نوع مقاله : علمی- ترویجی
نویسندگان
1 دانشگاه فردوسی مشهذ
2 دانشگاه فردوسی مشهد
چکیده
آدمی در مسیر تکاملی خود به سوی خداوند، به جهت دارا بودن طبیعت مادّی (شهوانی)، با نَفْس امّاره که امرکننده به زشتیها و پستیها میباشد، همیشه در ستیز است. این نوشتار با رویکردی توصیفی ـ تحلیلی در پی ارائة مهارتهای قرآنی غلبه بر نَفْس امّاره است که انسانها در پرتو آن(مهارتها) میتوانند بر نَفْس امّاره فائق آیند و از آن در رشد و تعالی خویش بهره گیرند. مقالة حاضر با تکیه بر آیات کریمه و روش تفسیر موضوعی و معناشناسی و با هدف استخراج و شناسایی مهارتهای قرآنی غلبه بر نَفْس امّاره، آنها را مورد بحث قرار داده است. قرآن برای غلبه بر نَفْس امّاره، مجموعهای از مهارتهای شناختی (آگاهیبخشی به وجود سرای واپسین، سرانجام نَفْس امّاره هلاکت و جهنم و توجّه دادن بشر به درک حضور خداوند در زندگی) و مهارتهای رفتاری (پندپذیری، پیروی هدفمند و کنترل و محدود کردن نگاه) و مهارتهای معنوی (ایمان، ارتباط با خدا، تقوا و صبر) را ارائه داده است که به تفضیل در این نوشتار بدانها پرداخته میشود. حاصل نوشتار حاضر این است که آدمی برای غلبه کردن بر نَفْس امّاره و مقابله با خواستههای نَفْسانی حیوانی، ناگزیر از بهرهگیری از مهارتهای ارائه شدة قرآنی است تا در پرتو آنها بتواند به سعادت که مطلوب فطری اوست، نایل آید وگرنه از مطلوب فطری خویش دور مانده، بلکه به واسطة تبعیّت از خواستههای نَفْسانی امر شده از سوی نَفْس امّاره، از حیوان هم پستتر میشود.
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
How to Fight the Inciting Nafs (Nafs al-ʾAmmārah) Based on the Holy Qur’an’s Instructions
چکیده [English]
Human beings, as they are moving toward Allah, are in a constant fight with the Inciting Nafs, which incites to evil. The current study was designed in a descriptive-analytic manner and it was aimed to identify Quranic Instructions on how to fight the Inciting Nafs, which has been done by studying Holy verses and employing semiology. According to Holy Qur’an, there exist three sets of skills to fight the Inciting Nafs, namely cognitive skills (raising awareness towards Akhirah (the Hereafter) and the outcomes of following the Inciting Nafs and also realizing the presence of Allah in every second of our lives), behavioral skills (being responsive to instructions, demonstrating purposeful obedience and delimiting what we see) and spiritual skills (faith, connectedness, piety and forbearance). It was concluded that to fight the Inciting Nafs, human beings have to follow Quranic Instructions and in this way, they will reach the ultimate happiness, desired in their fitrah. Otherwise, they will be as vile as the animals, since they have followed the evils of the Inciting Nafs.
کلیدواژهها [English]
- The Qur’an
- Fight
- the Inciting Nafs
- Skills
مقدّمه
مطابق آموزههای دینی، آدمی در مسیر تکاملی خود با دشمن درونی به نام نَفْس امّاره در ستیز است. به تعبیر قرآن کریم ویژگی نَفْس امّاره، امرکننده به بدی و زشتی است:«إِنَّ النَفْس لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ: به درستی که نَفْس (سرکش) بسیار به بدیها امر میکند» (یوسف/53).
منظور از نَفْس که دشمن انسان است، «آن دسته از گرایشهایی است که مانع ترقّی روح انسان و تقرّب به سوی خداست» (مصباح یزدی، 1383، ب، ج1: 118)پیامبر اسلام (ص) به دشمنی نَفْس تصریح فرموده است: «اَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ: دشمنترین دشمنانت نَفْس توست که میان دو پهلوی توست» (مجلسی، 1386ق.، ج71: 64).
پُرواضح است که ایجاد زندگی سالم و پیشروی به سوی کمال مطلوب که فطرت آدمی آن را خواستار است، وقتی تحقّق میپذیرد که انسان توان مقابله با نَفْس امّاره را داشته باشد و در میدان ستیز و مبارزه با او زانو نزند، چون در صورت عدم توان مقابله با دشمن داخلی (نَفْس امّاره) و تبعیّت از او، آدمی هویّت انسانی خویش را میبازد و از سِلْک انسانیّت خارج میشود و در مسیر حیوانیّت گام مینهد، بلکه بدتر از چهارپایان میشود: «أُولَئِکَ کَالْأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ: آنها همچون چهارپایانند، بلکه گمراهتر» (الأعراف/169).
در پیشینة بررسی موضوع غلبه و جهاد با نَفْس امّاره بحثهایی با اهمیّت در کُتُب اخلاقی و نیز در کُتُب تفسیری ذیل آیات مربوط به آن صورت گرفته است که زحمات نویسندگانش قابل تقدیر است. نوآوری این نوشتار دستهبندی جدیدی در استخراج و معرّفی مهارتهای قرآنی غلبه بر نَفْس امّاره با استناد به آیات متعدّد قرآنی و همچنین رابطة مهارتهای ارائه شده با غلبه بر نَفْس امّاره میباشد.
سؤال اصلی که ما در این بخش از نوشتار در پی پاسخ آن هستیم (که البتّه هر زن و مرد، پسر و دختر، پیر و جوان با آن روبرو هستند)، این است که قرآن کریم چه نوع مهارتها و راهکارهایی را برای غلبه نمودن بر نَفْس امّاره (امیال نَفْسانی) ارائه داده است تا آدمی در پرتو آن مهارتها، هویّت انسانی خویش را از گزند نَفْس امّاره حفظ کند و به سوی کمال مطلوب فطری خویش پیش رود.
بر مبنای این سؤال اصلی، سؤالات فرعی دیگری نیز مطرح است که عبارتند از:
1ـ رابطة مهارتها با غلبه بر نَفْس امّاره چیست؟
2ـ آیا انسانها و مربّیان با مهارتهای قرآنی غلبه بر نَفْس امّاره آشنایی دارند؟
با توجّه به سؤالات مطرح شده در این مقاله تلاش شده تا با معرّفی مهارتهای قرآنی غلبه بر نَفْس امّاره زمینههای اجرایی و راهکار برای انسانهای خواستار مطلوب فطری و مربّیان تربیتی ارائه شود.
اهمیّت مقابله و جهاد با نَفْس
قبل از بیان مهارتها، مباحث اهمیّت مقابله با نَفْس، مفهومشناسی نَفْس، وجوه استعمال واژة نَفْس در قرآن، مراتب نَفْس و مردم و خواستههای نَفْسانی مطرح میشود. با مروری اجمالی به آیات کریمه و روایات معصومین، علیهمالسّلام، اهمیّت مقابله و جهاد با نَفْس آشکار میگردد که در این نوشتار به سه آیه و دو روایت استناد میشود.
1ـ «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ...: ما در هر امتى رسولى برانگیختیم که: «خداى یکتا را بپرستید؛ و از طاغوت اجتناب کنید...» (النّحل/36).
در این آیه فلسفة مشترک بعثت پیامبران، عبودیّت و بندگی آدمی خوانده شده است. روشن است که عبودیّت و بندگی خداوند وقتی تحقّق میپذیرد که آدمی از خواستههای نَفْسانی و طاغوت اجتناب نماید، چنانکه در ادامة آیه به ضرورت اجتناب از طاغوت (درونی و بیرونی) تصریح نموده است.
2ـ «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ...: و کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزکیه مىکند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت مىآموزد...» (الجمعه/2).
در این آیه یکی از اهداف بعثت پیامبر اسلام (ص) را تزکیة نَفْس آدمی بیان نموده است.
در چهار آیه از آیات قرآن کریم، واژة تزکیه و تعلیم در کنار هم آمده است. در سه آیه واژة تزکیه مقدّم بر واژة تعلیم شده است که این تقدّم نشان از اهمیّت تزکیة نَفْس و مقابله با هواهای نَفْسانی است. در آیهای هم که واژة تعلیم بر واژة تزکیه مقدّم شده، از زبان حضرت ابراهیم (ع) نقل شده است (البقره/129).
3ـ «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا: که هر کس نَفْس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده است»(الشّمس/9).
در این آیه بعد از ذکر یازده قَسَم، راه اساسی رسیدن به رستگاری، پاکی نَفْس ذکر شده است.
