 32 از سورة محمّد در باب کسانی که با پیامبر شقاق میورزند، آمده است: ﴿... وَسَیُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ: و (خداوند) به زودى اعمال ایشان را نابود مىکند﴾.
خداوند اوج مطلب را در سورة حجرات بیان کرده است و میفرماید: آنان که در برابر پیامبر ادب را رعایت نکنند و با او بلند سخن گویند، جمیع اعمال ایشان حبط میشود، چه دانسته چه نادانسته مرتکب این عمل شوند: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ﴾ (الحجرات/2). خدای منّان حبط عمل را در سورة کهف بیان فرمود: ﴿أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا: آنها کسانى هستند که به آیات پروردگارشان و لقاى او کافر شدند. به همین دلیل، اعمال ایشان حبط و نابود شد! از این رو، روز قیامت میزانى براى آنها برپا نخواهیم کرد﴾ (الکهف/105).
خداوند در سورة آلعمران، مخالفان خدا و رسول را کافر مبغوض معرّفی کرد و فرمود: ﴿قُلْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الْکَافِرِینَ﴾ (آلعمران/32).
شیخ طبرسی ذیل این آیه گوید: «در این آیه، خداوند با عبارتی بسیار دقیق اعلام فرموده که مخالفان دستورهای پیامبر(ص) کافرند، چون عبارت «لاَ یُحِبُّ الْکافِرینَ» به معنی «یبغض الکافرین» است که معنی اثباتی با عبارت نفی آمده است. بدیهی است که اینگونه تعبیر بسیار رساتر میباشد، چون اگر میفرمود: «یبغض الکافرین»، ممکن بود کسی پندارد که مخالفان پیامبر(ص) گرچه از جهتی مبغوض هستند، لیکن از جهتی دیگر ممکن است محبوب باشند. وقتی اصل «حُب» را نفی فرمود، دیگر جای چنین توهّمی نیست» (طبرسی، 1372، ج 2: 734).
در این باب احادیث نیز بسیار است که ذیلاً به برخی از آنها اشارت میشود، امّا قبل از بیان احادیث بدین نکته باید توجّه نمود که پیامبر اکرم(ص) بارها مخالفت و آزردن اهل بیت، بهویژه دختر خود، فاطمه(س)، و پسرعموی خود، حضرت علی(ع)، را عین آزار خود دانسته است. بنابراین، جمیع آثار مترتّب بر آزردن پیامبر(ص) بر ستمگران به فاطمه و علی، علیهماالسّلام، نیز مترتّب میشود. برخی از آنها به قرار زیر است:
* قال رسول الله(ص):«إِنَّ فَاطِمَةَ شَعْرَةٌ مِنِّی فَمَنْ آذَی شَعْرَةً مِنِّی فَقَدْ آذَانِی وَ مَنْ آذَانِی فَقَدْ آذَی اللَّهَ وَ مَنْ آذَی اللَّهَ لَعَنَهُ اللَّه: فاطمه(ع) موی من است ـ جزء وجود من است ـ و هر که مویی از مرا بیازارد، مرا آزرده است و هر که مرا آزارد، خدا را آزرده است و هر که خدا را بیازارد، خداوند او را لعنت کند» (اربلی، 1349، ج1: 467). در حدیث دیگر از طریق زید بن علیّ بن الحسین، پیامبر(ص) موی حضرت علی(ع) را گرفت و فرمود: «مَنْ آذَی شَعْرَةً مِنْکَ فَقَدْ آذَانِیوَ مَنْ آذَانِی فَقَدْ آذَی اللَّهَ، وَ مَنْ آذَی اللَّهَ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّه» (بحرانی، 1386، ج 4: 493). مضمون این حدیث نیز عین حدیث پیش است، با این تفاوت که پیامبر(ص) آزردن حضرت علی(ع) را مطرح فرمود و شیخ صدوق نیز در معانیالأخبار همین مضمون را آورده است (ر.ک؛ صدوق، 1371: 303).