دو نمونه از روایات:
1ـ «عَنْ أَبِی عَبْدالله (ع): إِنَّ النَبِیَّ (ص) بَعَثَ سَرِیَةً فَلَمَّا رَجَعُوا، قَالَ مَرْحَباً بِقَومٍ قَضُوا الْجِهَادُ الْأَصْغَرِ وَ بَقِیَ عَلَیْهِم الْجِهَادُ الْأَکْبَرِ. قِیلَ یَا رَسُولَ اللهِ (ص) مَا الْجِهَادُ الْأَکْبَرِ؟ قَالَ: جِهَادُ النَّفْسّ: امام صادق (ع) فرمود: پیامبر (ص) گروهی از مسلمانان را به جهاد فرستاد. هنگامی که بازگشتند، فرمود: آفرین بر گروهی که جهاد اصغر را انجام دادند، ولی وظیفة جهاد اکبر بر آنها باقی مانده است. عرض کردند: ای رسول خدا! جهاد اکبر چیست؟ فرمود: جهاد با نَفْس» (حُرّ عاملی، 1396ق.، ج11: 122).
2ـ حضرت علی (ع) فرموده است: «المُجَاهِدُ مَنْ جَاهَدَ نَفْسَهُ: مجاهد واقعی کسی است که با هوسهای سرکش نَفْس خود بجنگد» (همان).
از مجموع سه آیه و دو روایت این مطلب استفاده میشود که مقابله با نَفْس (امیال نَفْسانی) دارای اهمیّت شایانی است، چرا که راه رستگاری آدمی و فلسفة بعثت مشترک پیامبران، تهذیب نَفْس آدمی است.
مفهومشناسی واژههای «مهارت» و «غلبه»
«مهارت» در لغت به معنای زیرکی و رسایی در کار، استادی و زبردستی است (ر.ک؛ دهخدا، بیتا: 161) و در فرهنگ عمید به معنای «ماهر بودن در کاری، استادی، زیرکی، چابکی و زبردستی در کار» آمده است (ر.ک؛ عمید،1380: 1180).
«غلبه»: «الغلبه: چیره شدن» (راغب اصفهانی، 1383، ج2: 708) و ابنفارس میگوید: «الغین و اللاّم و الباء اصلٌ صحیحٌ یَدُلُّ عَلَی قُوَّةٍ وَ قَهْرٍ وَ شِدَّةٍ: اصل و ریشة آن صحیح است و بر قوّت و قهر و شدّت دلالت دارد» (ابنفارس،1404ق.، ج 4: 388)
در قاموس قرآن آمده است: «غلب و غلبه به معنای پیروزی، مقهور کردن حریف است» (قرشی، 1371، ج 5: 113).
مهارت غلبه بر نَفْس امّاره در اصطلاح
با توجّه به معنای لغوی به نظر میرسد که مهارت غلبه بر نَفْس امّاره عبارت از توانایی است که آدمی در پرتو شناخت صحیح و رفتار مناسب و نیروی معنوی قدرت پیدا میکند در برابر نَفْس امّاره سر تسلیم فرود نیاورد و از برآوردن خواستههای نَفْسانی اجتناب کند و تابع عقل سلیم و آموزههای وحیانی باشد. واژة نَفْس (بر وزنِ فَلْس) در اصل به معنای ذات است. طبرسی در ذیل آیة «...وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم...» (البقره/9)، میفرماید: «نَفْس سه معنی دارد: 1ـ روح. 2ـ تأکید؛ مثلاً جَائَنِی زَیدٌ نَفْسُه. 3ـ ذات و اصل همان است» (قرشی، 1371، ج7: 94).
استاد مرتضی مطهّری میگویند: «اصل معنای نَفْس یعنی خود. از آن جهت به آن روح میگویند که جنبة مافوق جسمانی دارد و از آن جهت به آن نَفْس میگویند که خود انسان است» (مطهّری، 1374، ب، ج4: 658).
علاّمه طباطبائی میفرماید: «نَفْس آن طور که از کتابهای لغت استفاده میشود، عبارت از عین یک چیز است. نَفْس انسان عبارت از چیزی است که انسان به واسطة آن انسان شده است و آن مجموع روح و جسم وی در این زندگی و روحِ تنها در زندگی برزخی است» (طباطبائی،1370، ج4: 230).
مصباح یزدی میگوید: «کلمة نَفْس واژة عربی است که معادل آن در فارسی، «خود» و گاهی «من» به کار میرود. این واژه در قرآن به صورتهای مختلف استعمال شده است. بدون شک چیزی که به آن نَفْس گفته میشود، همان «هویّت» انسان است و چیزی جدای از آن نیست. ما چند موجود نیستیم، بلکه یک انسان هستیم و یک «هویّت» بیشتر نیستیم. آنچه که است ابعاد مختلف همین یک نَفْس و خودِ واحد است. نَفْس انسان قوّهای دارد به نام عقل که ادراکات انسان و تشخیص خوب و بد به آن مربوط میشود. همین نَفْس خواستهها و گرایشهایی نیز دارد. اینها دو بُعد از هویّت و منِ واحدِ هر انسان است» (مصباح یزدی، 1383، الف: 29ـ28).
از مجموع نظرات فوق استنباط میشود که نَفْس در لغت به معنی ذات (خود) است که البتّه این خود (نَفْس) دارای دو بُعد است؛ بُعدی مربوط به ادراکات انسان و بُعدی مربوط به امیال و خواستههای اوست.
نَفْس امّاره
«...إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ...: نَفْس (سرکش) بسیار به بدیها امر مىکند...» (یوسف/53).
«نَفْس امّاره که امّاره صیغة مبالغه است؛ یعنی نَفْس فرماندهنده و به شدّت فرماندهنده و در کمال استبداد فرماندهنده. مقصود، حالتی از نَفْس است که در آن حالت، هواها بر انسان حاکم و غالب است و انسان صد در صد محکوم خواهشهای نَفْس خویش است. نَفْس امّاره به سوء یعنی نَفْسی که به انسان فرمان به بدی میدهد و انسان هم تابع فرماندهنده به بدی و شرارت است» (مطهّری، 1374، الف: 181).
وجوه استعمال واژة نَفْس در قرآن
1ـ عقوبت: «وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ» (آلعمران/28)؛ یعنی: «وَیُحَذِّرُکُمْ عُقُوبَتَهِ».
2ـ علم: «وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ» (المائده/116)؛ یعنی: «وَ لاَأَعْلَمُ مَا فِی عِلْمِکَ».
3ـ جان: «وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلآئِکَةُ بَاسِطُواْ أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُواْ أَنفُسَکُمُ». (الأنعام/93 و الزّمر/42)؛ یعنی: «أَرْوَاحَکُمْ».
4ـ دل: «وَإِن تُبْدُواْ مَا فِی أَنفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُم بِهِ اللّهُ» (البقره/284)؛ یعنی: «وَ إِنْ تُبْدُوا مَا فِی قُلُوبِکُمْ».
5ـ تن: «فَمَا کَانَ اللَّهُ لِیَظْلِمَهُمْ وَلَکِن کَانُوا أَنفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» (الرّوم/9)؛ یعنی: «أَجْسَادَهُمْ یَظْلِمُونَ».
6ـ مردم: «مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ» (المائده/32)؛ یعنی: «أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ إِنْسَاناً بِغَیْرِ إِنْسَانٍ».
7ـ تن: «لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ...» (التّوبه/128)؛ یعنی: «نَفْساً مِنْ جِنْسِکُمْ».
8ـ یکی از اهل دین: «...وَلاَ تَقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ...» (النّساء/29)؛ یعنی: «لاَتَقْتُلُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً مِنْ أَهْلِ دِینِکُمْ».
9ـ کشتن یکی از اهل دین: «وَلَوْ أَنَّا کَتَبْنَا عَلَیْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ...» (النّساء/66)؛ یعنی: «أَنْ یَقْتُلُ بَعْضُکُمْ بَعْضاً» (ر.ک؛ تفلیسی، 1371: 291ـ289).
مردم و خواستههای نَفْسانی
اصولاً مردم در برابر خواستههای نَفْسانی به چند دستة زیر تقسیم میشوند:
دستة اوّل مردمی هستند که به دلخواه خود عمل میکنند و چیزی مانع آنان نمیشود. اینان همواره به دنبال لذایذ مادّی هستند و زندگی دنیا را بر آخرت برتری میدهند. قرآن کریم دربارة این دسته از مردم میفرماید:«... وَوَیْلٌ لِّلْکَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ * الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ...: واى بر کافران از مجازات شدید (الهى)! *همانها که زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح مىدهند...» (ابراهیم/2و3).
این که انسان به دنبال مادّیات و تمایلات نَفْسانی است و نمیخواهد از آنها دست بردارد، خود منشأ کفر است. دین میگوید از این خواستههایت دست بردار و چون انسان نمیخواهد از آنها کنارهگیری کند، لذا دین را نمیپذیرد تا به راحتی هر عملی را مرتکب گردد. پس این دسته از انسانها برای تمایلات نَفْسانی حدّ و مرزی نمیشناسند، چنانکه خداوند متعال میفرماید: «بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ: (انسان شک در معاد ندارد،) بلکه او مىخواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند!» (القیامه/5).
دستة دوم کسانی هستند که برای خواستههایشان حدّ و مرزی میشناسند، سعی میکنند از محرّمات اجتناب کنند، ولی از برآورده ساختن خواستههای نَفْسانی، نظیر مکروهات، مشتبهات و محلّلات خودداری نمیکنند. خود این دسته نیز به چند شاخه تقسیم میگردند: و برخی، از کبائر اجتناب میکنند و گاهی مرتکب صغائر میشوند و گروهی کبائر را نیز مرتکب میشوند. برخی از این افراد بلافاصله پس از گناه توبه میکنند و برخی دیگر توبه نمیکنند و بر گناه خود اصرار میورزند، ولی به هر حال همة این افراد سعی و اهتمام دارند که تا حدودی محرّمات را ترک کنند.
دستة سوم کسانی هستند که اصل را بر مخالفت هوای نَفْس قرار میدهند، مگر در مواردی که رضای خداوند در موافقت نَفْس است، آن هم به جهت رضای خدا نه جهت پیروی هوای نَفْس. اصل در زندگی آنها این است که هر چه دلشان میخواهد، انجام ندهند و در هر کار، معیار را رضایت خدا قرار میدهند. البتّه این دسته نیز دارای مراتب میباشند و شاید اختلاف مراتب به بینهایت میل کند (ر.ک؛ مصباح یزدی،1376: 123).
مهارتها
با مطالعة آیات کریمه میتوان به سه بخش از مهارتهای شناختی، رفتاری و معنوی بر غلبه کردن و چیره گشتن نَفْس امّاره دست یافت که عبارتند از:
1) مهارتهای شناختی
مهارتهای جهانشناختی
الف) آگاهیبخشی به وجود سرای واپسین
یکی از مهارتهای شناختی ارائه شده در قرآن بر چیره گشتن در برابر هواهای نَفْسانی آگاهیبخشی به وجود سرای واپسین و بازگشت انسانها به سوی خداست. در باب معاد و زندگی پس از مرگ، دو نوع جهانبینی وجود دارد: بر پایة یکی، پس از مرگ همه چیز تمام میشود، امّا بر پایة دیگر، انسان پس از مرگ برای همیشه باقی میماند. فلسفة دین و ارسال رُسُل این است که انسان متقاعد شود زندگی دنیا اصلی نیست، بلکه مقدّمهای است برای سرای دیگر (همان، 1383، ج:230).
در آیات متعدّدی به بشر توجّه داده شده، حیات آدمی منحصر به زندگی چند روزة دنیا نیست، بلکه فراروی زندگی دنیا، حیات اخروی وجود دارد و آدمی پس از مفارقت روح از بدن دوباره زنده میشود و پا به عرصة حیات آخرت میگذارد و به سوی خدا بازمیگردد. نمونة آن آیات عبارتند از:
1ـ «وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ: این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازى نیست، و زندگى واقعى سراى آخرت است، اگر مىدانستند» (العنکبوت/64).
«کلمة «لهو» به معنای هر چیزی و هر کار بیهودهای است که انسان را از کار مهمّ و مفیدش باز بدارد و به خودش مشغول سازد. بنابراین، یکی از مصادیق لهو، زندگی مادّی دنیا است، برای اینکه آدمی را با زرق و برق خود و آرایش فانی و گولزنک خود از زندگی باقی و دائمی بازمیدارد و به خود مشغول و سرگرم میکند و کلمة «لعب» به معنای کار و یا کارهای پشت سر همی است که با نظامی معیّن و در عین حال بیهوده و بیفایده انجام میشود» (طباطبائی، 1370، ج 16: 237).
به نظر میرسد که توصیف به وصف لهو و لعب برای زندگی دنیایی و توصیف به وصف «لَهِیَ الحَیَوان» برای آخرت برای ایجاد باورمندی بشر به وجود سرای واپسین است.
2ـ «تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ: (آرى،) این سراى آخرت را (تنها) براى کسانى قرارمىدهیم که ارادة برترىجویى در زمین و فساد را ندارند و عاقبت نیک براى پرهیزگاران است» (القصص/83).
3ـ «...أَرَضِیتُم بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِیلٌ: ... آیا به زندگى دنیا به جاى آخرت راضى شدهاید؟! با اینکه متاع زندگى دنیا در برابر آخرت جز اندکى نیست» (التّوبه/38).
4ـ «وَاتَّقُواْ یَوْمًا تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ مَّا کَسَبَتْ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ: و از روزى بپرهیزید (و بترسید) که در آن روز، شما را به سوى خدا بازمىگردانند. سپس به هر کس آنچه انجام داده، به طور کامل باز پس داده مىشود و به آنها ستم نخواهد شد (، چون هر چه مىبینند، نتایج اعمال خودشان است) » (البقره/281).
از مجموع آیات مذکور و آیات دیگر قرآن استفاده میشود که حیات آدمی منحصر به حیات دنیوی نیست، بلکه انسانها فراروی زندگی دنیایی، زندگی اخروی را در پیش دارند و به سوی خدا بازگردانده میشوند. جالب توجّه آنکه خداوند بر این مقدار آگاهی نسبت به وجود حیات اخروی بسنده نکرده، بلکه برای تحریک آدمی به علاقمندی زندگی آخرت، آخرت را به وصف خیر و بهتر بودن برای کسانی که هویّت انسانی خویش را حفظ نمایند، توصیف نموده است و برای رهایی بشر از امیال نَفْسانی عذاب آن جهان را به سختتر بودن و باقی و پایدار بودن توصیف نموده است که در آیات ذیل مشهود است:
1ـ «...قُلْ مَتَاعُ الدَّنْیَا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى...: .... بگو: سرمایة زندگى دنیا ناچیز است و سراى آخرت براى کسى که پرهیزگار باشد، بهتر است...» (النّساء/77).
2ـ «...وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ: و سراى آخرت براى پرهیزگاران بهتر است، آیا نمىفهمید؟!» (الأعراف/169).
3ـ «... وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى: و عذاب آخرت، شدیدتر و پایدارتر است» (طه/127).
آری، از عواملی که میتواند انسان را از خطرات نَفْس سرکش محافظت نماید تا انسان تن به خواستههای نَفْس امّاره ندهد، آگاهی و باور به وجود حیات اخروی است. چه آنکه نوع بینش آدمی بر رفتار انسان تأثیرگذار است. برای مثال، جوانی که باور به وجود روز قیامت و حساب و کتاب آن داشته باشد، تن به امیال نَفْسانی نمیدهد و خود را در ورطة زشتی گرفتار نمیکند.
به خاطر همین، جهت فلسفة دین و ارسال رُسُل بر این استوار است که آدمی را به وجود حیات اخروی متقاعد نماید و به بشر بفهماند که حیات دنیایی جز بازیچه چیز دیگری نیست، چرا که اگر آدمی معاد را انکار نماید، تن به زشتی و پستی میدهد و از هیچ فسق و فجوری فروگذار نمیکند.
قرآن کریم از عوامل انکار معاد را میل انسان به انجام دادن گناه دانسته و چنین بازگو میفرماید: «أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ * بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ: آیا انسان مىپندارد که هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهیم کرد؟! * آرى قادریم که (حتّى خطوط سَرِ) انگشتان او را موزون و مرتّب کنیم! * (انسان شک در معاد ندارد،) بلکه او مىخواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند!» (القیامه/5ـ3).
به دیگر سخن، علّت انکار معاد به خاطر آن است که «تا به این وسیله پیش روی خود را در مدّت عمرش باز کند، چون وقتی بعث و قیامتی نباشد، انسان چه داعی دارد با کند و بند تقوی و ایمان دست و پای خود را ببندد» (طباطبائی، 1370، ج 20: 310).
ب) توجّه به سرانجام تبعیّت از نَفْس امّاره در جهان آخرت
آگاهی به نفع هر امری، آدمی را وادار به انجام آن و آگاهی به ضرر هر چیزی او را به ترک آن وادار میکند؛ به عنوان مثال آگاهی و اطّلاع به ثمرة مشورت، انسان را وادار میکند که در انجام کارها با دیگران مشورت نماید و اطّلاع از خوردن سَم که نتیجة آن هلاکت است، او را از خوردن آن منع مینماید.