حدیث دیگری از طریق امام عسکری(ع) وارد شده که روزی شخصی به نام بریده پیامبر (ص) را آزرد و پیامبر بسیار خشمناک شد. آنگاه فرمود: «ما لک یا بریدة آذیت رسول الله. أما سمعتَ قول الله: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ...﴾: بریده! تو را چه شده که پیامبر خدا را میآزاری؟ آیا سخن خدا را نشنیدهای که فرمود: هر که خدا و رسول او را آزار دهد، در دنیا و آخرت ملعون باشد؟!» (همان: 494).
ابوحیّان در تفسیر آیة ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ...﴾ (الأحزاب/57)، گوید: «مقصود از آزردن پیامبر در این آیه، مخالفت برخی از صحابه با انتخاب اسامة بن زید به عنوان فرمانده بوده است. طبق قول ابنعبّاس خطاب این آیه به کسانی میباشد که به اوامر و نواهی پیامبر ایراد میگرفتند» (اندلسی، 1378، ج 8: 503).
حاکم نیشابوری گوید: «پیامبر بارها فرموده است: جنگ با اهل بیت، جنگ با من است: «قال رسول الله(ص): لعلیّ و فاطمة و حسن و حسین(علیهماالسّلام): أنا حرب لِمَن حاربتم و سِلمٌ لِمَن سالمتم» (حاکم نیشابوری، 1391: 86). این عالم نامدار اهل سنّت در یک صفحه این حدیث را از چهار طریق چهار بار نقل نموده است و نیز در کتاب مستدرک آن را ذکر کرده است (ر.ک؛ همان، بیتا، ج 3: 154). باز همو گوید: «قال رسول الله(ص): یا فاطمة، إنّ الله یغضب لغضبک و یرضی لرضاک»: پیامبر فرمود: ای فاطمه! همانا خدا با خشم تو خشمگین میشود و با رضای تو راضی میگردد» (همان، 1391: 36). باز همو گوید: «انّما فاطمة شجنة منّی و إنّما فاطمة بضعة منّی، یؤذینی ما یؤذیها و ینصبنی ما ینصبها: فاطمه شاخهای از درخت وجود من است و او پارة تن من است. آزار او آزار من، و رنجاندن او رنجاندن من است» (همان: 64).
همین احادیث با اندکی اختلاف در تعبیر، در جلد چهارماز صحیح بخاری، صفحات 221، 250 و 252 وارد شده است. ترمذی نیز اینگونه احادیث را مکرّر آورده است؛ از جمله حدیث «قال رسول الله: یا علیّ لایحبّک إلاّ مؤمن و لا یبغضک إلاّ منافق: ای علی! فقط مؤمن تو را دوست میدارد و فقط منافق از تو کینه در دل دارد» (ترمذی، بیتا، ج 5: 643). نیز همو گوید: «قَالَ رَسوُلُ اللهِ: عَلِیٌّ مِنِّی وَ أَنَا مِن عَلِیٍّ وَ لاَ یُؤَدِّی عَنِّی إِلاَّ أَنَا أَو عَلِیٌّ: علی از من و من از علی هستم. سخن مرا از من یا از علی باید شنید» (همان: 699). باز همو گوید: «قَالَ رَسُولُ اللهِ: أَنَا حَربٌ لِمَن حَارَبَکُم وَ سِلمٌ لِمَن سَالَمَکُم» (همان).
مسلم نیز در صحیح یکجلدی (ر.ک؛ ابنحجّاج نیشابوری، 1391: 928)، همین مضامین را در باب اهل بیت از پیامبر(ص) نقل کرده است. بدیهی است که آثار مترتّب بر مخالفت یا جنگ با پیامبر روشن است که در فصول پیشین به تفصیل بیان شد و در این بخش نیاز به تکرار نیست.
د) ارایة برخی از مصادیق مخالفان و آزارگران پیامبر(ص)و اهل بیت(ع) و ولیّ فقیه
در این بخش از رعایت اختصار ناگزیریم تا این مقاله بیش از این به اطاله نینجامد. فیالجمله، مخالفت عدّهای از صحابه با پیامبر اکرم(ص) در دو مرحله صورت گرفته است: مرحلة نخست، آزردن و مخالفت با آن حضرت پیش از رحلت آن جناب و مرحلة دوم، مخالفت با آن جناب بعد از رحلت آن حضرت از طریق ستم به اهل بیت(ع).