خداوند در قرآن کریم بر اساس همین اصل (امر وجدانی) برای رهایی بشر از گرفتار شدن در منجلاب زشتی و هواهای نَفْسانی، سرانجام تبعیّت از نَفْس امّاره را قرار گرفتن در دوزخ و دوری از رحمت خویش بیان کرده است تا انسان در پرتو شناخت عاقبت اطاعت از نَفْس، هویّت انسانی خویش را لکّهدار ننماید و در مقام غلبه بر نَفْس برآید، چرا که بدترین ضرر و خسارت برای نوع بشر آن است که سرمایة وجودی خویش را از دست بدهد: «... قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلَا ذَلِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ: ... بگو: زیانکاران واقعى آنانند که سرمایة وجود خویش و بستگانشان را در روز قیامت از دست دادهاند. آگاه باشید که زیان آشکار همین است» (الزّمر /15).
در بعضی از آیات سرانجام تبعیّت نَفْس امّاره ذکر شده است؛ مثلاً: «فَأَمَّا مَن طَغَى وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا * فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى: امّا آن کسى که طغیان کرده، * و زندگى دنیا را مقدّم داشته، *مسلّماً دوزخ جایگاه اوست» (النّازعات/ 39ـ37). در آیة دیگر هلاکت بلعم باعورا را نتیجة هویپرستی بیان داشته است و فرموده: «وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ...: و اگر مىخواستیم، (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانشها) بالا مىبردیم؛ (امّا اجبار، بر خلاف سنّت ماست؛ پس او را به حال خود رها کردیم) و او به پستى گرایید، و از هواى نَفس پیروى کرد...» (الأعراف/176). بالأخره در آیة دیگری هویپرستی را منشأ گمراهی دانسته است و فرموده: «فَإِن لَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یَتَّبِعُونَ أَهْوَاءَهُمْ وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ...: (ای موسی) اگر این پیشنهاد تو را نپذیرند، بدان که آنان تنها از هوسهاى خود پیروى مىکنند! و آیا گمراهتر از آن کس که پیروى هواى نَفْس خویش کرده و هیچ هدایت الهى را نپذیرفته، کسى پیدا مىشود؟!...» (القصص/50).
آدم باورمند و آگاه به عاقبت اطاعت نَفْس امّاره در پرتو وحی الهی تن به امیال نَفْسانی نداده، بلکه سعی بر آن دارد تا هویّت انسانی خویش را حفظ نماید و خود را اسیر نَفْس سرکش نکند.
خداشناختی
توجّه دادن بشر به درک حضور خداوند در زندگی
یکی دیگر از مهارتهای شناختی ارائه شده در قرآن برای غلبه نمودن بر نَفْس امّاره و امیال نَفْسانی آن است که آدمی این نکته را درک کند که عالَم محضر خداست و خدا در همه حال شاهد بر اعمال بندگان است، چه آنکه طبیعت آدمی این گونه است و اگر بداند کسی اعمال او را نظاره میکند، شرم و حیا میکند از اینکه بخواهد کار خلاف و زشتی را مرتکب شود. بر اساس همین اصل (طبیعت انسان) خداوند در آیات متعدّدی بشر را مورد خطاب قرار داده است که من بر اعمال شما نظاره دارم و وسوسههای درونی شما را میدانم و هیچ چیزی نیست که در زمین و آسمان وجود داشته باشد و انجام شود و از دید من مخفی بماند. پُر واضح است وقتی آدمی باور به حضور خدا در نظام هستی داشته باشد و در همه حال خداوند را حاضر بر اعمال و نیّات خویش بداند، از نَفْس سرکش خویش متابعت نخواهد کرد و مرتکب کار ناپسندیده نخواهد شد. به چند آیة کریمه که تصریح به حاضر و ناظر بودن خداوند بر اعمال آدمی دارد، اشاره میشود:
1ـ «وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ...: بگو: عمل کنید! خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را مىبینند» (التّوبه/105).
2ـ «یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ: او چشمهایى را که به خیانت مىگردد و آنچه را سینهها پنهان مىدارند، مىداند» (غافر/10؛ نیز: آلعمران/5، البقره/235، النّور/29، الأنفال/70، المائده/94، الأنعام/3، التّوبه/78، الأحزاب/51، التّغابن/4 و العلق/14).
3ـ «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ: ما انسان را آفریدیم و وسوسههاى نفس او را مىدانیم، و ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم» (ق/16).
امام صادق (ع) در تفسیر آیة «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ» (الرّحمن/46) میفرماید: «مَنْ عَلِمَ أنَّ اللهَ یَراهُ وَ یَسْمَعُ مَا یَقُولُ وَ یَعْلَمُ مَا یَعْمَلُهُ مِن خَیرٍ أَوْ شَرٍّ فَیَحْجِزُهُ ذَلِکَ عَنِ القَبِیحِ مِنَ الأَعمَالِ فَذَلِکَ الَّذِی خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الهَوَی: کسی که بداند خدا او را میبیند و آنچه گوید، میشنود و هر کار نیک و بدی که کند، میداند، همین دانستن او را از کارهای زشت بازمیدارد. پس، او کسی است که از مقام پروردگارش ترسیده است و ضمیر خویش را از هوس بازداشته است» (طباطبائی،1370، ج20: 440).
آری، از دیدگاه یک فرد مؤمن واقعی، عالَم محضر خداست و همة کارها در حضور او انجام میگیرد و همین شرم و حضور برای دوری از گناهان کافی است.
مهارتهای رفتاری
1ـ پندپذیری
از مهارتهای رفتاری ارائه شده در قرآن برای غلبه و چیره گشتن بر نَفْس امّاره، پندپذیری است.
واژهشناسی موعظه
در ضمن 14 سوره و 24 آیه و 25 مرتبه از مادّة «وعظ» در قرآن سخن به میان آمده است. در لغت فارسی، «موعظه» عبارت از «پند و اندرز، کلام واعظ» آمده است (ر.ک؛ عمید، 1380: 1177).
در لغت عربی، «وعظ، وادار نمودن به چیزی است که با بیم دادن همراه است. خلیل بن احمد فراهیدی میگوید: وعظ تذکّر و یادآوری سخن است که با خیر و خوبی همراه باشد که قلب و دل را لطیف و روشن میسازد» (راغب اصفهانی، 1383: 469).
آدمی به خاطر دارا بودن احساس و دل، پندپذیر است، چرا که مطابق آیات کریمه، مخاطب قرآن علاوه بر عقل، دل آدمی هم است. به تعبیر استاد مطهّری: «قرآن برای خود دو زبان قائل میشود: گاهی خود را کتاب منطق و استدلال معرّفی میکند و گاهی احساس و عشق. قرآن تنها غذای عقل و اندیشه نیست، غذای روح هم است» (مطهّری، 1374: 39). بر همین اساس که در آدمی احساس و دل وجود دارد و مخاطب پند و اندرز، دل انسان است، با ایجاد روحیة پندپذیری بشر میتواند در پرتو پندهای ارائه شدة قرآن و معصومین خویشتن انسانی را از امیال نَفْسانی و گزند نَفْس امّاره مصون بدارد.
فطری بودن پندپذیری
آیات متعدّدی دلالت بر فطری بودن پندپذیری در آدمی دارد که دو دسته از آن آیات به طور کلّی عبارت است از:
1ـ آیاتی که قرآن اخبار گذشتگان، تورات و انجیل را کتاب موعظه معرّفی فرموده است (ر.ک؛ هود/120، الأعراف/ 145و المائده/46). همچنین، خداوند متعال در وصف قرآن میفرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ...: اى مردم! اندرزى از سوى پروردگارتان براى شما آمده است...» (یونس/57، النّور/ 34 و آلعمران/ 138).
وقتی میتوانیم بپذیریم قرآن کتاب پند و اندرز است که در آدمی روحیة پندپذیری وجود داشته باشد، چرا که اگر در انسان روحیة پندپذیری وجود نداشته باشد، موعظه بودن قرآن برای هدایت مردم قابل پذیرش نیست، در حالی که قرآن با صراحت کامل خود را هدایتکنندة مردم معرّفی فرموده است. ذکر وصف هدایتی قرآن دلیل بر وجود فطری پندپذیری در آدمی است: «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِیَ أُنزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ...: (روزه، در چند روز معدودِ) ماهِ رمضان است؛ ماهى که قرآن براى راهنمایى مردم و نشانههاى هدایت و فرق میان حقّ و باطل در آن نازل شده است» (البقره/185).
2ـ آیاتی که در آن سخن از پند و اندرز خداوند به مردم و پند خدا به حضرت نوح (ع) و پند دادن پیامبر اسلام (ص) به مردم و دستور از جانب خدا به مردان به پند دادن به زنان به میان آمده است، نشان از وجود فطری روحیة پندپذیری در آدمی است که در آیات (البقره/231 و 145، هود/46، النّساء/ 63 و64 ) به آنها تصریح شده است.
دعوت خداوند از پیامبر (ص) و مردان به موعظة زنان وقتی قابل تحقّق است که روحیة پندپذیری به صورت فطری در آدمی وجود داشته باشد، اگر چه در عدّهای بر اثر ارتکاب گناه و لجاجت کارکرد پندپذیریشان ضعیف میشود.
عوامل ضرورت پند و اندرز
در ذهن عدّهای، بهخصوص جوانان این سؤال وجود دارد که با پیشرفت علوم و تکنولوژی و گرایش بشر به اندیشیدن آیا هنوز ضرورتی بر پند و اندرز در جامعه وجود دارد؟! پاسخ اجمالی آن است که فطرت و طبیعت آدمی ضرورت پند و اندرز را در هر زمان، خصوص زمان حاضر ایجاب میکند، بلکه امروز به مراتب بیشتر از گذشته انسانها به موعظه نیاز دارند.
پاسخ تفصیلی
الف) شکوفایی فطرت توحیدی
انسانها بر فطرت توحیدی خلق شدهاند؛ چنانکه قرآن میفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ...: پس روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن. این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده است. دگرگونى در آفرینش الهى نیست...» (الرّوم/30).
این آیه با صراحت از وجود نوعی فطرت الهی در انسانها خبر میدهد؛ یعنی انسان بر سرشتی آفریده شده که برای پذیرش دین آمادگی دارد و انبیاء در دعوت انسانها به توحید و پرستش خدا با موجوداتی بیتفاوت روبرو نبودهاند، بلکه در ذات و سرشت انسانها، تمایل به سوی توحید وجود دارد و انسان به صورت ذاتی با خدا آشنا است.
علاوه بر آیة فوق، در برخی روایات به وجود فطرت الهی توحیدی در آدمی تصریح شده است؛ مثلاً پیامبر اسلام (ص) میفرماید: «کُلُّ مَولُودٍ یُولَدُ عَلَی الفِطرَةِ: هر نوزادی به فطرت توحیدی زاده میشود» (کُلینی، بیتا، ج3: 21). از امام باقر (ع) در توضیح روایت فوق نقل شده که «مقصود آن است که با این معرفت و آگاهی که خداوند آفرینندة اوست، متولّد میشود؛ یعنی: «المَعرِفَةُ بِأَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ» (همان) و از امام صادق (ع) در تفسیر آیة فوق آمده است که میفرماید: «فَطَرَهُمْ عَلَی التَّوحِیدِ: آنها را به یگانهپرستی آفرید ». (همان). بعد از روشن شدن این مطلب که انسانها بر فطرت توحیدی خلق شدهاند، گفته میشود که این فطرت توحیدی باید شکوفا گردد و رشد یابد و اگر احیاناً غبارآلود شد، باید غبارزدایی گردد. از عواملی که میتواند فطرت توحیدی را شکوفا و غبارزدایی نماید، پند و اندرز میباشد، کما اینکه رسولان الهی در برخی از آیات از طریق دل، فطرت توحیدی انسانها را بیدار میکنند: «قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى قَالُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِیدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَآؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُّبِینٍ: رسولان آنها گفتند: آیا در خدا شکّ است؟! خدایى که آسمانها و زمین را آفریده؛ او شما را دعوت مىکند تا گناهانتان را ببخشد و تا موعد مقرّرى شما را باقى گذارد! آنها گفتند: (ما اینها را نمىفهمیم! همین اندازه مىدانیم که) شما انسانهایى همانند ما هستید، مىخواهید ما را از آنچه پدرانمان مىپرستیدند بازدارید. شما دلیل و معجزة روشنى براى ما بیاورید!» (ابراهیم/10).
علی (ع) در فلسفة بعثت پیامبران میفرماید: «فَبَعَثَ فِیهِم رُسُلَهُ، وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أنبِیَاءَهُ، لِیَستَأدُوهُم مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ: خداوند پیامبران خود را مبعوث فرمود و هرچند گاه متناسب با خواستههای انسانها، رسولان خدا را پی در پی اعزام فرمود تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنان بازجویند» (نهجالبلاغه/خ1).
ب ) مهار نَفْس سرکش
انسان به خاطر دارا بودن نَفْسی که او را به بدی و زشتی امر میکند باید از خویش مواظبت نماید تا مبادا گرفتار ارتکاب عمل زشت و ناروا شود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ...: اى کسانى که ایمان آوردهاید! مراقب خود باشید...» (المائده/105).
از عواملی که میتواند در مهار نَفْس سرکش سهم قابل توجّهی داشته باشد، پند و اندرز است. بر همین اساس گفته میشود که ایجاد روحیة پندپذیری از مهارتهای رفتاری غلبه بر نَفْس امّاره است و این ضرورت اگرچه در گذشته وجود داشت، در زمان حاضر به خاطر تقلّبها و فریبهای مدرن و سوء استفادههای پیشرفته ضرورت آن بیشتر به نظر میآید.
2ـ پیروی هدفمند
انسان در مسیر تکاملی خویش رو به سوی خدا دارد و نهایت مسیر او رسیدن به خدا و قرب إلی الله است و پیمودن این مسیر همراه با سختی و ناملایماتی است که آدمی باید با آنها دست و پنجه نرم کند. به همین خاطر میفرماید: «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ: اى انسان! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مىروى و او را ملاقات خواهى کرد» (الإنشقاق/6).
«کدح» به معنای «کوشش و رنج» است (ر.ک؛ راغب اصفهانی،ج2: 3). از ناملایمات طیّ این مسیر وجود رهزنانی مثل نَفْس امّاره است که مانع حرکت تکاملی بشر میشود. به خاطر وجود همین رهزنان، آدمی باید پیروی هدفمند داشته باشد، بدین معنی که پیرو فطرت توحیدی بوده تا بتواند بر نَفْس امّاره غالب گردد، چه آنکه پیروی غیر از فطرت توحیدی آدمی را کور و کر و هلاک و گمراه میکند. خداوند به خاطر رهایی بشر از خطرات نَفْس امّاره آدمی را از پیروی نَفْس امّاره منع فرموده است و دعوت به پیروی هدفمند میفرماید: «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ...: اى داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم. پس در میان مردم بحق داورى کن، و از هواى نَفْس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد...» (ص/26)؛ «...وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا: ... و از کسانى که قلب آنان را از یاد خود غافل ساختیم، اطاعت مکن؛ همانها که از هواى نَفْس پیروى کردند و کارهایشان افراطى است» (الکهف/28)؛ «فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَنْ لاَ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى: پس مبادا کسى که به آن ایمان ندارد و از هوسهاى خویش پیروى مىکند، تو را از آن بازدارد که هلاک خواهى شد!» (طه/16).
همة این هشدارها برای این است که آدمی پیروی هدفمند داشته باشد تا بتواند در میدان مبارزه با نَفْس امّاره فائق آید، چرا که عدم پیروی هدفمند مساوی با پیروی از نَفْس امّاره است و نتیجة آن هلاکت و گمراهی است.
3ـ کنترل و محدود کردن نگاه
از مهارتهای ارائه شده در قرآن برای غلبه بر نَفْس امّاره کنترل و محدود کردن نگاه است، چون زمینة طغیان شهوت به خصوص هیجانهای جنسی غالباً از راه نگاه و دیدن اندام و چهره و عکسهای مستهجن و مبتذل به وجود میآید. به تعبیر روایت پیامبر اسلام (ص)، نگاه زاید سبب ایجاد هوس و غفلت میشود: «إِیَّاکُم وَ فُضُولَ النَّظَرِ فَإِنَّهُ یُبذِرُ الهَوَی وَ یُولِدُ الغَفلَةِ: از نگاههای زیادی بپرهیزید؛ زیرا که آن بذر هوس میپراکند و غفلد میزاید» (محمّدی ری شهری، 1384: 558) و به بیان امام علی (ع)، «اَلعَینُ بَرِیدُ القَلبِ: چشم پیک دل است». غزّالی برای کاهش یافتن میل جنسی میگوید: نگاه کردن نکردن وچشم پوشیدن میتواند در پیشگیری از گناه مفید واقع شود.
خداوند برای بازدارندگی بشر از تسلّط نَفْس امّاره به مردان و زنان دستور به محدود کردن نگاه میدهد: «قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ: به مؤمنان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فروگیرند و عفاف خود را حفظ کنند. این براى آنان پاکیزهتر است. خداوند از آنچه انجام مىدهید، آگاه است» (النّور/30)؛ «وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ...: و به زنان با ایمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوسآلود) فروگیرند...» (النّور/31).