پیش از بیان مطلب، ذکر این نکته لازم است که برخی از صحابه چونان علی، علیهالسّلام، سلمان، ابوذر، مقداد و... هیچگاه در هیچ موردی پیامبر اکرم(ص) را نیازردند و با او مخالفت نورزیدند. حضرت امیر(ع) در این باب بارها سخن راند که پیشتر بدانها اشارت کردیم. وی در آغاز خطبة 197 فرموده است: «همه میدانند که من هیچ گاه در هیچ امری با خدا و رسول مخالفت نکردهام». آنگاه در آخر خطبه میفرماید: «فَوَ الّذی لا إله الاّ هو إنّی لَعَلَی جادّة الحقّ و إنّهم لَعَلَی مزلّة الباطل: به خدایی که جز او خدایی نیست، من در طریق حق هستم و کسانی که با پیامبر مخالفت کردند، در لغزشگاه باطل هستند» (نهجالبلاغه/ خ 197).
بیتردید خلیفة اوّل و بهویژه خلیفة دوم مصداق بارز مخالفان میباشند. محمّد بن اسماعیل بخاری گوید آیة اوّل و دوم سورة حجرات یعنی ﴿لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ... لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ﴾ در باب خلیفة اوّل و دوم نازل شد. چون آنان رعایت ادب نکردند و صدای خود را در حضور پیامبر بلند کردند که مصداق حبط عمل میشوند: «إِرتَفَعَت أَصوَاتَهُمَا فَأَنزَلَ اللهُ هَذِهِ الآیَةَ» (بخاری، 1359، ج6: 47).
با توجّه به اینکه پیشتر در باب حبط اعمال در این آیه و آیات دیگر سخن گفتهایم، نیازی به تکرار نیست. نکتة قابل توجّه در اینجا آن است که بعد از حبط عمل، توبه پذیرفته نیست. خداوند میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ آمَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ کُفْرًا لَّمْ یَکُنِ اللّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلاً﴾ (النّساء/ 137). نیز میفرماید: ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُواْ کُفْرًا لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الضَّآلُّونَ﴾ (آلعمران/90). باز هم بخاری در مخالفت خلیفة دوم با پیامبر اکرم(ص) گفته است: «وقتی عبدالله أبیّ بن سلول مُرد، فرزندش از پیامبر اکرم(ص) استدعا کرد که بر پدرش نماز میّت گزارد. پیامبر(ص) پذیرفت و چون به نماز ایستاد، خلیفة دوم قبای آن حضرت را گرفت و کشید و گفت: چرا بر او نماز میگزاری، درحالیکه خداوند از این کار تو را نهی کرده است. پیامبر خشمناک شد و فرمود: خداوند مرا بر این امر مخیّر فرموده است: «لمّا قام رسول الله(ص) لِیُصَلّی علیه، فأخذ عُمَر بثوبِ رسول الله، فقال: تصلّی علیه و قد نهاک ربّک. فقال رسول الله(ص): إنّما خیّرنی الله، فصلّی علیه» (بخاری، 1359، ج 5: 248).
سخیفتر از جمیع موارد، داستان قلم و کاغذ خواستن پیامبر اکرم(ص) در روزهای آخر عمر شریف خود است که در آن عدّهای از صحابه که خلیفة دوم به یقین در رأس آنها بود، به شدّت با پیامبر مخالفت کردند و آن حضرت را به هذیانگویی متّهم کردند. این داستان را جمیع علمای بزرگ شیعه و علمای نامدار اهل سنّت نقل کردهاند. محمّد بن جریر طبری در جلد سوم از تاریخ طبری این ماجرا را نقل کرده است و محمّد بخاری در این باب گفته: «لمّا اشتدّ بالنّبیّ وجعه، قال: ائتونی بکتاب أکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعدی! قال عُمَر: إنّ النبیّ غلبه الوَجَع و عندنا کتاب الله حسبنا. فاختلفوا و کثر اللّغط. قال(ص): قوموا عنّی: چون بیماری پیامبر اکرم(ص) شدّت گرفت، فرمود: کاغذ بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید. عُمَر گفت: بیماری بر او غلبه کرده، کتاب خدا پیش ماست و برای ما کافی میباشد ـ نیاز به نوشتهی او نداریم ـ اختلاف و سر و صدا بالا گرفت. پیامبر(ص) بسیار ناراحت شد و فرمود: از پیرامون من برخیزید و بیرون بروید» (همان، ج1: 22).