رابطة کنترل نگاه و غلبه بر نَفْس امّاره
با توجّه با آیات و روایات ذکر شده، رابطة کنترل نگاه و غلبه بر نَفْس امّاره روشن میشود، چه آنکه نگاه نامشروع سبب میشود هیجان نامشروع در آدمی تحریک شود و به وقت تحریک، شیطان از راه کانال نَفْسانی بر انسان تسلّط پیدا میکند و او را از مسیر آدمیّت منحرف میکند. مؤیّد حرف ما سخن استاد مطهّری است که میفرماید: «هر چه را که انسان نمیبیند، دربارهاش هم نمیاندیشد، آن زن خودش را در یک وضع مهیّجی قرار بدهد و همین طور زن نسبت به مرد دیگر. این است که اسلام در معاشرتهای زن و مرد یک حدود و قیودی قائل است و این حدود و قیود را فقط و فقط برای این وضع کرده است که ارتباط زن و مرد به شکلی نباشد که تهییجآور باشد؛ یعنی شهوات یکدیگر را تحریک کنند» (مطهّری، 1374، الف، ج4: 73).
مهارتهای معنوی
مهارتهای معنوی ناظر به توانمندی روحی است که آدمی در پرتو توانایی آن، قدرت غلبه بر نَفْس امّاره را پیدا میکند. برخی از این مهارتها عبارتند از:
1ـ ایمان
یکی از مهارتهای معنوی ارائه شده در قرآن برای غلبه نمودن بر نَفْس امّاره، مدد جستن از نیروی ایمان است؛ چنانه میفرماید:«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ: اى کسانى که ایمان آوردهاید! آیا شما را به تجارتى راهنمایى کنم که شما را از عذاب دردناک رهایى مىبخشد؟! * به خدا و رسول او ایمان بیاورید و با اموال و جانهایتان در راه خدا جهاد کنید. این براى شما (از هر چیز) بهتر است اگر بدانید» (الصّف/11ـ10).
در این آیه با صراحت راه رهایی از عذاب الهی را ایمان به خدا، رسول خدا و مجاهده در راه خدا با اموال و جانها ذکر شده است: «حقیقت ایمان، تسلیم قلب است. تسلیم زبان یا تسلیم فکر و عقل، اگر با تسلیم قلب توأم نباشد، ایمان نیست. تسلیم قلب مساوی با تسلیم سراسر وجود انسان و نفی هر گونه جحد و عناد است. ممکن است کسی در مقابل یک فکر، حتّی از لحاظ عقلی و منطقی تسلیم گردد، ولی روح او تسلیم نگردد. آنجا که شخصی از روی تعصّب، عناد و لجاج میورزد و یا به خاطر منافع شخصی زیر بار حقیقت نمیرود، فکر و عقل و اندیشة تسلیم است، امّا روح او متمرّد و طاغی و فاقد تسلیم است و به همین دلیل فاقد ایمان است، زیرا حقیقت ایمان، همان تسلیم دل و جان است» (مطهّری، 1374، ب، ج1: 290).
تفاوت علم و ایمان
از قرآن چنین استفاده میشود که علم اعمّ از ایمان است. چنین نیست که هر کسی به چیزی علم دارد، ایمان به آن نیز داشته باشد. ایمان آن است که انسان پس از دانستن بخواهد به لوازم آن عمل کند و آمادگی پذیرش لوازم آن را داشته باشد. به عبارت دیگر، «ایمان دو عنصر دارد: دانستن و التزام عملی به لوازم آن» (مصباح یزدی،1383، الف:20). پیامبر اسلام (ص) میفرماید: «اَلإِیمَانُ مَعرِفَةٌ بِالقَلبِ وَ قَولٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالأَرکَانِ: ایمان، شناخت با دل و گفتن با زبان و عمل با ارکان بدن است» (ریشهری،1384: 56).
شواهد قرآنی بر تفاوت علم و ایمان
1ـ «وَهُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُواْ مِنْهُ لَحْمًا طَرِیًّا وَتَسْتَخْرِجُواْ مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْکَ مَوَاخِرَ فِیهِ وَلِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ: او همان است که دریا را مسخّر (شما) ساخت تا از آن گوشت تازه بخورید و زیورى براى پوشیدن (مانند مروارید) از آن استخراج کنید و کشتیها را مىبینى که سینة دریا را مىشکافند تا شما (به تجارت پردازید و) از فضل خدا بهره گیرید. شاید شُکر نعمتهاى او را بهجا آورید» (النّحل/14).
فرعون علم به حقّانیّت موسی داشت، ولی ایمان نداشت.
2ـ گروهی از اَعراب آمدند خدمت پیامبر اسلام (ص) و اظهار داشتند که ایمان دارند. خداوند به پیامبر (ص) وحی فرمود: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ ...: عربهاى بادیهنشین گفتند: ایمان آوردهایم. بگو: شما ایمان نیاوردهاید، ولى بگویید اسلام آوردهایم، امّا هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است...» (الحجرات/14).
3ـ شیطان خدا را میشناخت: «...خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ: ... مرا از آتش آفریدهاى و او را از گِل» (الأعراف/12).
و به روز رستاخیز اعتقاد داشت: «قَالَ أَنظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ: گفت: مرا تا روزى که (مردم) برانگیخته مىشوند، مهلت دِه (و زنده بگذار!)» (الأعراف/14). همچنین شناخت به معصومین داشت: «قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ: گفت: به عزّت تو سوگند، همة آنان را گمراه خواهم کرد، * مگر بندگان خالص تو از میان آنها» (ص/83ـ82). ولی در عین شناخت، ایمان به خدا نداشت، چه آنکه اگر ایمان به خدا میداشت، کافر معرّفی نمیشد: «... وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ: (و به خاطر نافرمانى و تکبّر خود) از کافران شد» (البقره/34) و عدم ایمان به خدا سبب تمرّد او از فرمان خدا شد.
بنابراین، ایمان عاملی است که به آدمی توان میدهد تا در برابر نَفْس امّاره زانو نزند و مطیع و فرمانبردار او نشود، بلکه با نیروی ایمان بر نَفْس امّاره فائق آید، چرا که از فوائد ایمان: «تسلّط کامل بر نَفْس است. چیزی که قادر است انسان را بر طبیعت نَفْس مسلّط کند و آن را رام کند، دین و ایمان است» (مطهّری، 1378: 165ـ164). به هر اندازه که ایمان انسان بیشتر باشد، بیشتر به یاد خدا خداست و به هر اندازه که انسان به یاد خدا باشد، کمتر معصیت میکند (ر.ک؛ همان، 1364: 85)
2ـ ارتباط با خدا
یکی از مهارتهای معنوی ارائه شده در قرآن برای غلبه نمودن بر نَفْس امّاره، برقراری ارتباط با خداست، چرا که برقراری ارتباط با خالق هستی، دوری و اجتناب از زشتی و دست رد زدن به امیال نَفْسانی است. آدمی به خاطر دارا بودن نَفْس امّاره (بسیار امرکننده به بدی) گاهی روحیة تعدّی، ظلم و طغیانگری در او گل میکند و راضی میشود که به خدا و همنوع و طبیعت ظلم نماید: «کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى * أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى: چنین نیست (که شما مىپندارید). به یقین انسان طغیان مىکند، * از اینکه خود را بىنیاز ببیند» (العلق/7ـ6).
از عواملی که میتواند این روحیة سرکش انسان را مهار کند و او را در مسیر معنویّت و انسانیّت رهنمون سازد، برقرار نمودن ارتباط با خدا میباشد. در برخی آیات به ثمرة ارتباط با خدا که همان دوری از زشتی و امیال نَفْسانی است، تصریح شده است؛ از جمله:
1ـ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ: اى مردم! پروردگار خود را پرستش کنید؛ آن که شما و کسانى را که پیش از شما بودند، آفرید تا پرهیزکار شوید» (البقره/21).
بندگی خدا همیشه مساوی است با آزاد شدن از غیر خدا، چون ادراک عظمت الهی همیشه ملازم است با ادراک حقارت غیر خدا، و وقتی انسان غیر خدا را هر چه بود، حقیر و کوچک دیده، محال است حقیر را از آن جهت که حقیر است بندگی کند (ر.ک؛ مطهّری،1364: 97).
2ـ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ: اى کسانی که ایمان آوردهاید! روزه بر شما نوشته شده، همانگونه که بر کسانى که قبل از شما بودند، نوشته شد تا پرهیزکار شوید» (البقره/183).
بیشتر مفسّران گفتهاند که این جمله اشاره به حکمت و فلسفة وجوب روزه دارد و آن اینکه روزهدار میتواند با روزه گرفتن، خود را به کنترل نَفْس و ترک تمایلات حرام و شکیبایی در برابر آنها عادت دهد. همچنین، «روزه گرفتن، غلبه یافتن بر نَفْس و مبارزه با آن است و نیز روزه مانع از خواستههای نَفْسانی از قبیل خوردن و آشامیدن و اشباع غریزة جنسی میشود» (مغنیه، 1383، ج 1: 501).
3ـ «...إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ...: ... نماز (انسان را) از زشتیها و گناه بازمىدارد...» (العنکبوت/45).