مسلم نیز در صحیح خود این مضمون را با اندکی تغییر در عبارت آورده است و گفته: «فتنازعوا و قالوا ما شأنه أهجر: عدّهای از صحابه در پی درخواست پیامبر اکرم(ص) سر و صدا کردند و گفتند: او در چه حالی است؟ آیا هذیان میگوید؟ پیامبر در آن حال فرمود: رهایم کنید و بروید» (ابنحجّاج نیشابوری، 1393: 621).
جمیع عالمان شیعه نیز این قصّه را نقل کردهاند؛ مثلاً علاّمه مجلسی در این باب چنین گفته است: قال رسول الله: أُئتونی بدواة و کتف أکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده، فتنازعوا فقالوا إنّ رسول الله یهجر: پیامبر فرمود: دوات و چیز نوشتنی بیاورید تا نوشتهای بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. صحابه سر و صدا کردند و گفتند: پیامبر خدا هذیان میگوید!» (مجلسی، 1387، ج 22: 487). علاّمه مجلسی بعد از نقل قصّه گوید: «شگفتم از علمای اهل سنّت است که با نقل و پذیرفتن این اهانت بزرگ به پیامبر(ص) باز هم آن افراد را به عنوان خلیفه و رهبر دین پذیرفتند!» (همان).
ابن أبیالحدید معتزلی در شرح نهجالبلاغه گوید: «ابنعبّاس گوید: در زمان خلافت خلیفة دوم در یکی از سفرها با وی همسفر بودم. به من گفت: آیا پسرعمویت علی هنوز به خاطر داستان سقیفه از من کینه در دل دارد؟ گفتم: آری. او معتقد است که پیامبر او را به خلافت برگزیده بود. خلیفه گفت: پیامبر(ص) دم وفات خود قلم و کاغذ خواست تا چنین وصیّتی بنویسد، لیکن ارادة خدا این نبود و ارادة خدا عملی شد و نه ارادة رسول خدا(ص). من مانع نوشتن پیامبر(ص) شدم: أراد رسولالله و لم یرد الله فنفذ مراد الله، أراد رسول الله أن یذکره فی مرضه، فصددته عنه» (ابن أبیالحدید، 1337، ج 12: 78).
ابن أبیالحدید در این قصّه به دو چیز اعتراف کرده است: یکی آنکه خلیفة دوم میان ارادة خدا و پیامبر(ص) تفاوت قایل شد. دو دیگر آنکه مانع وصیّت کتبی پیامبر اکرم(ص) گردید و نیز اینکه خلیفة دوم خود را داناتر از پیامبر دانسته است که جلوی کار پیامبر را گرفته است.
سیّد هاشم بحرانی بعد از نقل قصّه از شرح نهجالبلاغه گفته است: «ابن أبیالحدید ندانست که آنچه در باب خلیفة دوم گفت، به جای مدح آنان را قدح کرد، چه آنچه در این قصّه بیان نمود، بیان کفر و نفاق آنان بود، چون طبق آیات بسیار قرآنی مخالفت با پیامبر(ص) عین مخالفت با خداست و نیز تفاوت قایل شدن میان خدا و رسول، طبق آیة 151 سورة نساء، کفر حقیقی است که خداوند در این آیه در باب آنان فرموده: ﴿أُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقّاً وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُّهِینًا﴾. فیالجمله، طبق بیان ابن أبیالحدید شکّی در کفر برخی از صحابه باقی نمیماند (ر.ک؛ بحرانی، 1387، ج 2: 304).
مخالفت با پیامبر اکرم(ص) و آزردن آن جناب بعد از رحلت آن حضرت
خود این بخش به دو قسمت تقسیم میشود: یکی مخالفت صریح با سنّت قطعی پیامبر است که خود نیاز به مقالهای مستقل دارد و ما در این مختصر به آن نمیپردازیم. سیّد شرفالدّین عاملی در کتاب النصّ فی مقابل الإجتهاد حدود پنجاه و چهار مورد از بدعتهای خلیفة دوم را برشمرده است. دو دیگر، آزردن خاطر پیامبر از طریق ستم بر اهل بیت(ع) و جنگ با آنان که این بخش را ذیلاً در کوتاه سخن میآوریم.
عدّهای از اصحاب پیامبر بعد از جریان سقیفه، سبب شهادت فاطمة زهرا، علی و حسنین، علیهمالسّلام، شدند. حضرت علی(ع) در باب خود فرمود: «إِنِّی کُنْتُ اُقَادُ کَمَا یُقَادُ الْجَمَلُ الْمَخْشُوشُ حَتَّی اُبَایِع: مرا بسان شتر مهارزده به زور برای بیعت بردند» (نهجالبلاغه/ ن 28). نیز فرمود: «لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیْرِی وَ وَ اللَّهِ لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ وَ لَمْ یَکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَیَّ: دانستید که خلافت حقّ من بود. به خدا سوگند آن را به دیگران تسلیم کردم تا وحدت مسلمانان بماند و جز من بر کسی ستمی نباشد» (همان/ خ 74).
حضرت امیر(ع) در باب مظلومیّت فاطمه(س) هنگام تدفین صدّیقة طاهره (س) گوید: «وَ سَتُنَبِّئُکَ یا رسولالله ابْنَتُکَ بِتَظَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَی هَضمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَال: ای پیامبر خدا! دخترت همدستی امّتت را در شکستن استخوانهایش به تو خبر خواهد داد! با اصرار از او ماجرا را بپرس» (همان/ خ 202).
علاّمه مجلسی گوید: «وقتی فاطمة زهراء (س) از شدّت شکستگی استخوانهای پهلو در بستر بیماری بود. خلیفة اوّل و دوم به عیادت او رفتند. فاطمه (س) از ایشان روی برگردانید و فرمود: این حدیث را از پیامبر(ص) شنیدهاید که فرمود: «فَاطِمَةُبَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاهَا آذَانِی»؟ گفتند: آری! آنگاه فاطمه دستهایش را بر آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا گواه باش که اینان مرا آزردند! از ایشان به پیشگاه تو و پیامبرت شکایت میکنم. سپس فرمود: «لاَ وَ اللهِ لَا أَرْضَی عَنْکُمَا أَبَداً حَتَّی أَلْقَی أَبِی رَسُولَ اللَّهِ (ص) وَ أُخْبِرَهُ بِمَا صَنَعْتُمَا فَیَکُونَ هُوَ الْحَاکِم: از شما راضی نشوم و شما را نبخشم تا پیامبر(ص) را دیدار نمایم و او را از ستمهایتان آگاه سازم تا میان ما داوری کند» (مجلسی، 1387، ج43: 117).
سلیم بن قیس هلالی نیز داستان را به همین شکل از سلمان فارسی نقل کرده است و چنین گفته: «از سلمان پرسیدم: آیا بدون اذن وارد خانة فاطمه شدند؟ گفت: آری! والله چنان هجوم آوردند که مقنعه از سَرِ فاطمه افتاد و صدا زد: وا ابتاه! در آن حال، قنفذ فاطمه(ع) را به شدّت مضروب ساخت. فاطمه به دَرِ خانه پناه برد که آن ملعون استخوانهای پهلوی آن حضرت را بین در و دیوار شکست و سقط جنین کرد و با آن حال به بستر افتاد و شهید شد» (هلالی، 1386، ج 2: 588).
حاکم نیشابوری عالم نامآور اهل سنّت نیز گوید: «چون بیماری فاطمه(ع) شدّت یافت، عدّهای از زنان مهاجر و انصار به عیادت او رفتند. چون از حال فاطمه جویا شدند، آن حضرت فرمود: «أَصْبَحْتُ وَ اللَّهِ عَائِفَةً لَدُنْیَاکُمْ قَالِیَةً لِرِجَالِکُم، فَقُبْحاً و جَدْعاً وَ عَقْراً وَ سُحْقاً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِین: به خدا سوگند از دنیای شما بیزارم، مردان شما را مبغوض میدارم، رویشان زشت باد، بینیشان به خاک باد و دست و پایشان بریده باد و عذاب سخت خدا نصیب این قوم ستمگر باد» (حاکم نیشابروی، 1391: 112).