از مجموع آیات مذکور استفاده میشود که ارتباط با خدا به آدمی توان و قدرتی میدهد تا بر امیال نَفْسانی فایق آید.
رابطة ارتباط با خدا و دوری از زشتیها
باتوجّه به متون اسلامی، انسان موجودی دو بُعدی و مرکّب از نور و شهوت است. به تعبیر استاد مطهّری، انسان مرکّب است از آنچه که در فرشتگان وجود دارد و آنچه که در خاکیان موجود است؛ هم ملکوتی است و هم ملکی (مطهّری، 1372: 39).
بُعد ملکوتی او میل به عبادت دارد و به خاطر میل به بندگی خداوند او را دعوت به پرستش نموده است و میفرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» (البقره/21).
بُعد حیوانی آدمی میل به زشتی و طغیان دارد که در آیاتی بدان تصریح شده است. برای نمونه دو آیه ذکر میشود:
1ـ «...إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ...: ... نَفس (سرکش) بسیار به بدیها امر مىکند...» (یوسف/53).
2ـ «کَلَّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى: چنین نیست (که شما مىپندارید). به یقین انسان طغیان مىکند» (العلق/6).
نیز آیات 1و 2 سورة عصر و 5 قیامت گواه بر میل آدمی به زشتی است.
به سبب همین آیات، برخی از بزرگان فرمودهاند: «طبیعت انسان و مسیر طبیعی (حیوانی) او میل به سوی نقص و زشتیها و رذایل دارد و خروج از این مسیر طبیعی و حرکت به سوی کمال به عامل دیگر نیاز دارد تا او را وادار نماید از آن مسیر طبیعی (حیوانی) خارج شود و راه کمال و مستقیم را بپیماید. انسان به گونهای آفریده شده است که برخی خواستههای پَست در او وجود دارد» (مشکینی، 1360: 5).
پُرواضح که انسان علاوه بر دارا بودن بُعد حیوانی، در کمین او دشمن قَسَمخوردهای (شیطان) است که منتظر فرصت است تا او را به تباهی بکشاند: «...وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ * إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ: و همگى را گمراه خواهم ساخت، * مگر بندگان مخلصت را» (الحجر /40ـ39).
همچنین، عمدهترین کار دشمن دیرینة آدمی، وسوسه از راه هوای نَفْسانی است که البتّه اصلیترین تاکتیک و شگرد او، از یاد بردن خدا از خاطر آدمی میباشد، چنانکه میفرماید: «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَّا یَبْلَى: ولى شیطان او را وسوسه کرد و گفت: اى آدم! آیا مىخواهى تو را به درخت زندگى جاوید و مُلکى بىزوال راهنمایى کنم؟!» (طه/120). همچنین میفرماید: «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ...: شیطان بر آنان مسلّط شده است و یاد خدا را از خاطر آنها برده است...» (المجادله/19).
در این آیه، «کلمة «اسْتَحْوَذَ» به معنای تسلّط کامل شیطان بر شخص است، به گونهای که گویا اختیار از او سلب شود. این حالت وقتی برای کسی پیش میآید که با آگاهی و ارادة خود مدّتها در گناه و انحراف غرق گردد» (مصباح یزدی، 1382: 120).
کسی که از ذکر خدا غافل گشت، آمادة پذیرش تسلّط شیطان و وسوسههای شیطانی میشود، زیرا هر چه انسان از یاد خدا فاصله بگیرد، به مادّیات و لذّتهای دنیوی نزدیکتر میشود و اگر ظواهر مادّی و تعلّقات دنیوی برای کسی اصل قرار گرفت، او در پرتو وسوسههای شیطانی، برای رسیدن به هدفهای ناپاک خود از هیچ کاری رویگردان نیست و از هر فکر و اندیشة شیطانی استقبال میکند (ر.ک؛ همان: 62). با توجّه به این حقیقت، امام صادق (ع) میفرماید: «لایَتَمَکَّنُ الشَّیطانُ بِالوَسْوَسَةِ مِنَ العَبدِ إِلّا و قَدْ أَعْرَضُ عَن ذِکْرِ الله: شیطان با وسوسه به بنده تسلّط نمییابد، مگر آنکه او از ذکر خدا اِعراض کرده باشد» (مجلسی، 1386ق.، ج72: باب 100، روایت 2).
بدیهی است امر مهمّی که میتواند سدّ راه رهزن درون (هوای نَفْسانی) و رهزن بیرونی (شیطان) باشد تا آدمی گرفتار نَفْس امّاره، شیطان و غفلت نشود، ذکر و یاد خداست، چرا که بر اساس متن قرآن، یاد خدا آرامشدهندة قلبها، کلید اُنس به خدا، پاکی دل، روشنکنندة خِرَد و اندیشه، دورکنندة شیطان معرّفی شده است؛ چنانکه خداوند میفرماید: «...أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ:... آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد» (الرّعد/ 28).
علی(ع) میفرماید:
ـ «ذِکْرُ اللهِ جَلاَءُ الصُّدُورِ وَ طُمَأنِیَّةُ القُلُوبِ: یاد خدا سینهها را صیقل و دلها را آرامش میدهد» (محمّدی ریشهری، 1384: 216).
ـ «اَلذِّکرُ مِفتَاحُ الأَنسِ: یاد خدا کلید انس است» (همان: 216).
ـ «أصْلُ صَلاَحِ القَلْبِ إِشْتِغَالُهُ بِذِکْرِ الله: ریشة صلاح و پاکی دل، پرداختن آن به ذکر خداست (همان: 216).
ـ «مَن ذَکَرَ اللهَ سُبحانَهُ أَحیَا اللهُ قَلْبَهُ وَ نَوَّرَ عَقْلَهُ و لُبَّهُ: هر که به یاد خدای سبحان باشد، خداوند دلش را زنده و اندیشه و خِرَدش را روشن میکند» (همان: 216).
ـ «عَلَیکَ بِذِکرِ اللهِ فَإِنَّهُ نُورُ القُلُوبِ: بر تو باد به ذکر خدا، که آن روشنایی دلهاست» (همان: 216).
ـ «ذِکرُ اللهِ مَطْرَدَةُ الشَّیطَانِ: یاد خدا دورکنندة شیطان است» (همان: 216).
آری اگر انسان به یاد خدا باشد، تن به زشتی و پستی نمیدهد، چرا که عمدة عامل تن دادن به رذایل، احساس سرگردانی و حیرت، ناکارآمدی عقل و اندیشه، نزدیکی شیطان به انسان است. پُر واضح است که آدمی با یاد و توجّه به خداوند احساس آرامش میکند و قوّة عاقلة او کارآمد میشود و توان تشخیص حق از باطل را به دست آورد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً...: اى کسانى که ایمان آوردهاید! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، براى شما وسیلهاى جهت جدا ساختن حق از باطل قرارمىدهد...» (الأنفال/29) و شیطان هم بر او تسلّط نخواهد داشت: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ: چرا که او بر کسانى که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل مىکنند، تسلّطى ندارد» (النّحل/99).
از این رو، گفته میشود ارتباط با خدا توان مقابله با نَفْس امّاره را در آدمی افزایش میدهد، بلکه با استمرار ارتباط با خدا بر دشمن درونی خویش غلبه پیدا میکند.
3ـ تقوا
«تقوا» از مادّة «وقی» در لغت به معنی نگهداشتن چیزی است که زیان و ضرر میرساند. با تقوی انسان نَفْس و جان خود را از آنچه که بیمناک است، نگه میدارد. این حقیقت معنی تقوی است. در شریعت و دین، تقوی یعنی خودنگهداری از آنچه که به گناه انجامد (ر.ک؛ راغب اصفهانی، 1383، ج3: 480و479). در اصطلاح قرآنی، تقوا یک حالت روحی و ملکة اخلاقی است که هرگاه این ملکه در انسان پیدا شود، قدرتی پیدا میکند که میتواند از گناه بپرهیزد، اگرچه گناه بر او عرضه شود. تقوا، اولیاء حق را نگهداری میکند و معنویّت میدهد. ملکه و فضیلت تقوا در روح انسان اثر میگذارد و او را از ارتکاب لغزش و گناهان بازمیدارد (ر.ک؛ مطهّری، 1374، ج4: 20).
علی (ع) در مفهوم تقوی میفرماید: «اَلتَّقْوَی أَنْ یَتَّقِیَ الْمَرْءُ کُلُّ مَا یُؤثِمُهُ: تقوی آن است که انسان از آنچه او را به گناه میکشاند، پرهیز کند» (محمّدی ریشهری،1384: 609). همچنین میفرماید: «مَنْ مَلَکَ شَهْوَتَهُ کَانَ تَقِیّاً: هر که بر شهوت خود مسلّط باشد، باتقوا است» (همان).
تقوی به این معنا نیرویی است که آدمی را به سوی رفتار بهتر و برتر تعالی و ارتقای نَفْس و دوری گزیدن از رفتار زشت و پرهیز از امیال نَفْسانی راهنمایی میکند. به خاطر همین مهم، خداوند در قرآن به ذکر آثار تقوا پرداخته تا بشر با خویشتنداری نَفْس و اجتناب از پستی و زشتی و گناه بتواند بر نَفْس امّاره غلبه پیدا کند.
رابطة تقوی و غلبه بر نَفْس امّاره
با توجّه به حقیقت تقوی که عبارت از یک حالت روحی و ملکة اخلاقی است که هرگاه این حالت در انسان پیدا شود، قدرتی پیدا میکند که میتواند از گناه بپرهیزد و بر نَفْس امّاره چیره گردد، روشن میشود که تقوا با مهار و غلبة نَفْس چَموش رابطة تنگاتنگی دارد، چرا که آدم باتقوا با خویشتنداری نَفْس، دارای اراده و تصمیم محکم است:«...وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ: ... و اگر استقامت کنید و تقوا پیشه سازید، (شایستهتر است؛ زیرا) این از کارهاى مهمّ و قابل اطمینان است» (آلعمران/186). خداوند هم به خاطر مجاهدت چنین انسانی او را کمک مینماید و به راه خویش هدایت میفرماید و همواره با متّقین است: «...وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ:... و بدانید خدا با پرهیزکاران است» (البقره/194).
پُرواضح است کسی که دارای ارادة محکم بوده و عزم بر ترک محرّمات و امیال نَفْسانی داشته باشد، خداوند او را به راه خویش هدایت نماید و با او همراه بوده تا بتواند بر نَفْس امّاره چیره گردد. آری، از این جهت است که گفته میشود تقوا نیرویی معنوی است که با آن آدمی توان مییابد تا در برابر امیال نَفْسانی خویش غالب آید. علی (ع) میفرماید: «مَنْ غَرَسَ الأَشْجَارَ التُّقَی جَنَی ثِمَارِ الهُدَی: هر که درختان تقوا بکارد، میوههای هدایت بچیند» (محمّدی ریشهری، 1384: 605). همچنین میفرماید: «أُوصِیکُم بِتَقوَی اللهِ فَإِنَّهَا الزِّمَامُ وَ القَوَامُ فَتَمَسَّکُوا بِوَثَائِقِهَا وَ اعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا: ای بندگان خدا! شما را به تقوای خدا سفارش میکنم، زیرا که تقوی مهار و تکیهگاه است. پس بندهای محکم آن را بچسبید و به حقایق آن چنگ زنید» (همان).
4ـ صبر
یکی دیگر از مهارتهای معنوی ارائه شده در قرآن برای غلبه نمودن بر نَفْس امّاره (امیال نَفْسانی)، مدد جستن از صبر میباشد که به صراحت تمام در قرآن کریم به بهرهگیری از آن توصیه شده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَعِینُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ: اى افرادى که ایمان آوردهاید! از صبر (و استقامت) و نماز، کمک بگیرید! (زیرا) خداوند با صابران است» (البقره/153).
واژهشناسی
«صبر» در لغت فارسی به معنای شکیبایی نمودن آمده است. راغب اصفهانی در معنی صبر مینویسد: «صبر به معنای شکیبایی و خودداری نَفْس است بر آنچه که عقل و شرع حکم میکند و آن را میطلبد یا آنچه را که عقل و شرع، خودداری نَفْس از آن را اقتضا میکند» (راغب اصفهانی، 1383، ج 2: 371). در اصطلاح، «صبر در برابر خواهشهای نَفْسانی عبارت است از خویشتنداری از شتابزدگی و دستاندازی به هر چه که دل میخواهد و غرایز انسان به آن فرامیخواند» (قرضاوی، 1378: 76).
رابطة صبر و غلبهبرنَفْس امّاره
آدمی در انجام هر کاری نیاز به اراده و همّت عالی دارد، به خصوص برای غلبه نمودن بر نَفْس امّاره، وجود اراده در انسان ضروری است. در واقع، آدم صابر کسی است که دارای اراده است:«...وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الأُمُورِ:... و اگر استقامت کنید و تقوا پیشه سازید، (شایستهتر است؛ زیرا) این از کارهاى مهم و قابل اطمینان است» (آلعمران/186).
«عزم» در لغت به معنی تصمیم و پیمان قلبی بر انجام و گذراندن کار آمده است: «عَزَمْتُ الأَمْرَ: آهنگ کار نمودم» (راغب اصفهانی، 1383، ج1: 597).
علاوه بر وجود اراده در آدم صابر، خداوند وعده داده است که با صابران باشد، بدین معنی که دست عنایت خویش را از کمک نمودن به او کوتاه نکند: «...إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ: ...خداوند با صابران است» (البقره/153) و نیز بر اساس آیات کریمه خداوند در وعدة خویش تخلّف نمیکند: «... إِنَّ اللّهَ لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَادَ: ... خداوند از وعدة خود تخلّف نمىکند» (آلعمران/9، الرّعد/31 و الحج/97). خصوصاً آنکه خداوند پیروزی برای آدم صابر و در امان ماندن صابران از نیرنگ دشمنان را تضمین نموده است: «بَلَى إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیَأْتُوکُم مِّن فَوْرِهِمْ هَذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُم...:... آرى، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پیشه کنید و دشمن به همین زودى به سراغ شما بیاید، خداوند شما را یاری خواهد کرد...» (آلعمران/125)؛ «...إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لاَ یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئًا...: اگر (در برابرشان) استقامت و پرهیزگارى پیشه کنید، نقشههاى (خائنانه) آنان، به شما زیانى نمىرساند...» (آلعمران/120).
پُرواضح است که مفهوم آیه منحصر به ضرر از جانب دشمن بیرونی نیست، بلکه ضرر دشمن درون را هم شامل میشود. آری، وقتی آدمی دارای ارادة قوی باشد و خداوند هم که قادر بر انجام هر کاری است، با شخص شکیبا باشد و وعدة تضمین پیروزی در میدان مبارزه داده باشد، قطعاً انسان شکیبا با مدد جستن از صبر میتواند بر نَفْس امّاره فائق آید.
نتیجهگیری
از مجموع مطالبی که بیان گردید، نتایج ذیل به دست میآید:
1ـ مطابق آموزههای دینی، آدمی موجودی عجین شده از نور و شهوت است و فطرت آدمی گرایش به خداپرستی و اجتناب از زشتیها دارد و طبیعت او گرایش به پستی و زشتی دارد.
2ـ هر که بخواهد در مسیر فطری توحیدی خویش به پیش رود، ناگزیر از عدم توجّه به خواستههای نَفْسانی و مبارزه با نَفْس امّاره میباشد، چرا که توجّه به خواستة نامشروع نَفْس، مساوی با هلاکت و سقوط آدمی است.
3ـ از آنجا که قرآن کتاب هدایت و زندگی آدمی است و توجّه ویژهای برای رهایی بشر از اسارت نَفْس دارد، با صراحت اعلام نموده که راه رهایی از اسارت نَفْس و رستگاری که مطلوب آدمی است، در گرو تزکیه و پاکی نَفْس میباشد.
4ـ بر اساس همین توجّه ویژه، خداوند مهارتهایی را در قرآن ارائه فرموده است که عبارت از: مهارتهای شناختی (آگاهیبخشی به وجود سرای واپسین، سرانجام نَفْس امّاره، هلاکت و جهنّم بودن و توجّه دادن بشر به درک حضور خدا در زندگی) و مهارتهای رفتاری (پندپذیری، پیروی هدفمند و کنترل و محدود کردن نگاه) و مهارتهای معنوی (ایمان، ارتباط با خدا، تقوا و صبر) میباشد. روشن است هر که بخواهد بر نَفْس امّارة خویش فائق آید. ناگزیر به دارا بودن شناخت صحیح و رفتار شایسته و تقویت قوای معنوی میباشد.
پیشنهادها و راهکارها
1ـ شناسایی و معرّفی مهارتهای سهگانة قرآنی در ساختاری منظّم برای استفادة مربّیان و معلّمان.
2ـ برگزاری دورههای آموزشی تخصّصی مهارتهای قرآنی غلبه بر نَفْس امّاره برای معلّمان و مربّیان.
3ـ شناساندن مهارتهای قرآنی غلبه بر نَفْس امّاره به خانوادهها.
4ـ تهیّة جزوات آموزشی یا کتابهای آموزشی در زمینههای غلبه بر نَفْس امّاره برای دانشآموزان مقاطع سهگانه و دانشگاهها.
5ـ تهیّة جزوات آموزشی یا کتابهای آموزشی در زمینة غلبه بر نَفْس امّاره برای مبلّغین در ایّام تبلیغ.