امام دینوری نیز عیادت خلیفة اوّل و دوم از فاطمه (س) را کاملاً بسان علاّمه مجلسی نقل کرده است و گوید: «فاطمه به آنها گفت: من خدا و جمیع فرشتگانش را گواه میگیرم که شما مرا بسیار آزردید و به خشم آوردید. پیوسته تا زندهام شما را نفرین میکنم تا رسول خدا را دیدار نمایم و شکایت پیش او برم» (دینوری، 1369، ج 1: 31). دینوری داستان سقیفه و اهانت به حضرت علی(ع) را نیز بسان نهجالبلاغه نقل نموده است و گفته: «وقتی علی(ع) را با اهانت و ستم نزد خلیفة اوّل بردند تا بدو بیعت کند. علی(ع) گفت: اگر بیعت نکنم؟! گفتند: در آن صورت گردنت را خواهیم زد. در آن حال، خلیفة اوّل که تندروی عمر را دید، گفت: او را تا فاطمه زنده است به بیعت مجبور نمیکنم» (همان). بعد از جریانهای فوق در زمان خلفای سهگانه، بخش اعظمی از صحابه مثل طلحه و زبیر، در زمان حکومت آن حضرت فتنة جنگ جمل را به پا کردند و عایشه را نیز با خود همداستان نمودند. اینان صحابة بیبصیرت بودند که با فتنهگری خود حکومت قانونی علی(ع) را که خود نیز جزء بیعتکنندگان بودند، متزلزل ساختند و بدتر از آنان فتنة معاویه و عمرو عاص بود که جنگ صفّین را به راه انداختند و عدّهای دیگر در برابر علی(ع) قد عَلَم کرده، جنگ نهروان را پایهریزی نمودند. در این سه جنگ، هزاران نفر از مسلمانان کشته شدند و سرانجام سبب شهادت حضرت علی(ع) شدند و معاویه را سالها بر اریکة قدرت نشاندند. در نتیجه، حسن بن علی(ع) با توطئه به شهادت رسید و به دنبال آن یزید بن معاویه به حکومت رسید که واقعة بسیار دلخراش کربلا و شهادت نور چشم مصطفی(ص) حاصل سلطنت وی گردید.
شایان ذکر آنکه جریان افراد صاحب نفوذ بیبصیرت نه تنها در زمان معصومان(ع) برای اسلام و مسلمانان سبب فتنه و گرفتاری غیر قابل جبران گردید، بلکه در حکومت ولایت فقیه در زمان معاصر نیز مشکلات بسیاری آفرید و جریانهای خلق مسلمان و گروه انحرافی فرقان در زمان امام خمینی(ره) نمونة بارز آن بود که بسیاری از متفکّران ما به دست آنان به شهادت رسیدند.
نتیجهگیری
فیالجمله، از این مقاله نتایج زیر حاصل میآید:
1ـ از منظر آیات و روایات، وجوب اطاعت پیامبر اکرم(ص) و سایر معصومان، علیهمالسّلام، و ولیّ فقیه در زمان غیبت امام عصر(عج) مسلّم میباشد، چنانکه هیچ مسلمان آگاه، بل هیچ انسان محقّق، بیغرض و عصبیّت در آن شک نتواند کرد، چنانکه در متن مقاله گفته آمد، این مطلب با دهها آیه و احادیث مستفیض اثبات شده است.
2ـ از نگاه قرآن مجید و احادیث بسیار، حرمت مخالفت و آزردن پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) و ولیّ فقیه واجد شرایط نیز قطعی است و هیچ متتبّع منصف، آن را انکار نتواند کرد.
3ـ مخالفان و آزاررسانان پیامبر(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) از مصادیق بارز کفر و نفاق میباشند. حتّی مخالفان ولیّ فقیه اگر آگاهانه اقدام کرده باشند، چنین خواهند بود، مگر آنکه جاهل قاصر باشند که حکمی دیگر دارد.